رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.
دالان بهشت
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 510 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 510 رای
441 صفحه

نازی صفوی در کتاب دالان بهشت، داستان زندگی دختری از خانواده‌ای بازاری به اسم مهناز را روایت می‌کند. مهناز در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده است و زندگی راحتی دارد. پسر همسایه‌شان محمد عاشقانه او را دوست دارد. محمد از مهناز زمانی‌که تنها 17 سال دارد خواستگاری می‌کند و این دو زندگی مشترک خود را آغاز می‌کنند. اما سن کم مهناز باعث بروز رفتارهای ناشیانه از او می‌شود. رفتارهای خام اخلاقی، عاطفی و فرهنگی مهناز باعث به‌هم خوردن رابطه‌ی آن‎ها می‌شود. محمد پس از طلاق به خارج از کشور مهاجرت می‌کند. در تمام سال‌هایی که او در خارج از کشور هست مهناز به اشتباهات خود در زندگی مشترکش فکر می‌کند و سعی دارد شخصیت خود را رشد دهد. محمد بعد از 8 سال به ایران باز می‌گردد. این دو همدیگر را ملاقات می‌کنند و متوجه می‌شوند همچنان عاشقانه یکدیگر را دوست دارند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
amin420
amin420
1388/01/21

کتاب‌های مرتبط

فرزانه
فرزانه
5 امتیاز
از 2 رای
توپ
توپ
4.3 امتیاز
از 49 رای
بحر طویل های هدهد میرزا
بحر طویل های هدهد میرزا
4.6 امتیاز
از 61 رای
خانه های شهر ری
خانه های شهر ری
4.2 امتیاز
از 71 رای
میم...نون
میم...نون
3.6 امتیاز
از 15 رای
شمس و طغرا
شمس و طغرا
4.6 امتیاز
از 47 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی دالان بهشت

تعداد دیدگاه‌ها:
276
داستان از اونجا شورع میشه که مهناز با حالی خراب بی خبر وارد خونه ی برادرش شده با دیدن محمد طاقت نیاورده و از حال می ره، یهو تمام وقایع 10 سال پیش از جلوی چشمانش میگذرند.
مهناز دختر یکی یکدونه ی خانواده ی پنج نفریشان+مادربزرگ هست، شانزده سال دارد و هنوز در دوران خوش کودکی شناور.خاستگاری همسایشون از مهناز و دادن جواب مثبت اون رو با دوران دیگه ای از زندگی آشنا می کنه ولی مهناز فکر میکنه که اینجا پایان راهه، قدر این خوشبختی رو نمیدونه( تعجبی نداره،چون براش زحمت نکشیده!) و با افکار بچگانه مشکلاتی رو پیش میاره! محمد هم که خدا نیست! بلاخره روزی خسته میشه! و بلاخره توی یه دعوای سرنوشت ساز میذاره میره، و بعدا هم غیابی طلاق میگیره و حالا مهناز مونده با یه روخ درب و داغون و دلتنگی معشوق...
باید بگم واقعا(به معنای حقیقی کلمه) از خوندنش خوشحالم! بسیار بسیار آموزنده بود.
جایی خوندم که نویسنده از این سوژه کلیشه ای چه قدر زیبا داستان رو در آورده بود. و واقعا هم حقیقت داره. اگر کتاب رو به فقط به صرف داستانش بخونی باختی! باید از بند بند و جمله های کتاب استفاده برد، اینه که اون رو در مقابل بقیه متمایز میکنه. به نظر من این کتاب یعنی جزئیات! باید به اون ها توجه کرد چونکه اول و آخر داستان کاملا معلوم هست، مهم اون چیزیه که برداشت میکنی.
نمیدونم تا کی باید تو این رمان ها طعنه بزنن به خانواده ها، از اینکه فرزندانشون(خصوصا دختر ها رو) لوس بار میارن، دختر آفتاب مهتاب ندیده یعنی چی؟؟ یعنی خانواده نمیتونه به طور درست تو خونه فرزندش رو آموزش بده!!! این دختر که تو خانواده هم آموزش ندیده وضعش همین میشه دیگه یه زندگی رو با احمقیت تمام می پاشونه! و چه قدر حال کردم که تیکه مینداخت به والدین برا اینکه وقتی که بچه ازدواج کرد که نباید ولش کنی؟ نه به بعضی ها که از دخالت بی جا زندگی بچشون رو خراب می کنن نه به اینا!
این رمان جز پرفروشترین ها در 14 سال اخیر بوده، و جالب اینه که خانم صفوی روانشناسی خوندن(جای تعجب نداره!)
این کتاب نه تنها برای دختر خانوم های جوان عالیه بلکه برا آقا پسر ها هم مطمئنا به درد بخور خواهد بود.
نزدیک به چهار صفحه آچار من از گفته هاشون نت برداری کردم!!...
"وقتی نه درد داری نه بیماری جوالدوز به خودت می زنی و می نالی!"
" آدم وقتی کوچک و جوان است دلش می خواهد بدود و به آینده برسد، از بس عجله دارد درست نمی بیند که دور و برش چه خبر است و افسوس، قدر لحظه ای را که میگذرد نمی داند. وقتی پشیمان می شود و برمی گردد پشت سر را نگاه می کند که دیگر حسرت خوردن فایده ندارد."
" لذت بردن از نادانی بهایی گزاف دارد."
" آدم باید بداند چه میخواهد و چراااااا می خواهد."
"صورت زیبایی که پشتش فکر، اندیشه و شعور نباشد اصلا جذاب نیست!"
"زندگی اگر پرواز باشد دو بال لازم دارد که یکی عشق و دیگری عقل و شعور است."
" قلب و ذهن آدم در یادآوری گذشته ها و از دست رفته ها بی رحم ترین جلادها هستند."
" خیلی وقت ها آدم ها حرف می زنند که در حقیقت حرف نزده باشند و خیلی ها هم میخندند فقط برای اینکه گریه نکرده باشند!"
"زندگی معطل درماندگی های ما نیست، می گذرد و درگذر روز ها بزرگترین مصیبت ها از تو دور می شوند و متعلق به گذشته."
" آن هایی که ازدواج را پایان کار و عقد را زنجیر محکمی برای استحکام زندگیاش می دانند، راهی بس اشتباه را طی می کنند. محبتی که با تعهد و غل و زنجیر به چهار میخ کشیده شود، عشق نیست، اجباری است که تحملش آزار دهنده و نفس گیر است."
واقعا کتاب عالیه, تا حالا هیچ رمانی به این اندازه منو تحت تاثیر نگذاشته بود.از خانم صفوی به خاطر این کتاب فوق العادش تشکر می کنم.:-)
خیلی زیبا بود.همه چیز و خیلی روان و زیبا به تصویرکشیده.داستانش واقعا آدم و جذب میکنه. حداقل ارزش یه بار خوندن و داره...
با سلام وخسته نباشید...راستش نمی دونم چی باید گفت؟ کارخانم صفوی واقعأ عالیه من از طرفداران پروپا قرصشون هستم وبی صبرانه منتظر کتابهای بعدی ایشان...درمورد مهناز امیدوارم به کسی برنخوره ولی آنچه که عشق می نامید عشقی کورکورانه وبرده واربود، نه مهنازونه محمد ازعشق راستین بویی نبرده بودند. می دونم ازیک دخترشانزده ساله بیشتر ازاین نمیشه انتظارداشت ولی حداقل امیدوارم دخترها وپسرهای ما یاد بگیرند اول خودشون را بشناسند بعد شخصی را که قصد دارند شریک زندگیشون باشه. انتظارات وتوقعاتشون را سبک وسنگین کنند و فقط خودشون را صاحب حق ندونند. مهناز دخترجوان وبی تجربه ای بود والبته ادعایی هم نداشت ولی محمدی که مدعی بود سالهاست عاشق مهنازبوده چی؟ یعنی این عشقه که آدم به خودش اجازه بده که برای دیگری تصمیم بگیره؟ نظرخودش را تحمیل کنه وانتظارداشته باشه که همسرش بدون هیچ مخالفتی مثل برده قبول کنه؟ نمی دونم شاید این روزها عشق یعنی این! ولی تا جاییکه من می دونم عشق یعنی ازخود گذشتن، پذیرفتن کسی که دوستش داری همانطورکه هست نه آنطور که ما می خواهیم...محمد متأسفانه درهمۀ موارد خودش شخصأ تصمیم می گیره واجرا می کنه وهیچ نظری هم نمی خواهد. فکرمی کنه اگرفقط بگه عزیزدلم دیگه همه چیزتمومه! درمورد کوه رفتن با علاقه به شعروشاعری هیچ توضیحی نمی ده وهیچ نظری نمی خواهد فقط امرمی کنه وباید پذیرفته بشه... اخه چطورمیشه ازیک دخترمدرسه ای شانزده ساله که به قول پدرش سرش فقط توی درس وکتاب بوده انتظارداشت بعد ازازدواجی اجباری یک زن زندگی تمام عیاروبا تجربه بشه؟ حتی مادرمهنازهم اینقدربا تجربه نبود...مادربزرگ هم که درخرابکاری نظیرنداره! مقایسه کردن دخترامروز با دخترپنجاه سال پیش براستی خردمندانه است! متأسفم که مشکلاتی ازاین جنس درکشورما بسیار زیاد است ولی بدتراینکه هیچکس به عنوان مشکل به آنها توجه نمی کند. بنظرمن خانم صفوی با زیبایی تمام این نکات باریک ترازمو را به تصویرکشیده اند. دستشون درد نکنه... محمد نمونۀ یک مرد سنتی تحصیلکرده است فقط خودش حق داره که ناراحت بشه یا برنجه وبا یک قیافۀ حق به جانب برخورد کنه. اگر مهناز آنقدربزرگ نشده که تنها برای خرید بره، چطور برای ازدواج کردن بزرگ به حساب میاد؟ این کتاب خیلی چیزها به من یاد داد ومن واقعأ سپاسگذارم. امیدوارم روزی برسه که تمام دخترها وپسرها، خانم ها وآقایانی که قصد ازدواج دارند با اندیشۀ بازوآزادانه تصمیم بگیرند. زمانی ازدواج کنند که براستی عاشق هستند نه زمانی که فکرمی کنند دیگروقتش شده! زندگی سفری است شیرین وشگفت انگیز که همسفری همدل وهمراز می خواهد نه.... موفق باشید.
کتاب برزخ اما بهشت را خوندم،می خوام یک کتاب دیگه هم از این نویسنده بخونم.در ضمن از زحمات شما دست اندر کاران تارنما متشکرم.
- مرگ خانم جون بسيار هنرمندانه و واقع انگارانه تقرير شده بود و مرا بسوي اشك كشاند و شايسته تقدير است بي شك.
- به نظر ميرسد نويسنده براي فرار از بيان مشكلات اقتصادي ابتداي زندگي جوانان و مغوله كار ؛ خانواده محمد و مهناز را متمول و مخصوصا محمد را داراي حقوق كه از سود سهم ارث پدري بدون كار كردن به حسابش واريز مي شود بيان كرده است . در نظر حقير اگر چند سطري به موضوعي كه از خاطر گذشت اختصاص ميافت بسيار داستان حقيقي را كه زايده ذهن سراسر لطيف نويسنده محترم بود حقيقي تر نمايان مي ساخت .
- لحظه رجوع به اول داستان مرا مجاب به گفتن احسنت كرد و آرام كف زدم زيرا ساعت 2 و 30 دقيقه شب است .
- ز همان ابتدا اين انتها را حدس مي زدم ولي بروي خود نياوردم تا از زبان نويسنده بشنوم.
- از خستگي در ساعت 4 بامداد فقط مي نويسم تمام.
من این کتابو چند سال پیش خوندم
و راستش زیاد برام جالب نبود :zzz:
تمام نظرات بقیه رو خوندم دیدم فقط تعداد انگشت شماری با من هم عقیده ان
در صورتی که من کلی خودم رو لعن و نفرین می کردم که چرا وقتمو نگذاشتم واسه یه کتاب ارزشمند تر(?)
کتاب دالان بهشت بهترین و عالی ترین رمانییه که من تا حالا خوندم، فکز کنم تا حالا 4 یا 5 بار خوندم هر بار که می خونم بازم یه نکته جدید یاد می گیرم. واقعاً آموزندست.
دالان بهشت
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک