آذری یا زبان باستان آذربایجان
نویسنده:
احمد کسروی
امتیاز دهید
این کتاب به بیگانه پرستانی که میخواهند برای آذربایجان و آذربایجانی ملیت جدا ، زبان جدا و تاریخ جدا بسازند با دلیلهای دانشمندانه و گواههای استوار پاسخ دندان شکن داده و مشت سختی بر دهان دروغگوی آنان میزند. این کتاب نشان میدهد که قومیت آذربایجان ایرانی زبانش (آذری) و تاریخش همواره با دیگر ایرانیان همبسته بوده و میباشد.
زبان آذری زبانی است از خانواده زبانهای ایرانی غربی که در منطقه آذربایجان (آتورپاتکان) پیش از گسترش زبان ترکی رایج بودهاست و امروزه گستره آن محدود شدهاست. بیشتر دانشمندان ایرانشناس، در بازگویی ریشه تاریخی زبان دیرین مردم آذربایجان، باور دارند که زبان باستانی آذری بازمانده و دگرگون شده زبان مادها است و ریشه آریایی دارد که تاریخدانان و جغرافینویسان اسلامی آن را فارسی(ایرانی)، فهلوی و آذری خواندهاند.
هر چند که مطالعه بر روی این زبان سابقه طولانی در نزد شرقشناسان غربی دارد، اما نخستین پژوهش گسترده روی آن در ایران توسط احمد کسروی انجام گرفت. احمد کسروی تاریخنویس ایرانی، در کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان نمونههایی از این زبان و ارتباط آن را با زبان تاتی نشان داد. زبانشناسان با اشاره به وجود زبانهای تاتی و هرزنی در چندین روستای آذربایجان شرقی، اردبیل، نمین، خلخال (کلور)، عنبران، پیله رود و میناباد آنها را از بقایای آن زبان باستانی میداند. زبان «آذری»، یکی از شاخههای زبان پهلوی است که پس از حمله عربها و هجوم اقوام ترک همچنان به زندگی خود ادامه دادهاست. ولی با پا گرفتن زبان ترکی در آن دیار، رفته رفته زبان «آذری» رو به سستی و نابودی نهادهاست. گو اینکه هنوز در پارهای از روستاها و بخشهای آذربایجان نقشی و نشانی از آن باقی است.
پروفسور پیتر گلدن در صفحه ۳۸۶ کتاب خود که یکی از جامعترین کتابها درباره تاریخ گروههای مختلف ترک چاپ شدهاست روند ترکی زبان شدن آذربایجان را به سه مرحله بخش کرده است: نخست ورود سلجوقیان و مهاجرت قبایل اغوز به ناحیه آذربایجان و آران و آناتولی، دوم حمله مغولان که بیشتر سربازان شان ترکتبار بودند، و سوم دوران صفویان که بسیاری از قبایل اغوز-ترکمان قزلباش از آناتولی به ایران سرازیر شدند.
آذری یا زبان باستان آذربایجان :
کسروی درباره ی انگیزه ای پرداختن به این کتاب می نویسد : “...این دفترچه داستانش آن است که سالها در میان نویسندگان ایران و عثمانی کشاکش درباره ی نژاد آذربایجانیان رفتی ،زیرا عثمانیان(دسته ژن ترک) آذربایجان را ترک شماردی ترکی بودن زبان آنجا را دلیل آوردندی . از این سوی نویسندگان ایرانی به خشم آمده تندی ها کردندی و سخنان بی سر و بن نوشتندی ....” از اینرو کسروی در این خصوص به تحقیق پرداخت، و کذب بودن ادعای ترکان را آشکار ساخت .
محمد قزوینی در خصوص این اثر می نویسد : “.... این رساله ی پنجاه و شش صفحه ی از وجنات آن معلوم است که نتیجه ماها و بلکه سالها، زحمت وتتبع است و تقریبا هر سطری از سطور کوچک آن حاکی از مطالعه ی یک کتاب بزرگ است زیرا که در این گونه مواضع بکر و تازه تا کنون کسی قلمی به روی کاغذ نیاورده است...”
زبان آذری زبانی است از خانواده زبانهای ایرانی غربی که در منطقه آذربایجان (آتورپاتکان) پیش از گسترش زبان ترکی رایج بودهاست و امروزه گستره آن محدود شدهاست. بیشتر دانشمندان ایرانشناس، در بازگویی ریشه تاریخی زبان دیرین مردم آذربایجان، باور دارند که زبان باستانی آذری بازمانده و دگرگون شده زبان مادها است و ریشه آریایی دارد که تاریخدانان و جغرافینویسان اسلامی آن را فارسی(ایرانی)، فهلوی و آذری خواندهاند.
هر چند که مطالعه بر روی این زبان سابقه طولانی در نزد شرقشناسان غربی دارد، اما نخستین پژوهش گسترده روی آن در ایران توسط احمد کسروی انجام گرفت. احمد کسروی تاریخنویس ایرانی، در کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان نمونههایی از این زبان و ارتباط آن را با زبان تاتی نشان داد. زبانشناسان با اشاره به وجود زبانهای تاتی و هرزنی در چندین روستای آذربایجان شرقی، اردبیل، نمین، خلخال (کلور)، عنبران، پیله رود و میناباد آنها را از بقایای آن زبان باستانی میداند. زبان «آذری»، یکی از شاخههای زبان پهلوی است که پس از حمله عربها و هجوم اقوام ترک همچنان به زندگی خود ادامه دادهاست. ولی با پا گرفتن زبان ترکی در آن دیار، رفته رفته زبان «آذری» رو به سستی و نابودی نهادهاست. گو اینکه هنوز در پارهای از روستاها و بخشهای آذربایجان نقشی و نشانی از آن باقی است.
پروفسور پیتر گلدن در صفحه ۳۸۶ کتاب خود که یکی از جامعترین کتابها درباره تاریخ گروههای مختلف ترک چاپ شدهاست روند ترکی زبان شدن آذربایجان را به سه مرحله بخش کرده است: نخست ورود سلجوقیان و مهاجرت قبایل اغوز به ناحیه آذربایجان و آران و آناتولی، دوم حمله مغولان که بیشتر سربازان شان ترکتبار بودند، و سوم دوران صفویان که بسیاری از قبایل اغوز-ترکمان قزلباش از آناتولی به ایران سرازیر شدند.
آذری یا زبان باستان آذربایجان :
کسروی درباره ی انگیزه ای پرداختن به این کتاب می نویسد : “...این دفترچه داستانش آن است که سالها در میان نویسندگان ایران و عثمانی کشاکش درباره ی نژاد آذربایجانیان رفتی ،زیرا عثمانیان(دسته ژن ترک) آذربایجان را ترک شماردی ترکی بودن زبان آنجا را دلیل آوردندی . از این سوی نویسندگان ایرانی به خشم آمده تندی ها کردندی و سخنان بی سر و بن نوشتندی ....” از اینرو کسروی در این خصوص به تحقیق پرداخت، و کذب بودن ادعای ترکان را آشکار ساخت .
محمد قزوینی در خصوص این اثر می نویسد : “.... این رساله ی پنجاه و شش صفحه ی از وجنات آن معلوم است که نتیجه ماها و بلکه سالها، زحمت وتتبع است و تقریبا هر سطری از سطور کوچک آن حاکی از مطالعه ی یک کتاب بزرگ است زیرا که در این گونه مواضع بکر و تازه تا کنون کسی قلمی به روی کاغذ نیاورده است...”
آپلود شده توسط:
Reza
1388/04/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آذری یا زبان باستان آذربایجان
اما مسئله اينجاست.چطور وجود پان تركيسم بايد اثبات شود،اما پان فارسيسم و يا حتي پان ايرانيسم نيازي به گفتگو ندارد؟ شايد جناب altay درست ميگفتند كه مجازات پان تركيسم در ايران مرگ است،اما پان ايرانسم سزاور سرزنش!نكته بعد اينكه تا كنون چه كسي در اين مباحث مدعي تجزيه طلبي شد كه اين دوستان سعي در اثبات وجود پان تركيسم دارند؟ آيا درج اين مطالب در اينجا غير آنست كه امثال من بدانند كه ما از جانب اين حقيقت جويان!، پان ترك و در نتيجه دشمن ايران به حساب مي آييم؟ كسي كه اين مطالب بي ربط را در اين جا گنجانده،يا بايد با شجاعت تمام به اشتباه خود اذعان كند، ويا هدف خود را از گنجانيدن اين جفنگيات صراحتا بازگو كند. با خواندن اين مزخرفات به ياد معلم هاي بيسواد ابتدايي مي افتم كه آخرين چيزي را كه ميخوانند، براي شاگردان خود در كلاس بلقور ميكنند، حال چقدر اين مطالب مرتبط با موضاعات است، بماند.
به ما در اينجا توهين شده است،هم از نظر علمي و هم از اين نظر كه كسي به صورت غير مستقيم ما را دشمن خوانده است. تا به كي من و امثال من بايد درگير اين حماقت ها باشيم؟ آيا واكاوي متن يك كتاب و يا يادآوري حوق قوميتها ودر پي ايجاد دموكراسي در ايران بودن، سزاوار اين واكنشهاي ابلهانه است؟ اي كودن ها شما مرا به ياد متحجرين دوران مشروطه مي اندازيد كه از رواج علم در اين مملكت هراسان بودند چرا كه رواج علم را مساوي با نابودي و يا تضعيف اسلام ميدانستند در حاليكه از تضعيف جايگاه خود ميترسيدند. شما نيز موضعگيري هاي خصمانه خود را پشت بهانه هايي از قبيل پان ..يسم و يا تجزيه ايران پنهان ميكنيد در حاليكه در دل از تضعيف جايگاه قدرت خود (نه لزوما حكومت) به عنوان مركز گفتمان رسمي اين سرزمين ميهراسيد و گرنه اين گونه در مقابل مباحث انساني موضع گيري نميكرديد. باشد كه از شما نيز چون پيشگام تحجر يعني شيخ فضل الله نوري،كودن هميشه تاريخ، به فضاحت ياد آورند كه خود از او نيز كم تريد.
تفكرات پست مدرن كه نشات گرفته از ايده هاي نيچه است،متاسفانه در ايران هميشه به اشتباه فهميده شده است و نيز ايراداتي كه به آن گرفته شده،از ديد من كاملا سطحي است.نيچه كه پيشگام نقد پست مدرنيستي و يا حتي تناقض گويي بود،در جايي ميگفت كه "ما خود به اين تناقض گويي واقفيم،اما علت اصلي اين تناقض گويي را بايد در جوهر زباني يافت،به عبارتي اين زبان است كه اين تناقض گويي را موجب ميشود."(نقل به مضمون)اما در مورد خود پست مدرنيسم و روشي كه من از آن استفاده ميكنم.مجددا با ابراز تاسف بايد بگويم كه روش deconstruction كه در ايران به غلط ساختار شكني ترجمه شده است،نيز كاملا سطحي فهميده شده است.خود دريدا در مورد اين روش ميگويد"كه واكاوي يا همان deconstruction به معناي تخريب نيست،بلكه به معناي نوعي شناخت بيشتر است".البته در پي اين شناخت ،بازسازي نيز وجود دارد. به عنوان مثال فمينيسم را ميتوان در نظر گرفت كه با نفي زبان پذيرفته شده كه در خود ماهيتي جنسيت محور را دارد، در پي ايجاد نوعي تعادل فكري- زباني است. مثلا اين جنبش بر آنست كه تاريخ هميشه مرد محور بوده است كه اين گرايش در خود واژه his-tory نمايان است. داستان او( مرد)= his-story .اين مبارزين،در پي اين شناخت وتحليل،واژه داستان او(زن)= herstory ويا her story را مورد استفاده قرار ميدهند وسعي ميكنند كه اين بار تاريخ را از زبان زنان روايت كنند،كه همانگونه كه مشخص است،هرگونه تاريخي از اين منظر ،خود نوعي داستان است چرا كه خود واژه تاريخ ويا story به داستان بودن خود واقف است،در اين صورت من منظور شما را از حقيقت نميفهمم! (كدام حقيقت؟).
پس به جاي اين تمركز بر روي تناقضات به ظاهر معتبر ،بهتر است كه بر روي كار آيي اين روش تاكيد كنيم كه به گمان من بسيار كارآ تر است.
اما در مورد بي اعتباري منابع كسروي. اگر از ابتدا تاكيد كردم كه لزومي نميبينم كه در مورد اين منابع صحبتي شود،به چند دليل بود. دليل اول اين بوده كه ميدانستم كه پيش كشيدن اين قضيه كمكي به حل مشكل نخواهد كرد وما را تنها در يك دور باطل خوهد انداخت. نه شما ونه تمام كساني كه به اصطلاح در جبهه مخالف ما هستيد، حاضر نخواهيد بود كه گفته هاي ما را در اين مورد بپذيريد. ثانيا،لزومي به اين كار نميبينم و يا نميديدم.
البته باز هم تاكيد ميكنم، در مورد منابع كسروي شواهد زيادي در دست است كه بي بنياني بسياري از گفته هاي او را ثابت ميكند (در مورد وجود زبان آذري در گذشته) اما من اين بحث ها را بيهوده ميبينم و مطمئنم كه كساني هستند كه ميخواهند با درگير كردن ما در اين مباحث، ما را از بحث اصلي مان دور كنند. همانگونه كه پيش از اين نيز بارها گفتم،گيرم كه زبان مردم آذربايجان در گذشته آذري بوده، خوب كه چي؟ آن چه مسلم است اين است كه مردم آذربايجان امروز به زبات تركي حرف ميزنند و بسياري از آنان خواهان احقاق حقوق زباني خود هستند و لاغير.
بهانه نيست؟
پانتُرکیسم حرکتی سیاسی است که از صد سال پیش برای ایجاد کشوری با نام «توران بزرگ» برای اقوام ترکی زبان تلاش میکند. پانترکیسم شبیه پانژرمنیسم است که برای اتحاد ژرمنها بر پایه برتری نژادی ژرمنها و پان عربیسم بر پایه برتری نژادی عربها و پان ایرانیسم بر پایه اتحاد نژادهای ایرانی تلاش میکند.
واژه پان ترکیسم از دو واژه «ترکیسم» و «پان» تشکیل یافتهاست که پان در زبان یونانی به معنی همه است.
اندیشه پان ترکیسم، یعنی یکی کردن همه سرزمینهایی که ساکنان آن به یکی از زبانهایی که ریشه آنها به زبانهای آلتایی میرسد نخستین بار از سوی یک خاورشناس مجارستانی یهودی تبار بنام آرمینیوس وامبری در دهه ۱۸۶۰ ساخته و مطرح گشت. وامبری رایزن سلطان عثمانی شدهبود ولی در نهان برای لرد پالمرستون و دفتر امور خارجه بریتانیا کار میکرد. ساختن و مطرح کردن این اندیشه از سوی وامبری و بریتانیا در اصل به منظور ایجاد یک کمربند از آلتائی زبانها در جنوب روسیه بود تا مانعی شود برای گسترش و رخنه روسها به مستعمرات انگلیس در هندوستان. بعدها یهودیها و صهیونیستهای دیگری کار وامبری را ادامه دادند از آن جمله نویسنده یهودی فرانسوی بنام لئون کاهون که در کتاب خود «Introduction al'Histoire de l'Asie, Turcs, et Mongols, de» به شکلدهی و تبلیغ پان ترکیسم پرداخت. پس از او به نویسنده یهودی انگلیسی برمیخوریم بنام آرتور ل. دیوید که در کتاب خود کوشید تا به ترکزبانها حس برتری نژادی و نژادپرستانه بدهد. این ایده در اوایل سده بیستم از طریق ترکان جوان در امپراتوری عثمانی شکل گرفت.
کشورهای هدف اندیشهٔ پان ترکیسم و کشورهای ناخرسند از این اندیشه عبارت اند از: ارمنستان، گرجستان، روسیه، بلغارستان، قبرس، چین و یونان.
مصطفی کمال پاشا (آتاتورک)، یکی از منتقدان سرسخت ایدئولوژیهای فراکشوری و جهانی مانند پانترکیسم بود و ترجیح میداد ناسیونالیسم را در داخل مرزهای ترکیه جایگزین آن کند........
در جریان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، آرمانهای ناسیونالیسم ترکی برجستگی سیاسی مجدد فروپاشی فدراسیون روسیه امید تازهای برای پانترکیسم به وجود آورد. با وجود این که در محدودة آسیای مرکزی جنبشهای سیاسی خاصی نظیر حزب قزاق «آلاش» و حزب ازبک «بیرلیک» در صدد ایجاد وحدت بیشتر ترکها بودند، چنین اظهاراتی از سوی دیگر گروههای ملی منطقه، نظیر ترکمن و قرقیز با بدبینی تلقی شد، زیرا آنها بیمناک بودند که این مسأله تبدیل به وسیلهای برای غلبهٔ گروههای ملی بزرگتر شود. با وجود این، فدراسیون ازهم گسیخته احتمالاً بهدردخورتر خواهد بود و بسیاری از حکومتهای منطقه وقتی در سال ۱۹۹۳ توافق کردند الفبای لاتین جایگزین الفبای سیرلیک شود گامی به سوی این هدف برداشتند. در حالی که ترکیه پنج حرف به الفبای خود اضافه کرد که بیانگر صداها در زبانهای آسیای مرکزی است.
از میان اقوامی که امروزه ترک نام گرفتهاند بسیاری از اقوام نامبرده در زیر در تاریخ قدیم هیچگاه خود و قوم خود را ترک نمینامیدند. در مورد بخشی از این اقوام ساکن آسیای میانه تنها پس از وارد شدن نظریه پانترکسیم توسط آرمینیوس وامبری یهودی و فرستاده پنهانی وزارت خارجه بریتانیا به منطقه، این نام رفتهرفته برای این اقوام نیز رواج یافت. این اقوام عبارتند از:
باشقیرها، تاتارها، ناگایباکها، قزاقها، قرهقالپاقها، نوقای، کرائیم، قرهچای بالکار، کومیک، کریمچاک، آلتاییها، اغوزهای واردشده به آذربایجان، قاجارها، شاهسونها، قرهداغها، قرهپاپاخ، قشقاییها، افشارها، خلجها، گاگوز، اورومچیها، توینی، توفالارها، شورها، خاکاسها، تاتارهای چولیم، ازبکها، اویغورها، سالارها، اویغورهای ساری، چوواشها، یاکوتها، دولگانها.[۱۲]
فوكو تحت تاثیر «لوی استراس » معتقد است كه معنا را نبايد صرفاً در ساخت ذهن جستوجو كرد. معناها از دلِ ساختارهای گفتمانی، اجتماعی، تاريخی و فرهنگی بيرون می آیند. نفی سوژه و سوبژكتيويته، فوكو را برآن داشت که به فراگردها و پديدههايی نظير عوامل اجتماعی و هنجارهای فرهنگی تأكيد ورزد. از اينرو، او از محو انسان ِكنشگر و از مرگ ِسوژه سخن به ميان می آورد.
جهان ذاتاً بی شكل و بی معناست و به وسيلة گفتمانهای مسلط در هر عصر، معنا و شكل می پذیرد. زبان خالق هر گونه ارتباط ممکن میان انسان و جهان است. بدین معنی، زبان وابسته به زمان و مکان بوده صرفا "بازی"و "فن آوری" نیست.
در نگره ی مدرن به تاریخ ، سلسله ی "علل و عوامل"سازنده ی جریانات است و آنچه از پس حوادث و رویداد ها نگریسته می شوند ، در ظرف زمانی و مکانی خود و به اصطلاحی در افق دانایی و پارادایم زمانه قابل فهم و درک است
از این منظر که به سیر حوادث نگریسته شود ، تمامی اندیشه ها ، کنش ها ، واکنش ها و دیگر وقایع رخ داده ، " دارای معنایی خاصی " شده و حکایت از تغییر و تحولات عینی و زمان مند می دهند .
و... در پایان .
این مطالب اختراع بنده نیست ، اگر شمایان همگام و همسنگ زمانه حرکت نمی کنید دیگر این مشکل من و امثال من نیست .
از قصد هیچ اشاره ای به احمد کسروی نکردم چرا که با توجه به مطالبی که دوستان عنوان کردند ، نیازی به این کار نبود ، اهل اندیشه و خرد ،خود می توانند حدیث مفصل بخوانند از این مجمل .
در تایید سخنان rockstone باید اظافه کنم که :
تاریخ و تحلیل روشمند و عقلانی حوادثی که در گذر زمان رخ داده اند ، یکی از دستاوردهای اساسی مدرنیته است . تاریخ و تاریخ نگار را می توان در مقابل اسطوره و اسطوره باوری سنتی قرار داد که حوادث واقع شده را از یک بنیان فرا تاریخی و متافیزیکی می دانست و بر سر نوشت محتوم و بی اختیار انسان در وقوع جریانات اصرار داشت .
تاریخ در منظومه ی ارگانیک اندیشه ی مدرن به مجموعه حوادث و رویدادهایی اطلاق می شود که از یک سلسله علت ها به وجود آمده و بر یک جهت تکامل یابنده و پیش رونده تاکید دارند.
در این نگرش تاریخی ، مانوسات "ذهنی " کنار نهاده می شود ، همه جا شک "دستوری " به کار گرفته می شود که سره از ناسره باز شناخته گردد ،افسانه راه نمی یابد و جلوه ای ندارد .لاجرم ، واقعیات می مانندو نتیجه گیری تاریخ.
حال اگر ذات حقیقت ، با مزاج " افسانه " پسند نساخت یا باب طبع " افسانه پرداز " نیفتاد ، چه اعتنا و هم چنین اگر نتیجه گیری های واقعیات عینی ، مفروضات "ذهنی " را بر هم زد ، چه باک .
فوکو می گوید: باید مولف را از متن آزاد کرد تا تکثر در تفسیر ممکن گردد. نظام ها و سیستم های موجود، در استنتاج معنی از متن مدخلیت دارند.
با توجه به اين نكته است كه فوکو در ارتباط با نحوة نگرش به تاريخ، مفهوم « حال ِحاضر » را بهكار می برد. منظور از مفهوم «حال ِحاضر» در برابر مفهوم گذشته اين است كه تاريخ همانند عالم ِعین، "مركز ثقل و کانونی ِثابت "ندارد. تاريخ نیز مثل عالم واقعيت، بی كران و بی حدومرز و فاقد سلسلهمراتب و هر گونه هویتِ ماهوی ست. استنباط ماست که به تاریخ، سلسلهمراتب و نظام می بخشد. در تفاسیر آدمی ست که بعضی چيزها مهمتر از بعضی ديگر قلمداد می شود تا پراکندگی، نظام پذیرد. مثلاً شاهان در رأس هرم قرار می گیرند تا حوادث معناپذیر شوند. مورخ وقتی كه تاريخ را ثبت می کند، آن را با توجه به سلیقه و علايق فعلی می نويسد. پس تاريخ همیشه تاريخ ِزمان ِحاضر است.
فوكو برخلاف نگرش ِهرمنوتيك، به حقيقت غائی و نهفتهای در تاریخ قائل نیست. از دید ِاو، این تعبيرهای ماست كه حقايق جهان را می آفریند. معرفت نمايش ِحقيقت امور نيست، بلکه کوششی ست برای معناسازی از نشانه ها!
بنابراین متن، جدا از فرهنگ و شرایط کنونی، نمیتواند با مخاطب امروزی ارتباط برقرار کند و فهمیده شود. اثر برای ما و در حال حاضر معنایی دارد که با دیرینه شناسی ِ برداشت از آن کاملا متفاوت است. ازین ویژگی، این نتیجه ی مهم به دست می آید که اولا تاویل توسط "چه کسی" صورت می گیرد و دوم اینکه تاویل ِمدلول (متن) چگونه طرح می شود.
جهان خارج از متن، خود بخودی فاقد معنا و حقیقت است. زبان شكلدهنده واقعيات است و جهان خارج صرفاً از طريق آن ساخته می شود. فوکو نشان ميدهد كه نظام زبان تعيين كننده فرهنگ و معناست. مضافا او نشان ميدهد كه چگونه كاربرد زبان يا گفتمان، همواره با كاربرد قدرت همراه است. نهادهای اجتماعي در چارچوب گفتمان، قدرت و کارکردهای اجتماعی خود را مستقر می
سازند.
از آنجا که بیش از 300 نظر درباره ی این کتاب داه شده است و ما هنوز اول راهیم و هر دم از این باغ بری می رسد که مجبوریم همه چیز را از اول بگوییم و خود من بیش از بیست بار حرف هایم را زده ام و دائما تکرار مکررات است همه چیز، بنده دیگر این دور و برها پیدایم نخواهد شد. مهمتر از همه اینکه سال تحصیلی تازه تا چند روز دیگر آغاز می شود و من درگیر و مهمتر از آن هم اینکه می خواهم این چند ماه باقی مانده برای کارشناسی ارشد بخوانم و اصلا وقت نخواهم داشت.
اما از این آخرین نظر استفاده کرده و چند نکته را می گویم. در طی تمام این مباحث هیچکس نتوانست به منابع مورد استناد کسروی خدشه ای وارد سازد. فقط مشتی کلی گویی بود. از میان منتقدان این کتاب جناب راک استون اعلام کرد که درستی یا نادرستی استنادات تاریخی کسروی برای او اهمیت ندارد و آنچه مهم است هدف کسروی از این پژوهش است که نابودی زبان ترکی بوده است و... ایشان با مراجعه به آرا متفکران موسوم به پست مدرن کوشید اندیشه ی کسروی را باطل اعلام کند. برای ما که امروز یک دهه پس از بازار رونق پست مدرنیسم زندگی می کنیم (پس از پایان دهه ی 90 تب پست مدرنیسم در همه جا فروکش کرد و در ایران تازه آغاز شد) باید پذیرفتنی باشد که با استناد به نظرات این بزرگان هیچ چیزی قابل اثبات و هیچ چیزی قابل انکار نیست. پست مدرنیسم دارای هیچ هسته ی مرکزی و چارچوبی نیست که بتوان چیزی را با آن اثبات کرد. کسی که در وضعیت پست مدرنیستی بسر می برد هیچ دستاویزی ندارد که با آن به اثبات یا رد مقوله ای بپردازد. با همان استنادات می توان درباره ی نظرات خودشان هم نظر داد. اگر حرف پست مدرن ها صد درصد درست باشد (بی شک بخشی از آن درست است نه بیشتر) در این صورت خود جناب راک استون در نظراتش اسیر دست گفتمان روز است و این ساختارهای اجتماعی است که باعث می شود ایشان با کسروی مخالفت کنند. مهمتر آنکه کسی که در وضعیت پست مدرنیستی بسر ببرد تمام این 300 نظر را چیزی فراتر از بازی زبانی نمی داند. بازی هایی که مشتی انسان به خیال آنکه سوژه ای شناسا و مختار هستند در آن گرفتارند. حال که جناب راک استون بر باطل بودن نظرات کسروی پافشاری می کنند و ادله می آورند. تئوری باید با عمل بخواند و هماهنگ باشد. کسی که چنین قصدی دارد می تواند به اندیشمندان چپ با تمام نحله هایش استناد کند اما نمی تواند سراغ پسامدرنیسم برود. سال 1383 بود که در خانه کتاب در چهاراه خیابان فلسطین -انقلاب تهران (جلساتی که به همت محمد خانی برگزار می شد) بابک احمدی در پاسخ به یکی از پرسش کنندگان حرف بسیار جالبی زد. او گفت کسی که وضعیت پست مدرنیستی را درک کند و جابجا خود را حلق آویز نکند دروغگو است. چه رسد به آنکه پست مدرنیسم را همچون یک مکتب نگاه کند و به آن استناد کند و در جهت جدایی سره از ناسره و حق از باطل بکوشد!
به امید ایرانی آباد و آزاد...
بدرود.
اشتباه تايپي روي داده است.
1-اعراب به ايران هجوم آوردند.(خود كلمه هجوم كه ياد اور وحشيان ويا رمه حيوانات است)
2-اعراب به ايرانشهر هجوم آوردند(ايرانشهر كه در خود مفهوم ناسيوناليستي دارد وهجوم كه..)
3-تازيان به مام ميهن تجاوز كرده اند(كلماتي نظير مام-مادر-تازي وبار منفي كه از آن استنباط ميشود،و تجاوز كه ميهن به صورت مادري به تصوير كشيده شده است كه مورد تجاوز قرار گرفته است و كمك فرزندان خود را ميطلبد)
4-اعراب وارد ايران شدند(اين جمله اگرچه بيطرفانه مي نماياند،ولي خود كلمه "وارد" ويا ورود باز هم نميتواند بيطرفانه باشد چرا كه از ورود چيزي در چيز ديگر حكايت دارد كه ياد آور نوعي تجاوز نيز هست)
اگر اينگونه بنگريم ،كمان ميكنم كه متون را خيلي هم مبرا ومقدس نخواهيم ديد.همانگونه كه گفته شد اين تنها مشكل كسروي نيست وهمه ما -در هر جايگاهي-با اين مشكل درگيريم،بعبارتي اين زبان است كه از ما استفاده ميكند ونه ما از زبان!
حال ببينيد وخود قضاوت كنيد كه چقدر پيش كشيدن بعضي از مسايل در تحليلي اينگونه مسخره مينمايد.
حال سوال اينجاست،گيرم كه زبان مردم آذربايجان در گذشته آذري بوده،آنچه كه از آن اطمينان داريم والبته كسروي نيز ميپذيرد اينست كه زبان امروز مردم آدربايجان تركي است نه آذري.با اين چه بايد كرد؟آيا بخاطر اينكه مردمي در گذشته به زبان خاصي صحبت مي كردند،بايد مانع استفاده اين زبان(در شكل نوشتاري وگفتاري) آن شد؟ اصلا مگر چه اشكالي در اين كار وجو دارد؟ وآيا ميتوان اين مردم را كه خواهان استفاده از زبان مادري خود هستند،با اين روش-يعني سركوب،توهين،حمله،برچسب زني...منع كرد؟ و پرسش آخر اينكه تا كجا ميتوان به اين روش ادامه داد؟
به نظر من بهتر است كه بجاي حمله به اين و آن به صورت كاملا محترمانه به اين پرسش ها پاسخ گوييم،چرا كه چون نيك بنگريم ميبينيم كه تمام اين عكس العمل ها بيهوده است وتنها افراد مردد را به سمت تجزيه طلبي سوق ميدهد.بهتر آنست كه نقش دوست نادان را بيش از اين بازي نكنيم.