رسته‌ها
رباعیات خیام
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 633 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 633 رای
تنظیم بر اساس قافیه توسط: امیرحسین خُنجی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
30
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1388/01/28

کتاب‌های مرتبط

عمرخیام و رباعیهای او
عمرخیام و رباعیهای او
4.4 امتیاز
از 8 رای
رباعیات خیام
رباعیات خیام
4.2 امتیاز
از 5 رای
رباعیات عمر خیام
رباعیات عمر خیام
4.4 امتیاز
از 7 رای
موسم خیام
موسم خیام
4 امتیاز
از 2 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی رباعیات خیام

تعداد دیدگاه‌ها:
35
نسخه ی با کیفیت کتاب جایگزین شد
با تشکر از جناب farhadpartica
خیام را بهتر بشناسیم.
مطلبی تحلیلی از استاد مرحوم محمد تقی جعفری:
http://tahoor.com/fa/Article/View/114824
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
آن قصر که بهرام درو جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام رفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
هر ذره که بر روی زمینی بوده است
خورشید رخی زهره جبینی بوده است
گـرد از رخ آستین بـه آزرم افشان
کـان هم رخ خوب نازنینی بـوده است
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ
شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
آورد به اضطرارم اول به وجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود
رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود
این قـافـله عـمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد
ای دل غم این جهان فرسوده مخور به به
بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابود پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور8-)
اگه میشود غم نباشه چی میشود ای دل
من می ز بهر تنگ دستی نخورم
واز غم رسوایی مستی نخورم
من می زه بهر خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم8-)8-)8-)8-)8-)8-)
8-)8-)
ای دوست بیا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا در گذریم
با هزار سالگان سر به سریم8-)8-)8-)8-)
در کارگه کوزه گری کردم رای
در پایه چرخ دیدم استاد به پای
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
گرچه غم و رنج من درازی دارد عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک در پرده هزار گونه بازی دارد
خیام در کل فکر کنم شاد بوده ازش خوش میاد به علاوه ریاضیدان همه بوده
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
که ای بی خبران ،راه نه آنست و نه این
خیام
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده‌ست
این دسته که بر گردن او می‌بینی
دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست
"خیام"
رباعیات خیام
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک