رسته‌ها
یادنامه‌ی شاهرخ مسکوب
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 33 رای
درباره:
شاهرخ مسکوب
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 33 رای
شاهرخ مسکوب (۱۳۰۴ - ۱۳۸۴) پژوهشگر، مترجم و نویسنده ایرانی بود.

" ... اینک صدای دوست از ته ریشه‌های کهن، از درون سینه‌ی پهن زمین می‌آید، از راه‌های دور از قله‌های بلند و دشت‌های باز می‌گذرد و مثل تپش پنهان قلبِ ستاره به من می‌رسد. با صدای خاموش مرا می‌نامد و صدای او را در چشم‌های خیس و دهان بازش می‌بینم ... نگران و دل گرفته است و به زبان بی‌زبانی حرف می‌زند. حرف‌ها در باطن من می‌رویند؛ مثل سرزدن جوانه‌ی سبز در بطن دانه زیر سرمای زمستان، مثل بوی بهار! صدای دوست، صدای دوستی، از دیار دور فراموشی، از خلال کشتزارهای رنج، وزان بر خوشه‌های اندوه! ... صدای بیدار دوستی خاموش که در بستر ضمیر من خفته است. "

فهرست کتاب:
- مسکوب اقلیم حضور بود- داریوش شایگان.
- خاطراتی از شاهرخ- حسن کامشاد.
- زادگاه زاینده در رؤیای مسافر کوچیده از وطن: تحلیلی از سه اثر شاهرخ مسکوب در غربت- احمد حکیمی حکاک.
- مسکوب در سوگ سیاوش- احمد کاظمی موسوی.
- طنز و تند زبانی سیاسی در دوره‌ی مشروطه- محمد علی همایون کاتوزیان.
- شاهرخ مسکوب: شاهین بلند پرواز اندیشه و فرهنگ- جلیل دوستخواه.
- نقش نمادین گیاه و گیسو در سوگواری های بختیاری- بیژن شاهمرادی.
- سخن در جان مسکوب- فرنگیس حبیبی.
- نمونه‌ی ناب و نادر روشنفکر ایرانی- رامین جهانبگلو.
- شاهرخ مسکوب؛ فراتر از کلاسهای روشنفکری- سیروس علی نژاد.
- یادی از شاهرخ مسکوب- ناصر زراعتی.
گزیده ها:
- نامه ها.
- یادداشت ها.
نوشته ها:
- ملاحظاتی درباره خاطرات مبارزان حزب توده ایران.
- ملاحظاتی درباره‌ی شاهنامه‌ی فردوسی.
- شاهنامه و تاریخ.
- زمان و سرنوشت در شاهنامه.
- تأملی در اخلاق : از اوستا به شاهنامه.
- تفاوت بنیادی زبان شریعت و طریقت.
- شعرها.
- آخرین پرسش و پاسخ با شاهرخ مسکوب.
- کتابنامه.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
298
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mahdi214
mahdi214
1390/01/13
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی یادنامه‌ی شاهرخ مسکوب

تعداد دیدگاه‌ها:
2
هر بار آمدم مطلبی بنویسم
و پیامی بگذارم
نو شته های از دوستانم هست که آدمی را از نوشتن باز میدارد
اول از مهدی عزیز "mahdi214"تشکر میکنم که این یادنامه را آپلود کرد و داغ مارا تازه تر کرد که بدانیم چه بزرگانی را از دست دادیم
با خواندن این یادنامه پس از مدتها خنده و گریه را به هم آمیختم
یادش جاوید
پرسیکای عزیز برای پیام زیبایت ممنون
عشق داغي است كه تا مرگ نيايد نرود ...
براستی که عشق اش به میهن و انسانیت آزادی تا مرگ همرهش بود
عشق داغي است كه تا مرگ نيايد نرود ...
اين آخرين شعر ناتمام اين مرد شريف و فرهيخته را بارها و بارها در خاطرم مرور مي كنم و و هر بار نيك سيرتي و ميهن پرستي او را مي ستايم و بر آنچه بر او و ديگراني چو او رفت افسوس مي خورم.
چه دردآور و حزن انگيز است ديدن كساني چون او كه دل در گرو آزادي و آباداني ميهن داشتند و استوار و پرشور به جنبش ها و خيزش هاي گونه گون پيوستند و جواني و نيك بختي خود را فرش راه آرمان پاكشان نمودند و در فرجام سرخورده و مغموم به گوشه اي خزيدند و غمگنانه مانده ي عمر را به نگاشتن و سرودن و پژوهيدن گذراندند و از دست رفتن روياهاشان را به نظاره نشستند.
اخوان ثالث ، شاملو ، كسرايي ، گلستان ، آل احمد ، چوبك و و و ...
و اين همه ناخواسته دل مويه ي بي بديل اخوان را در ذهنم تداعي مي كند و حسرت ژرفي كه در پس آن نهفته ؛
سياهي از درون كاهدود پشت درياها
بر آمد ، با نگاهي حيله گر ، با اشكي آويزان
به دنبالش سياهي هاي ديگر آمدند از راه
بگستردند بر صحراي عطشان ، قيرگون دامان
سياهي گفت:
"اينك من ، بهين فرزند درياها
شما را ، اي گروه تشنگان ، سيراب خواهم كرد.
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد
بپوشد هر درختي ميوه اش را در پناه من
ز خورشيدي كه دايم مي مكد خون و طراوت را
نبينم ... واي ... اين شاخك چه بي جان است و پژمرده"
سياهي با چنين افسون مسلط گشت بر صحرا.
زبردستي كه دايم مي مكد خون و طراوت را
نهان در پشت اين ابر دروغين بود و مي خنديد
مه از قعر محاقش پوزخندي زد بر اين تزوير
نگه مي كرد غار تيره با خميازه ي جاويد
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند:
" ديگر اين
همان ابر است كاندر پي هزاران روشني دارد"
ولي پير دروگر گفت با لبخندي افسرده:
"فضا را تيره مي دارد ، ولي هرگز نمي بارد "
خروش رعد غوغا كرد ، با فرياد غول آسا
غريو از تشنگان برخاست:
" باران است ... هي .... باران
پس از هرگز ... خدا را شكر ... چندان بد نشد آخر ... "
ز شادي گرم شد خون در عروق سرد بيماران .
به زير ناودانها تشنگان ، با چهره هاي مات
فشرده بين كفها كاسه هاي بي قراري را
"تحمل كن پدر ... بايد تحمل كرد"
" مي دانم
تحمل مي كنم اين حسرت و چشم انتظاري را "
ولي باران نيامد ...
" پس چرا باران نمي آيد؟"
"نمي دانم ، ولي اين ابر باراني ست ، مي دانم"
" ببار اي ابر باراني. ببار اي ابر باراني.
شكايت مي كنند از من لبان خشك عطشانم"
"شما را اي گروه تشنگان ، سيراب خواهم كرد"
صداي رعد آمد باز ، با فرياد غول آسا
ولي باران نيامد
"پس چرا باران نمي آيد ؟"
سر آمد روزها با تشنگي بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند:
" آيا اين
همان ابر است كاندر پي هزاران روشني دارد ؟"
و آن پير دورگر گفت با لبخند زهر آگين:
"فضا را تيره مي دارد ، ولي هرگز نمي بارد."
یادنامه‌ی شاهرخ مسکوب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک