شعر طنز امروز
نویسنده:
ابراهیم نبوی
امتیاز دهید
مجموعه شعر طنز که به همت سید ابراهیم نبوی از اشعار شاعران و طنز پردازان معروف معاصر که نامشان در پایین ذکر شده انتخاب شده است
علیرضا قزوه - سعید نوری - عمران صلاحی - سید ابراهیم نبوی - رحیم رسولی - محمد حسن سلمانی - سید حسن حسینی - ناصر فیض - علیرضا عالی پیام - ابوالفضل زرویی نصر آباد - بهاءالدین خرمشاهی - کیومرث صابری فومنی (گل آقا) - ابوالقاسم حالت- سیمین بهبهانی - مهدی اخوان ثالث -
.
بیشتر
علیرضا قزوه - سعید نوری - عمران صلاحی - سید ابراهیم نبوی - رحیم رسولی - محمد حسن سلمانی - سید حسن حسینی - ناصر فیض - علیرضا عالی پیام - ابوالفضل زرویی نصر آباد - بهاءالدین خرمشاهی - کیومرث صابری فومنی (گل آقا) - ابوالقاسم حالت- سیمین بهبهانی - مهدی اخوان ثالث -
.
آپلود شده توسط:
Reza
1387/08/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شعر طنز امروز
گم گم گم گم گم گم در راهم
من آبروی رباعیت را بردم
خیام من از تو عذر می خواهم ...
جلیل صفربیگی
;-)
من آن را کنده ام
من آن را محض روز مبادا
وقتی چاهی برای سقوط
نمانده کنده ام
من از شب نمی ترسم
من از روز نمیترسم
و از راهی که بیراه ندارد
" علیرضا میراسدالله "
که من را یک شبه خوشبخت کردی
خیال بنده را از حیث شوهر
در این قحطی شوهر تخت کردی
زدم عکسی به« وال فیس بوکم»
قشنگ و دلرباتر از« شکیرا»
فتوشاپش چنان کردم که گویی
نباشد دختری چون من به دنیا
اگر چه چل بهار از من گذشته
نوشتم بنده هستم بیست ساله
و آن ها را برای درک بهتر
به عکس« وال » خود دادم حواله
نوشتم آدرسم را هم ولنجک
پدر تاجر و مادر دکتر پوست
بگردم ای الهی دور مادر
که مانند خودم خوش چشم و ابروست
همان یک شب هزاران «لایک» خوردم
همه مشتاق« چـَت» بودند و دیدار
یکی هم زان میان بد جور وا داد
نه یک دل ، بلکه صد دل شد گرفتار
و من هم عکس او را چون که دیدم
شدم یک دل نه ،صد دل عاشق او
از آن شب شد به پا در سینه ی من
از عشق آن پسر شور و هیاهو
خلاصه کارمان بالا گرفت و
برای خواستگاری کرد اقدام
جوانی بود بالاتر ز پنجاه!
چه گویم از بر و رو یا که اندام!
شکم افساید و قد او کوتوله
و صورت آبله گون و پاش شل بود
یکی از چشم ها سالم یکی کور
سرش هم طفلکی کـُلن کچل بود
به او گفتم چنان که کفش کهنه
بـُود البته نعمت در بیابان
لذا حالا که اکسیر است شوهر
عزیز جانم« مرا تی جانَ قربان»
همان لحظه شدم راهی محضر
به انکحتُ ، قبلتُ پاسخم بود
به لطف سال ها هجران شوهر
ندیدم در وجودش هیچ کمبود
شود «جاوید» نامت ای زاکر برگ
به لطف تو شدم دارای شوهر
دعایت می کنم روزی سه نوبت
که وضع تو شود هر روز بهتر
;-)
شوهر دختــر خــــالـه ی مــــــــادرم
چون که مـــاشین نو خـــریـده بودن
خـدمت والـــده رسیـــــده بــــــــودن
بعدِ یــــــه کم تــارف و گفت شـنفت
یهو یه کاره رو بــــه من کرد و گـفت :
..........................................
نشستی و این همه خوندی که چی؟
توی مخت کتــاب چپوندی کــــه چی ؟
آخــــر خـونـــــدن اوّل ســـخـتـیـــــــه
عــلم و هــــنر مـــایــــه ی بــد بخـتیه
اونــــــا کــه اهــل دانــش و کتــــابـن
بـایــد بـرن کشــکـشـونـــــو بســابـن
مــا اگـه پول گــُـــــــــنده در میـــاریم
شکر خــــدا ســوات مــوات نـــداریم
حاجیت توی توپخونه آش میرفوشه
تو این زمـــونـه ایـن کارا نون توشـه
هر چی بخوای از توی آش در میـاد
واسـه شــکم مشتری با سر میــاد
تـــــازه گیـــا کـه خـرجـــو بـالا دیدم
زد بــه ســرم یــه دکـــّه ام خــریدم
اگــــه خـــدا بخــواد بــاســود دکــّه
با حاج خـانوم میریم دوبــاره مکّــــه
مــــاه محــرم کــه بیاد دست کــــم
خر ج سه روز هـیـئـتـــو مـن مــیدم
حالا تو هی بشین رســــاله بنویس
هی توی روزنامه مقـــــاله بــنویس
دارن به روزنـــــامه چیا گــــیر میدن
دارن دکــــورهـــاشــونو تغییر میدن
به خاطر خـــودت میگم پسر جـــون
دوس ندارم بیفتی کـُــنج زنـــــــدون
می ترسم آخر چُپُقت چــــاق بـشه
یهـــو دهن دمـــــاغت اوراق بـشــه
بچــــه، تو که معدن عقل و هوشی
فردا بـــرو واسـتا کـــوپون فروشی
دو سال که بگذره تریلــــــــــیاردری
بـه شرط اینــکه هر روز هر روزبری
خــــیر سرت میگی نــویســنده ای
صحبت پول که میشه شرمنده ای
خلاصه اینکه اگـــــــــــه آدم بشی
ماشین میدم بری مسافـــر کشی
آخه به چیز نوشتن ام میگــن کــار ؟
برو پی یـــــه کـــــــار نون و آب دار
اونــــــایی که کــــــــار اداری دارن
بعـضـیاشــون خوب پولی در میارن
همساده یِ مارو که می شناسی
همین حاج اسکندر اسکــــــناسی
یه عـــــــالمه سکـّه رو سکّه چیده
الان دیگــــه تـــــوپ تکونش نمیده
همش باگُنـــده گُنده هــــا می پره
صد تــــای مارو با یه چک می خره
تـــو هــر اداره ای هــــواشو دارن
کلّی ام احــــترام بهش مـی ذارن
هر کی کارش گیره میاد سراغش
بعضیاجمعه هـــــا مـیرن تو باغش
شعر چیه ؟ کتاب کیلویی چــنده؟
ایــــن چـیزارو کسی نمی پسنـده
الان کــــتاب یه چیزی مثـل هیـچه
دوره ی مـــا دوره ی ســاندویچه
شــــــاید بگی روده درازی کـــردم
با اعصــــابت بیخودی بازی کــردم
آخه تو ام چیزی بگــــو بــــــــرادر
همش بـــه من نیگـــــا نکن تا آخر
......................................
والده گف: زبــــــــــون این آتـیــشه
چیزی بگه بی احــــترامی مـیـــشه
حـاجی آقا شما بــــــــــزرگ مــایـید
اونکه بـاید حرف بزنه شــــــما یــیـد
وقتیکه این حرفو به حـاجی می زد
یـواشکی بـــهـم اشـــــــاره اومـــــد
شــاید اگــــه فرصت کـافی داشتم
سر به سر حاجی کرم می ذاشتم
امّا فقط بهش همینو گــــــــفتم :
یــــــــاد ( عقاب ) خانلری می افتم
مدتی این مثنوی تاخیر شد
فکر کردی نامه ات را باد برد
یا فلانی دوست را از یاد برد
نیست در مکتوب تو آن لحن شاد
خنده هایت را حسابی برده باد
نامه ات خالی ست از شادی و شور
پس کجا شد آن نشاط و آن سرور
راست گفتی شعر من غمگین شده
چهره اش هم اندکی پرچین شده
عمران صلاحی ( در پاسخ یک نامه)
ماه من انگار قرص خواب مصرف کرده است
شربت شیرآور مهتاب مصرف کرده است
بره هایش را به ما داده است مصرف کرده ایم
جیب ما را در عوض قصاب مصرف کرده است
توی ماهی تابه سرخش می کنند و می خورند
مثل ماهی هرکسی قلاب مصرف کرده است
عاقبت نایاب خواهد شد پدر در پایتخت
بس که قرص و شربت نایاب مصرف کرده است
..........
" سعید بیابانکی "
این پسورد میخواد، همه ی احتمالات اعم از اسم و آدرس سایت، اسم کتاب و ... امتحان کردم جواب نمیده!
یکی هلپ می! :((
با تشکر قبلی!
خواهش می کنم. نویسنده کتاب (عمران صلاحی)
دوست گرامی،در این کتاب که توسط ابراهیم نبوی تألیف شده فقط چند شعر از عمران صالحی هست و بقیه ی اشعار از شاعران معاصر هستش[خیلی ممنون متوجه اشتباهم شدم]