رسته‌ها
گیلگمش: کهن ترین حماسه بشری
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 633 رای
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 633 رای
مترجم لوحه های میخی: جرج اسمیت
ترجمه به آلمانی: گئورگ بورکهارت

حماسه گیلگمش در خط میخی به طور ناقص برای ما باقی مانده. غالب قطعات آن در کاوش‏های کویونجیک، محل ‏نینوای قدیم، به دست آمده و جزئی از کتابخانه ی بزرگ الواح گلی پادشاه آشور، آشور بانیپال، را تشکیل می‏داده. اصل داستان بسیار قدیمی است و بایستی، در دایره فرهنگی شنعاری - اکدی به وجود آمده باشد. شنعارها (سومرها) قبل از بابلی‏ها در سرزمین دجله و فرات مسکن داشتند و خط میخی را آنها اختراع کرده ‏اند. متن اولیه ‏داستان از روی قراین باید در 2400 سال قبل از مبدأ تاریخ تنظیم شده باشد. سپس با خط میخی و زبان ادبی (شنعاری- اکدی) به بابلی‏ها میراث رسیده دائم از نو تکرار شده، تزیینات تاره یی یافته، و ظاهرا به ضرر ماهیت داستان، زوایدنجومی، تاریخ‏های معاصر و تمایلات عامیانه بر آن افزوده گشته است. تا این که در قرن ششم پیش از میلاد با حشو و زواید بسیاری در دولت آشور بر الواح گل پخته نوشته شده. زوایدی که داستان سرایان بعدی بر آن افزوده ‏اند، عظمت ‏سادگی آن را خراب کرده. آشور شناسان قطعات موجود را مورد مطالعه قرار داده و ترجمه کرده‏ اند. کسانی که از نظر علمی و زبان‏شناسی توجه به این حماسه دارند، باید به کتاب‏های زیر مراجعه کنند:
jensen p. assyrobabylonische mythen und epen 0091
das gilgamesch epos 6091
و همچنین ترجمه a. vngnad با حواشی h. gressmann و نیز schott albert از شاگردان ینسن درکتاب das gilgamesch epos 4391 سعی کرده، آن چه موجود است، صحیحا ترجمه و افتاده ‏ها را با قراین و تصورات مرمت کند.
جای تأسف است که این حماسه را، که در سادگی و عظمت بایست در زمره مهم‏ترین آثار ادبی جهانی حساب ‏شود، جز اهل فن دیگران کم‏تر می‏شناسند. ارزش داستان گیلگمش می‏تواند چنان که بایست تقدیر شود، اگر موضوع ‏تاریخی، چنان چه نیچه می‏گوید، به معنای بنای یادبود به کار رود، یعنی با آزادی کامل تخیل در قالب واحدی ریخته ‏شود. قالب ریزی موجود فقط از نظری شاعرانه تهیه شده، سعی بر این بوده تا داستان قدیم اصلی با سادگی عناصربدوی انسانی نمودار شود. هر جا سطور متن میخی موجود بوده، ترجمه دقیق آن ذکر شده.
برای آشنایی با جهان بینی شرق قدیم با نظر به حماسه ی گیلگمش به این اثر نویسنده رجوع کنید. تغییر شدید ازمنه‏ی افعال، که توجه خواننده را فورا جلب می‏کند، به عمد چنان که در متون اصل بوده، نگه داشته شده.
این داستان برای همه ی کسانی نوشته شده که پیوسته از بازی‏های کهنه اما جوان تخیل لذت می‏برند. تخیلات ‏شاعرانه انسان را از بند رنج می‏رهانند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
107
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
soli67
soli67
1388/04/23

کتاب‌های مرتبط

اساطیر ایرانی
اساطیر ایرانی
4.4 امتیاز
از 14 رای
بینش اساطیری
بینش اساطیری
4.5 امتیاز
از 54 رای
از اسطوره تا تاریخ
از اسطوره تا تاریخ
4.8 امتیاز
از 18 رای
زروان در قلمرو دین و اساطیر
زروان در قلمرو دین و اساطیر
4.4 امتیاز
از 8 رای
اسطوره‌شناسی آسمان شبانه
اسطوره‌شناسی آسمان شبانه
4.5 امتیاز
از 34 رای
Fictitious and Symbolic Creatures in Art
Fictitious and Symbolic Creatures in Art
5 امتیاز
از 4 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گیلگمش: کهن ترین حماسه بشری

تعداد دیدگاه‌ها:
81
[...ادامه...]
رُ از ریشه رَوَ به چمار بریدن و دریدن (فرهنگ واژه های اوستایی، استاد احسان بهرامی، برگ ۱۲۳۴). جزء دوم نام رستم، به معنی ستم، و نیز در سانسکریت به ریخت ستمبه به معنی شورش و راهزنی و دزدی آمده است. ستَ بَوَ پارسی باستان در وجه امری به معنی شورش کن، راهزنی کن، از ریشه ستَب به معنی شورش کردن، راهزنی، می باشد. نام روتستهم نیز با همین مفهوم پایدار مانده است. در زبان پهلوی، روتک/رُتک (روت) یعنی عریان/خالی/تهی، و ستهم (= ستهمب) نیز به همان معنی ستم است: لفظاً تهی کننده ی ستمگران (= دیوان مازندران: آشوریان مهاجم). ستمبه سنسکریتی با ستهمب پهلوی قابل توجه است. به فرهنگ فارسی به پهلوی، فره وشی، برگ 301 و 357 رجوع کنید.
برای رستم نیز می توان معنی دیگری آورد: پهلوان بالنده/بالیده، که با رُتسْتَخْمَک نیز هم چماری می تواند داشته باشد. پیش تر نیز در گفتمانی با جناب خونیرث گرامی، به این معنی نیز اشاره شده بود.
رستم شاهنامه همان کِرساسپَ (= گرشاسپ) اوستا است. کِرِسَ به معنی راهزن (یسنا، برگ 167، استاد پورداوود) و نیز به معنی دشمن و ستیزه جو ( فرهنگ واژه های اوستا، برگ 382). جزء دوم، سپَ یعنی برانداختن/ویران کردن (فرهنگ واژه های اوستا، برگ 1467) و دور انداختن و افکندن (یادداشت های گاتاها، برگ 196). برافکنده ی راهزنان/دشمنان (= همان دیوان مازنی: سپاه آشوربانیپال)
در یشت 13، بند 136 از راهزن کشی این پهلوان یاد شده:
«می‌ ستاییم فروهر سام گرشاسپِ پیرو راستی و گیسوبلندِ گرزدار را، برای پایداری در برابر ستبربازوان و سپاه دشمن، برای پایداری با سنگر فراخ، با درفش گسترده، با درفش برافراشته، با درفش گشوده، درفشی برافراشته برای پایداری در برابر راهزنِ ویرانگرِ مردم کُش؛ برای پایداری ‌در برابر آزاری ‌که از راهزنی سر می ‌زند.»
ترجمه ی استاد پورداوود: «فروهر پاکدین سام گرشاسب گیسوان دارندۀ مسلح بگرز را میستائیم از برای مقاومت کردن بر ضد (دشمن) قوی بازوان و لشکر (دشمن) با سنگر فراخ با درفش پهن با درفش بر افراشته با درفش گشوده (لشکری که) درفش خونین بر افرازد از برای مقاومت کردن بر ضد راهزن ویران کنندهِ هولناک آدمی کُش بیرحم از برای مقاومت بر ضد آزاری که از راهزن سرزند.»
در یشت 19، بند 41: «آن که گَندَرِوَ ـیِ زرین پاشنه را کشت که پوزه گشاده، به تباه کردنِ جهانِ استومندِ اَشَه برخاسته بود. آن که 9 پسر پَثَنَیَه و پسران نیوْیکَ و پسران داشْتَیانی را کشت؛ که هیتاسپَ زرین تاج و وَرِشَوَ از خاندان دانی و پیتَونَه یِ پری دوست را کُشت.»
این افراد از دیویسنان بوده اند. با توجه به نوشته های متاخر، 7 تن از 9 پسر پَثَنَیَه راهزن و سرکش بودن که به دست کرساسپ (= برافکنده ی راهزنان) کشته شدن.
بنابراین، کِرِسَ-سپَ Kərəsa-spa می باشد، نه کرسا-اسپ. دانستن اسب لاغر برای یک پهلوان سلحشور نه قرینه دارد و نه منطقی است. با توجه به یکی بودن رستم شاهنامه و گرشاسپ، تنها رخش بود که توانایی تحمل حمل رستم را داشت، و در خان اژدها و شیر دلاوری کرد. یک اسب لاغر مُردنی که چنین نمی کند! داشتن رخش تنومند نیز نمی تواند قرینه ای برای معنی "دارنده ی اسب لاغر" باشد.
اصلا ترجمه لاغر در نام کِرِسانی بی مفهوم می شود: آن که پیشه اش لاغری است، یا آن که پیشه اش راهزنی است؟ کِرِسانی به چمار راهزن است.
[quote='Khwanirath']این برداشت از واژه گئو را برخی از اوستاپژوهان داشته اند. در آدرس زیر، واژه گئیثیه، گیاه ترجمه شده است:[/quote]
درود بر شما، دوست بزرگوار.
در رَشْن یَشت، از واژه ی گَئیثیه چند بار به کار برده شده که در اینجا به چمار "گیتی" می باشد. این واژه چمار جان دار/موجود زنده نیز دارد. گیاه (گئثیه) هم از همین ریشه اوستایی و سنسکریتی است. گیا (= گَیه/گَئو) را مخفف گیاه نیز دانسته اند (لغت نامه، علامه دهخدا، برگ 19455).
نام استان گیلان را علامه دهخدا گیل+ان به معنی مملکت گیل ها آورده است (پوشینه 13، برگ 16483). نام این استان پُر گیاه برای من به ریخت گیه+لان به معنی "محل گیاه فراوان/محل پُر گیاه" جالب توجه است، البته روی درستی این دیدگاهم هیچ اصراری ندارم. لان، محلی که چیزهای زیادی داشته باشد، مانند -سار. (آگاهی بیشتر در لغت نامه دهخدا، برگ 19572)
[quote='A_S']فک نکنم چیز عجیبی باشه که نام گیاهی شاخ گاو باشه، چون ما الان گیاههایی با نام «گل گاو زبان»، «خارشتر»، «زبان گنجشک» و ...[/quote]
سلام.
اصطلاحات امروزی را نباید با زمان باستان سنجید. چون امروز به یک گونه گیاه می گوییم گل گاوزبان، بدین معنی نیست که آن زمان هم به این گیاه گفتند گاوشاخ. منکر چمار گاو برای گئو نیستم، بلکه منکر این معنی برای این گیاه هستم. در زبان گیلکی همچنان به گاو می گویند گُو.
گئوکِرِنَ (=گوکَرَن پهلوی) یا گیاه هوم سپید که در اوستا نیز با همین به آن اشاره شده است، را شهریار و سرور گیاهان دارویی دانسته اند. در هند نیز سومَ (سئومه) از گیاهان دارویی است و این گیاهان از آسمان آمده اند. گیاهان دارویی هنگام فرود آمدن از آسمان، گفتند : هر یک از مردمان که بر ما دست زند، هرگز از هیچ زخمی رنج نبرد. (ریگ ودا، بخش 10، بندهای 17 و 97). در ریگ ودا، بسیار از این گیاه مقدس یاد شده است. در هوم یشت، بند 1 و بخش های دیگر اوستا که از هوم یاد شده، به دو صورت انسان (جان دار) و گیاه می بینیم. هدف از این همه اوصاف در باب هوم سپید یا گوکرن، نشان دادن این نکته است که گوکرن همان کوکنار (خشخاش) معروف، گیاهی است که از آن افیون می گیرند؛ یعنی هر چه در وصف آن گیاه معجزه آسای شفابخش گفته اند، در واقع درباره خواص تریاق/تریاک (= پادزهر) می باشد. شیره کوکنار (= پراهوم)، امروزه مترادف با افیون است. دارویی ضد سمی که در پزشکی کارآمد دارد. بی جهت نیست که در ریگ ودا آمده "هرگز از هیچ زخمی رنج نبرد". و برای غوزه خشخاش نیز نارگیو (نارکیو) آمده، و می توان گفت بی ارتباط به گئو نیست. با اندک تغییری در زبان سانسکریت باستان:
घास m. ghasa (ghasaH): meadow or pasture grass
घासि ghAsiH: Grass
کرنه هم معنی کرانه را می دهد و هم به سنسکریتی کردن/انجام دادن
करण n. karana: activity, act, action, do, doing
कल्याण adj. kalyANa (karayana): welfare, health, security, safety, protection, healthy
و در زبان اوستایی: کَرَ (کردن) - یونَ (جوان) جوان کننده، سالم کننده، شفابخش
به فرهنگ واژه های اوستایی نوشته استاد احسان بهرامی، زیر مدخل واژه های نام برده نگاه کنید.
از این رو است که ثْریثَ (= ریشه ی واژه: treat درمان کردن) نخست پزشک دارویی، به آهنگ پادزهر در آمد. استاد گرامی جناب کزازی نیز در کتاب "رویا، حماسه، اسطوره" هوم سپید را گوکَرَن دانسته و آن را با اورْوَرام که ساقه ای خُرد از درخت انار بوده است در هاون می کوفته اند. به هر حال، همه جا از این گئوکِرِنَ با نام گیاه و درخت یاد کرده اند.
گویا بنده ریشه gyventi (زیستن) ← gyven√ گفته بودم اکنون یادم آمدم ستاک درست gyva√ است با این روی ریشه هندواروپایی‌اش به همان رشد. اینکه گیاه مانند "گیان (جان)، گیهان (کیهان)، جهان، گیتی، جیوه" از ریشه‌ی -gwei* به آرش زندگی آید دور نیست. این را هم بگویم به گفته جلیل‌ دوستخواه، در برگردان اوستا، پوشینه دوم، رویه 1049 از دیدگاه برخی گوکرن همان کوکنار پارسی نو است، که به خود خشخاش یا غلافش گویند، همانگونه که دانیم هوم که هندیان به آن سومه میگفتند، گیاهی روانگردان بوده است، پس یا همین شیره خشخاش بوده است یا گیاهی دیگر بوده است که چون خشخاش همان ویژگی را دارد نام کوکنار گرفته است؛ به آن نارکوک با نارخوک هم گویند. سوی افغانستان پر از این گیاه است و همانگونه که دانیم خانه پوریو-هندو-ایرانیان (Proto-Indo-Iranians) نزدیکای همانجا بوده است. پس نمی اندیشم در نزدیک شمال ایران (دریای فراخکرت) این گیاه بروید زیرا آب‌وهوای خشک با خنک خواهد.
هر سه تارنگار فرستاده باز نشد، خواهشمندم مانند بنده از روی واژه‌نامه نشانی دهید، گَئِثا (gaēthā) تا آنجایی که بنده دانم در اوستایی می شود "جهان" (بنگرید به English-Avesta Dictionary، نوشته Kavasji Edalji Kanga، ستون 568، واژه World) اگر هم بخواهد یه واژه‌ای بچسبد، به ریخت گَئِثو (gaēthō) چسبد. واژه "گیتی" در پارسی نو شایمند است از آن آید یا با هم از پوریو-ایرانی (Proto-Iranian) آیند که ریشه این واژگان به -gwei* هندواروپایی رسد که ستاک کارواژه لیتوانیایی gyventi (زیستن) ← gyven√ با آن هم‌ریشه است، همچنین جان که در پارسی میانه به ریخت گیان هم بوده است (بنگرید به فرهنگ پهلوی، نوشته بهرام فره وشی، رویه 163) از همخوان با واژه لیتوانیایی است و از همان ریشه آید، گفتنی است امروزه در کردی به جان همان گیان گویند، چنانچکه روشن‌دل شامی کرمانشاهی سراید: "ماس توای؟نه‌یرم،ڕوب توای؟نییه‌/شیر دوو جوور هه‌س،سفید و سیه‌/وه‌تم: هه‌ێ مه‌شه‌ی زنده‌ی گیانت بوو/به‌قاڵی بایس گشت جنسی داشتوو" - برگردان: "ماست خواهی؟ ندارم، رُب خواهی؟ نیست/شیر دو جور هست، سفید و سیاه/گفتم: هی مشتی جانت زنده باشد/ بقالی بایست همه جنس‌ را داشته باشد." امیدوارم برگردانم کژی نداشته باشد زیرا دیرزمانی است که کسی با من کردی سخن نگفته است. این را هم آوردیم که برخی نیندیشند هنگامی که ایشان برخی از واژگان را به نادرست در کردی نژاده‌تر یا نزدیک‌تر به ریخت "زبان‌های ایرانی میانه" داند یا بی‌خودی دهش‌و بخشش کند، ما از روی ناخون‌خشکی نمی‌پذیریم. همچنین به زنده در زبان لیتوانیایی gyvas گویند، شاید گیاه که جاندار است با این واژه همریشه باشد. اکنون گئیثیه از کدام واژه‌نامه آمد، بنده نمی‌دانم! خود کنار با کران همریشه است، به راستینه این دو، یک واژه هستند که وات "ن" یا "ر" جابجایی کرده است و از کَرَنَ اوستایی یا پارسی کهن آید (بنگرید به "فرهنگ ریشه‌های زبان فارسی"، نوشته علی نورایی رویه 424) پس کناری چیزی جدا از کران نیست و پیشتر گفتم کرانه در اوستایی به ریخت کَرَنَ است نه کِرِنَ. گذشته از این ایشان شفابخش را از کجایش درآورد؟
این برداشت از واژه گئو را برخی از اوستاپژوهان داشته اند. در آدرس زیر، واژه گئیثیه، گیاه ترجمه شده است:
گئیثیه
و نیز:
گیه
همچنین در آدرس زیر "کرنه"، بصورت "کناری" ترجمه شده است.
کرنه
اگر این هر دو ترجمه صحیح باشد، "گئوکرنه" را باید "گیاه دور دست" ترجمه نمود.
[quote='mt1397']معمولاً وقتی ارزنی محل به پیام هات نمی گذارند، طرف هم نبایستی توجه کند. اما چه می شود کرد، پررویی حد و مرزی ندارد. می داند که پاسخی نمی دهم، از موقعیت سو استفاده می کند.
نام گیاه باشد، آنوقت "شاخ گاو" ترجمه اش کنیم!!! تو گویی بنده در آفساید تشریف دارم و نمی دانم گئو معانی دیگری هم دارد! این ترجمه های تحت الفظی و ظاهری باید هم ایشان را به اشتباه بیندازد. مثل این می ماند بگوییم pick تنها یک معنی دارد، و معانی دیگر را در نظر نگیریم. رفته از زیر یک کتاب یک نوشته از من پیدا کرده، غافل از آن که از 2 سال پیش تا اکنون، دیدگاه هایم دگرگونی هایی داشته است. تمسخرها و دلقک بازی ایشان هم که تمامی ندارد.
خوانندگان گرامی، برای ترجمه تک تک واژه ها و نام هایی که در اینجا قرار داده ام، می توانند طبق معمول در بخش پیام خصوصی پیام بگذارند، رفرنس و قرینه ها را تقدیم شما خواهم کرد.
والسلام.[/quote]
فک نکنم چیز عجیبی باشه که نام گیاهی شاخ گاو باشه، چون ما الان گیاههایی با نام «گل گاو زبان»، «خارشتر»، «زبان گنجشک» و ... داریم، گذشته از این بنده از شما خواهش می‌کنم رفرنساتون رو همینجا بدید، بنده اهل فن نیستم، به جز زبان فارسی تنها انگلیسی بلدم ولی حرفهای ارمیا برام مستدل‌تر و جذاب‌تر هست.
پیش از هر چیز یک چیز دیگر هم یادم آمد درباره شاخ و کرن، در زبان گُلی به شاخ cern/carn می‌گفتند، که همین ستاک برساخته در یک خدای شاخدار همین کلت‌ها که گل‌ها یک تیره‌ از آنان هستند، به نام Cernunnos و یک ساز بادی ویژه کلت‌ها به نام Carnyx که به ریخت سر جانور است دیده شود، همین κάρνον (کارنون) یونانی هم به همین آرش شیپور گُلی است، زیرا در انگلیسی هم به شیپور هم به شاخ Horn گویند زیرا نخستین شیپورها را از شاخ جانوران می‌ساختند، همین بنده را در واژه‌نامه یونانی به انگلیسی گمراه کرد، پس اینجا ویرایش می‌کنم، با این روی واژه از همان (1) -ker* به آرش "سر یا شاخ" آید زیرا همان ساز Carnyx هم به ریخت سر جانور می‌ساختند. نه اتفاقا ایشان تا کنون پاسخ بنده را داده است، خوب است زیر همین "موش و گربه" که در بخش "کتاب‌های مورد بحث" باشد، پاسخش است، اگر هم مانای دیگر برای گئو در دید دارند، گواهمند ماننده بنده بفرمایند، با این روی ایشان برای ریشه‌یابی‌ها من‌درآوردی‌اش تا کنون من ندیده‌ام گرفتگاه بدهد، اگر می‌خواست بدهد تا کنون می‌داد، بسنده است ریشه‌یابی مرا با ایشان بسنجید تا بدانند این کجا و آن کجا است. پس بی‌خوذی لاف نزند که در PV پیشکش خواهد کرد، چه نوشابه‌ای هم برای خودش باز کند: "طبق معمول ..."، استاد کلاس آموزشش در PV اش است ما هم برویم یاد بگیریم؟ :)) پس اینکه در زیر نپی "شایست ناشایست" برگه 3 زبان لکی را بازمانده زبان پَهلَوها یا پارت‌ها می‌دانست برای آن بود که دیدگاهش دگرگون شده نه اینکه نمی‌دانسته در زمان هخامنشیان ساتراپ پَرثَوه (Parthia) بوده است؟ همانند همین پانکردها که سرگذشت زبان کردی را اینگونه می دانند: اوستایی ← مادی ← پارتی ← کوردی سخن گوید، فریب این ایران‌ستیزان تازی‌پرست را نخورید. بنده تا آنجایی که می‌دانم گیاه در زبان‌ ولشی به ریخت gwair به آرش "سبزه" همچنین در هلندی به ریخت "Gewas" به آرش "کاشته مانند گندم و همچنین گیاه" و در آلمانی Gewächs باشد، پس برپایه این واژه‌ها نمی‌اندیشم گیاه در گذشته در ریخت ساده گئو بوده باشد.
معمولاً وقتی ارزنی محل به پیام هات نمی گذارند، طرف هم نبایستی توجه کند. اما چه می شود کرد، پررویی حد و مرزی ندارد. می داند که پاسخی نمی دهم، از موقعیت سو استفاده می کند.
نام گیاه باشد، آنوقت "شاخ گاو" ترجمه اش کنیم!!! تو گویی بنده در آفساید تشریف دارم و نمی دانم گئو معانی دیگری هم دارد! این ترجمه های تحت الفظی و ظاهری باید هم ایشان را به اشتباه بیندازد. مثل این می ماند بگوییم pick تنها یک معنی دارد، و معانی دیگر را در نظر نگیریم. رفته از زیر یک کتاب یک نوشته از من پیدا کرده، غافل از آن که از 2 سال پیش تا اکنون، دیدگاه هایم دگرگونی هایی داشته است. تمسخرها و دلقک بازی ایشان هم که تمامی ندارد.
خوانندگان گرامی، برای ترجمه تک تک واژه ها و نام هایی که در اینجا قرار داده ام، می توانند طبق معمول در بخش پیام خصوصی پیام بگذارند، رفرنس و قرینه ها را تقدیم شما خواهم کرد.
والسلام.
