زهیر
نویسنده:
پائولو کوئیلو
مترجم:
آرش حجازی
امتیاز دهید
✔️ مروری بر داستان کتاب:
او نویسنده ای برجسته و پرفروش و ثروتمند است. هر دری به روی او گشوده است. همسرش را دوست دارد. همسرش ناپدید می شود و ردی از او نمی ماند... از او فقط زهیر می ماند.زهیر با یک نظر یا فکر گذرا شروع می شود، اما ذهن و روح انسان را تسخیر می کند. نویسنده ای مشهور پی می برد که همسرش که خبرنگار جنگ است، ناپدید شده و اثری از او نیست. هرچند گذر زمان برای این نویسنده موفقیت بیشتر و عشقی تازه به همراه می آورد، اما غیبت همسرش او را سرگشته نگه می دارد. چه بر سر همسرش آمده؟ او را دزدیده اند، کشته اند، یا فقط از زندگی زناشویی اش خسته شده و رفته؟ جستجوی نویسنده به دنبال همسرش -- و حقیقت زندگی خودش -- او را از فرانسه به اسپانیا، کرواسی و سرانجام دشت های غم انگیز و زیبای آسیای میانه می کشاندو فراتر، او را از محیط امن دنیای خودش به جاده ای کاملا ناشناخته می برد، به دنبال ادراکی تازه از معنای عشق و قدرت سرنوشت.
قطعه ای از کتاب زهیر
دو آتش نشان وارد جنگلی می شوند تا اتش کوچکی را خاموش کنند . آخر کار وقتی از جنگل بیرون می آیند و میروند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف و خاکستر است و صورت آن یکی به شکل معصومانه ای تمیز .
سوال : کدامشان صورتش را می شوید ؟
اشتباه کردید، آن که صورتش کثیف است به آن یکی نگاه می کند و فکر میکند صورت خودش هم همان طور است .
اما آن که صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید :حتما من هم کثیفم ، باید خودم را تمیز کنم...
بیشتر
او نویسنده ای برجسته و پرفروش و ثروتمند است. هر دری به روی او گشوده است. همسرش را دوست دارد. همسرش ناپدید می شود و ردی از او نمی ماند... از او فقط زهیر می ماند.زهیر با یک نظر یا فکر گذرا شروع می شود، اما ذهن و روح انسان را تسخیر می کند. نویسنده ای مشهور پی می برد که همسرش که خبرنگار جنگ است، ناپدید شده و اثری از او نیست. هرچند گذر زمان برای این نویسنده موفقیت بیشتر و عشقی تازه به همراه می آورد، اما غیبت همسرش او را سرگشته نگه می دارد. چه بر سر همسرش آمده؟ او را دزدیده اند، کشته اند، یا فقط از زندگی زناشویی اش خسته شده و رفته؟ جستجوی نویسنده به دنبال همسرش -- و حقیقت زندگی خودش -- او را از فرانسه به اسپانیا، کرواسی و سرانجام دشت های غم انگیز و زیبای آسیای میانه می کشاندو فراتر، او را از محیط امن دنیای خودش به جاده ای کاملا ناشناخته می برد، به دنبال ادراکی تازه از معنای عشق و قدرت سرنوشت.
قطعه ای از کتاب زهیر
دو آتش نشان وارد جنگلی می شوند تا اتش کوچکی را خاموش کنند . آخر کار وقتی از جنگل بیرون می آیند و میروند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف و خاکستر است و صورت آن یکی به شکل معصومانه ای تمیز .
سوال : کدامشان صورتش را می شوید ؟
اشتباه کردید، آن که صورتش کثیف است به آن یکی نگاه می کند و فکر میکند صورت خودش هم همان طور است .
اما آن که صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید :حتما من هم کثیفم ، باید خودم را تمیز کنم...
آپلود شده توسط:
mrezie67
1389/10/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زهیر
ولی نامردیه دو نفر اونقدر همو دوس دارن باز هم به خیانت میکنن و با آدمای دیگه ارتباطایی برقرار میکنن .این آزادی خوب نیست دیگه
خب آدم ها متفاوتند...ولی از اون جایی که شما در مورد نویسنده ی مورد علاقه ی من نظر دادین,می خوام بهتون توصیه کنم اگه کتابایی رو می خواین متناسب خودتون بهتره کتابای کافگا رو بخونین.
من مدت ها بود پائولو رو کنار گذاشته بودم ...ازش بدم اومده بود
فکر میکردم تنها کیمیاگر ارزش خوندن داشت
اما این گتاب خیلی اتفاقی تو اوووووج بن بست ها بهم رسید
معـــــرکه بود
عـــــــــــــــالی :x
برایم دنیایی خلق کن که وقتی احتیاج دارم بتوانم به آن پناه ببرم دنیایی که آن قدر دور نباشد که به نظر برسد مستقل از تو زندگی می کنم و آن قدر نزدیک نباشد که به نظر برسد می خواهم به دنیای تو تجاوز کنم.
بهتر است آدم نصف یک چیز کامل را بخورد.
بدتر از تنهایی این است که کسی را کنارمان داشته باشیم و کاری کنیم که این شخص احساس کند در زندگی ما هیچ اهمیتی ندارد!
شهوت نابود کردن شهوتی خلاقانه است.
بیشتر وقت ها حمله ی ما به عنوان دفاع عمل می کند.
من من نبودم هیچ کس نبودم و این به معجزه ای می مانست.
یاران می گویند:بخت با تو یار است! لیک او می فهمد بخت یعنی به اطراف نگریستن و یاران را دیدن!
آدم هر روز می تواند کار متفاوتی بکند در رستوران با شخصی که سر میز کناری نشسته حرف بزند..
سن و سال غقط می تواند از ضرباهنگ کسانی بکاهد که هرگز جرات نکرده اند با قدم های شخصی خودشان راه بروند.
پس هرچند دشوار اما باید برکات کوچک امروز را بپذیرم.
از حالتی که مرا لمس می کرد فهمیدم آن چه را نمی خواستم بفهمم و پذیرفتم آن چه را نمی توانستم بپذیرم.
رنج موقعی زاییده می شود که انتظار داریم دیگران به شکلی دوستمان بدارند که خودمان می خواهیم نه به شکلی که عشق باید متجلی بشود...آزاد و بی اختیار ما را با قدرتش هدایت کند
چرا که باید بی درنگ بر می گشتم به آنجا تا تاثیر منفی ای را که احتمالا بر من گذاشته بود از بین ببرم.
فقط به این خاطر که بازی اغواگری جالب ترین بازی دنیاست!
به جای پذیرفتن نیروی عشق سعی می کنیم آن را کاهش دهیم تا درجهان مطلوبمان جای بگیرد.
اگر سنگ قبری داشتم می خواستم رویش بنویسند:او زمانی مرد که هنوز زنده بود!
آن که صورتش کثیف است به آن یکی نگاه می کند و فکرمی کند صورت خودش هم همان طور است.اما آن که صورتش تمیز است می بیند سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید:حتما من هم کثیفم باید خودم را تمیز کنم!
چرا مردم غمگینند؟ساده است..مردم اسیر سرگذشت شخصی شانند.همه اعتقاد دارند هدف این زندگی پیروی ا ز یک برنامه است.کسی از خودش نمی پرسد که آیا این برنامه ی خود اوست یا شخص دیگری آن را برایش ریخته.بنابراین رویاهای خودشان را از یاد می برند.
این داستان قدیمی را باید آن قدر تکرار کنیم تا دیگر برایمان مهم نباشد.
چیز مهم همیشه می ماند..آن چه می رود چیزی است که فکر می کنیم مهم است اما در واقع بی ارزش است.
یک رزم آور تمام جزییات آموخته هایش را به یاد ندارد اما در زمان موعود بلد است ضربه اش را چطور وارد کند.
دیگر آن کسی نباشید که بودید کسی بشوید که هستید.
غم همیشگی تجملی است که وسع ما به آن نمی رسد!
اگر کسی بتواند بی قید و شرط محبوبش را دوست بدارد عشق به خدا را نشان می دهد اگر عشق به خدا را تجلی بدهد همنوعش را دوست می دارد اگرهمنوعش را دوست بدارد خودش را هم دوست می دارد اگر خودش را دوست بدارد همه چیز بر میگردد سر جای خودش.تاریخ عوض می شود!
همیشه وادارم می کرد فکر کنم:کاش اینجا با من بود.
آن وقت می توانی سه چیز مهم را کشف کنی..اول:در لحظه ای که مردم تصمیم می گیرند با مشکلی روبه رو بشوند متوجه می شوند قابل تراز آنند که فکر می کرده اند دوم:انرژی و خرد به تمامی از منشا ناشناخته ای می آید که معمولا به آن می گوییم خدا.سوم:هیچ کس در محنت و رنج خودش تنها نیست همیشه کسی هست که مثل ما فکر می کند.
سعی کرده ام در حین عمل یاد بگیرم نه در حین فکر کردن به عمل.
چرخه ای از خوشبختی و شادی همیشه گرد کسانی باز می شود که در تماس با انرژی عشقند.
رسوم و ارزش های ما در سطح است.وقتی بتوانیم این سطح را بشکافیم خودمان را پیدا می کنیم.
اگر چیزی که خوشبختمان می کند با زندگی فعلی مان متفاوت باشد یا ناگهان عوض می شویم یا خوشبختی مان از این هم کمتر می شود پس هیچ کس نباید از خودش بپرسد چرا خوشبخت نیستم چون ویروس نابودی همه چیز در این سوال است!
نه نباید این طور فکر کنم. اگر مطابق انتظار مردم واکنش نشان بدهم برده شان می شوم.
کم کم پی می بری که گذشته پاسخ های آینده را در خودش دارد.