باز هم ایشان آغاز کرد ریشه واژه‌های زبان‌های ایرانی را با دری‌وری یابد، در اوستایی گیاه می شود "وَریدا" یا "اوراوَرا" (بنگرید به English-Avesta Dictionary، نوشته Kavasji Edalji Kanga، ستون 384، واژه Plant، این دیکشنری را در ایران به نام "فرهنگ کانگا" شناسند) گویا ایشان واژه "گئومیز" اوستایی که "شاش گاو" برگردانش شود را "شاش گیاه" می‌داند. شاید در آبادی ایشان گیاهان بمیزند، با این روی ما ندیده‌ایم :)) ایشان فرماید کِرِنه به آرش شاخ نیست! با این روی در زبان یونانی باستان به شاخ κάρνον (کارنون) گویند، در زبان لاتینی به شاخ cornu گویند و آن جانور افسانه‌ای تک‌شاخ را هم که امروزه به انگلیسی unicorn گویند از لاتین آمده است، در زبان انگلیسی کهن و نو هم شاخ به ریخت horn است، در زبان ولشی هم به گوزن‌ که شاخ‌های بزرگ دارد و هر شاخ آن چند شاخچه دارد، carw گویند که این واژگان در این زبان‌های همخانواده، همه از ستاک هندواروپایی (1) -ker* به آرش "سر یا شاخ" آمده است، گفتنی است که هم واژه "کله"، هم واژه "سر" در پارسی از همین ریشه آید. ایشان می‌اندیشد همانگونه گئو چون همانند گیاه است، کرن هم بایستی ریخت کهن کرانه باشد! با این که در کرانه به ریخت کَرَنَ است نه کِرِنَ (بنگرید به English-Avesta Dictionary، نوشته Kavasji Edalji Kanga، ستون 159، واژه Edge) "شفابخش" را ندانستیم که از کدام قوطی عطار در آورد! درباره رستم و گرشاسپ هم پیشتر کژی‌هایش را به همانگونه گئوکرن آشکار کردم با این روی این بار اگر سخن مرا که از دهخدا و دوستخواه بود نمی‌پذیرد، سخن دکتر علی نورایی هم از نپی‌اش به نام "فرهنگ ریشه‌های زبان فارسی" آورم: برای رستم نوشته است آمده از raodha-taxma اوستایی به آرش grown strong (تهم/نیرومند روییده) است (رویه 281) برای گرشاسپ هم نوشته است که Keresa-aspa اوستایی در انگلیسی with) lean horses) است که در پارسی به آرش "(با) اسبان تکیده/لاغر" است (رویه 121). به گفته دوستان ایشان نتنها اندازه مرغ از زبانشناسی نمی‌داند، ونکه زبان‌های ایرانی را هم دوست ندارد، در زیر نپی "کتابسوزی مصر و ایران" در برگه 12 همچون مطهری تازی‌پرست برای آن که کتابسوزان تازیان را در فرارود بدست قتیبه بن مسلم باهلی به گزارش بیرونی در رویه‌های 57 و 75 برگردان "آثار الباقیه عن القرون خالیه" ارندان یا انکار کند، از الصیدنه فی الطب بیرونی گفتاورد کرد که زبان خوارزمی دانشورانه نبوده! با اینکه بیرونی در پاسخ به میهن‌دوستانی که آن زمان می خواستند زبان تازی را کمرنگ کنند، گفت: اگر علمی به آن زبان [خوارزمی] که مطلوب طبع من است جاودانه شود چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه بر آبراهه. (برگردان پارسی، رویه 167) زیرا همانگونه که خودش اندکی پیشتر گوید دانش‌های آن زمان را به زبان تازی می‌نوشتند پس کتابی دانشورانه به زبان خوارزمی برای دیگران بیگانه بوده است. همچنین بیرونی هم گفت "اگر..."، که این نشان دهد توانایی دانش‌نویسی داشته است. گذشته از این در پاسخ به یاوه‌گویانی چون مطهری و این کاربر بایست گفت: بنده نمی‌دانم پایه‌های دانش نوین را به زبان‌های یونانی و لاتین که جفت‌شان هندواروپایی بودند توانستن بنویسند با این روی به زبان خورازمی که مانند آنان هندواروپایی است نمی‌توانستند اگر تازیان زبان خودشان را به زور بار دیگران نمی‌کردند؟ این را هم آوردم تا نشان دهم جدای آنکه فریب ریشه‌یابی‌های خندناک وی را نباید خورد، فریب ژست ایران‌شناسی‌اش هم نباید خورد. گذشته از این زیر نپی "وحدت قومی کرد و ماد" سخنان پانکردان را واگویه کرده بود که کردها از مادها هستندو لک‌ها هم توانستند بیشتر از همه فرهنگ و زبان خود را نگاه داشته اند! زیرا خودش لک است. با اینکه از زبان ماد تنها چند وامواژه از پارسی کهن مانده است‌و در اندازه‌ای نیست که بتوان زبانی را دنباله‌دهنده آن دانست زیرا دستور زبان مادی جدای از واژه‌های بسیار کمش، در دست نیست.
البته اون بخش مستند که درباره شباهت اسامی اسطوره ای میان رودان با مناطق جغرافیایی گیلان بود در مستند اینترنتی نبود و ممیزی شده بود که بعدا به صورت نوشتاری در این صفحه قرار میدهم
گیلگمش: کهن ترین حماسه بشری
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک