رسته‌ها
شعر طنز امروز
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 660 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 660 رای
مجموعه شعر طنز که به همت سید ابراهیم نبوی از اشعار شاعران و طنز پردازان معروف معاصر که نامشان در پایین ذکر شده انتخاب شده است
علیرضا قزوه - سعید نوری - عمران صلاحی - سید ابراهیم نبوی - رحیم رسولی - محمد حسن سلمانی - سید حسن حسینی - ناصر فیض - علیرضا عالی پیام - ابوالفضل زرویی نصر آباد - بهاءالدین خرمشاهی - کیومرث صابری فومنی (گل آقا) - ابوالقاسم حالت- سیمین بهبهانی - مهدی اخوان ثالث -
.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
125
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1387/08/17
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر طنز امروز

تعداد دیدگاه‌ها:
100
دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده، سواد داری؟ ( خو چه ربطی داشت؟)
نوچ نوچ
بی سوادی؟
نوچ نوچ
پس تو خر من هستی !!!!!
و به این ترتیب ما اوسکول وار بزرگ شدیم ! این یکیش خیلی خارجیه:
آن مان نباران
دو دو اسکاچی
آنی مانی کلاچی!!!
( یهنی چی آخه! زبون آفریقایی میخوندیم؟!!)
ده بیست سه پونزده
هزار و شصت و شونزده
هرکی میگه شونزده نیست!!
17 18 19 20 ! جون من برید تو نخ ادامه ش!!!
خاله پیرزن خونه نیست!
آخه رفته انگلیس!
بخره یه خودنویس!
خودنویسش گرونه
دونه ای یه قرونه!!! ( یعنی خیلی گرون بوده مثلا!)
این یکی که دیگه اینقدر تاثیر گذار بوده که الانم میگیمش!!
اتل متل توتوله!
گاو حسن چه جوره!
نه شیر داره نه پستون ( بعد خیلی جالبه اینجا که بدون شیر و پستون شیرشو بردن هندستون)!!!
یک زن کردی بستون! ( و اینگونه بود که از هند به کردستان سفر کردیم!)
این یکی!!!
حسن یک
حسن دو
حسن سه
.
.
.
حسن ده
حسن دنده به دنده!
حسن بشقاب پرنده!
حسن چرا نمیخنده! ( و بعد در کمال تعجب و ناباوری!!!)
حسن میشینه میخنده!
حسن نوکر بنده!
این یکی هم که نهایت هنر ما رو در متصل کردن مسایل نامربوط به هم نشون میداد!!!
یک، یه دوستی داشتم
دو، دوسِش میداشتم
(تا اینجا اکی!! ربط داشت!)
سه، سپاسگذارم!!!
چهار، چاره ندارم!
پنج، پنجه آفتاب!
شش، شیشه شکستم!
هفت، هفتیر کشم من!
هشت، هشتیر کشم من!
نه، نامه رسونم!
ده، دروازبونم!
( و حالا بعد از انتخاب تمام شغل های آبرومند موجود میزدیم تو کار مطربی!!)
یازده، ریزه میزه!!!
دوازده، قر میریزه!!!
مغز داشتیم ما!!!!
بعد ازمون انتظارم دارن بریم خارج درس بخونیم اوناهم راهمون بدن!!!..........
شعری به گویش بزنجانی از گویشهای جنوب کرمان
تغرسه بارن و سرماریزکو میریزه ور سرم رو جکجکو
می دوم می دوم هیلک هیلکو ورزمین خوردم و شدم دوپکو
خستیم خاویدم نالی ندارم گن وا گن من نل حالی ندارم
ترجمه
تگرگ و باران و سرماریزه مثل لشکر ملخ بر سرم می بارد
به سرعت می دوم ولی به زمین می خورم و وارو می زنم
خسته هستم و خوابیدم تشکی ندارم سر به سر من نگذار حال ندارم
” فریاد ِ من از فراق یار است ”
یاری که همیشه در کنار است !
بیتی که سروده شد ، نشستم
گفتم به خودم که این چه کار است
یک مصرع ِ آن که مال “سعدی” ست
این مصرع ِ بنده هم شعار است
تنها نه که من ، که یار ِ من نیز
امروزه به درد ِ من دچار است
لیــلی ســر ِ کـوچه آمد و دید
مجنون تَه کوچه در فرار است !
غافل که به جای شخص ِ مجنون
بابای طرف سر ِ قرار است !
حوا به فرشته ای چنین گفت:
شوهر که شد آدم افتخار است
این جا شب و روز ، جای هر کار
دیگ ِ کلک و چاخان به بار است
در فصل ِ بخور بخور در این شهر(۱)
هر گوشه ی آن سِمی ناهار است!
یک نیمه ی شهر مست و نشئه
آن نیمه ی دیگرش خمار است
یک روز سواره ای پیاده ست
یک روز پیاده ای سوار است
این نکته بِدان که بس مهم است
بعد از ۱ و ۲ ، سه و چهار است!
“سِدر” است اگر به قول برخی
در گویش ِ ما ولی “کُنار” است
هر چند که قافیه در این بحر
مانند ِ ستاره بی شمار است ،
گفتند اذان ِ ظهر …یعنی
هنگام ِ تناول ِ نهار است(۲)
کوتاست اگر چه عمر ِ “خالو ”
اما سخنش ادامه دار است….
شکم زندان بادست ای خردمند
ندارد هیچ عاقل باد در بند
چو باد اندر شکم پیچد فرو هل
که باد اندر شکم بارست بر دل
سعدی!
خونه ی مادر بزرگه / الان آپارتمانه
خونه ی مادر بزرگه / استخر و لابی داره
خونه ی مادر بزرگه / wifi ی مفتی داره
خونه ی مادر بزرگه / دیش و LNB داره
کنار خونه ی اون / همیشه پارتی برپاست
پارتیهای محله / پر شور و شوق و غوغاست
مادر بزرگه الان / مازراتی سواره
رنگ موهاشم هر روز / جور واجورو باحاله
مادر بزرگه الان / شلوار جین می پوشه
کفش کالج و کیفش / همیشه روبه روشه
مادر بزرگه هرشب / Gem Tv رو میبینه
خرم سلطان و سنبل / لامیارو میبینه
خونه ی مادر بزرگه / هنوز خیلی باحاله
خونه ی مادر بزرگه / حرفای خاصی داره !
اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت، بنشین که صحبتی دارم
شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،...............چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه ای همین اطراف،...................با جوانی جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودی ،..............چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟
رفته بالا فشارم ای گاگول،.....................سکته کرده ام مطابق معمول،
ای پدر سوخته ، بدم الان ،.................پدرت را درآورد مامان،
میروی "داف" میشوی حالا؟....................فکر کردی که من هویجم ، ها؟
بزنم توی پوز تو همچین،...................که بیاید فکت به کُل پایین؟
دخترم جامعه خطرناک است،.............بچه ای تو ، مخت هنوز آک است،
آن پدر سوخته چه می نالید؟..................بر سرت داشت شیره می مالید؟
بست لابد برای تو خالی،...................وای از این عشقهای پوشالی!
شبنم آنگاه بعد از این صحبت ،.............گفت بابا خیالتان راحت ،
من فقط فحش بار او کردم ،...............ناسزاها نثار او کردم،
پیش اهل محل به او گفتم :..................به تو هم می شود که گفت آدم؟
بچه در راهه ، پس کجاهایی؟................خواستگاری چرا نمی آیی؟
تا که اوس اصغر این سخن بشنید،..........کُل فکش به سمت چپ پیچید،
کله اش روی شانه اش ول شد،...............سکته اش مثل این که کامل شد
خری آمد بسوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خر از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من به زیبائی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خریدند پای عقدش یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کناب خود گشائید وصال عقد ایشان را نمائید
دوشیزه خر خانم آیا رضائی به عقد این خر خوش تیپ در آیی
یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عرعر کنان شادی نمودند یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم: سلام حافظ گفتا : علیک جانم
گفتم: کجا روی؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا نمانده حالی
گفتم: چگونه ای؟ گفت: در بند بی خیالی
گفتم که تازه تازه شعر و غزل چه داری؟
گفتا که می سرایم شعر سپیدباری
گفتم: ز دولت عشق، گفتا: کودتا شد
گفتم: رقیب، گفتا: کله پا شد
گفتم: کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم: بگو، ز خالش، آن خال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو ز مویش، گفتا که مش نموده
گفتم: بگو، ز یارش، گفتا ولش نموده
گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطی تلویزیون به جایش
گفتم: بگو، ز ساقی حالا شده چه کاره؟
گفتا: شدست منشی در دفتر اداره
گفتم: بگو؛ ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بگو، ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا: پژو، دوو، بنز یا گلف نوک مدادی
گفتم که قاصدت کو آن باد صبح شرقی
گفتا که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جای هدهد دیش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد؟
گفتا: به پست داده، آورد یا نیاورد؟
گفتم: بگو ز مُشکٍ آهوی دشتِ زنگی
گفتم: سراغ داری میخانه ای حسابی؟
گفتا: آنچه بود از دَم گشته چلو کبابی
گفتم: بیا دو تایی لب تر کنیم پنهان
گفتا: نمی هراسی از چوب پاسبانان؟
گفتم شراب نابی تو دست و پا نداری؟
گفتا که جاش دارم وافور با نگاری
گفتم: بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم اَز ته زدند آن ها
گفتم: شما و زندان؟ حافظ ما رو گرفتی؟
گفتا: ندیده بودم هالو به این خرفتی
دلبرا دل به تو دادم که بری ناز کنی
نه اینکه جیگرکی باز کنی
شاعـــرم، شاعــــر شوریده ی این انجمنـــــم
در مثــَـل " سعدی" دورانم وشیرین سخنــــم
طبــــــع "حافظ" شده شرمنــده ز طبع خفنم!
من منم پادشــــــــه مملکت شعـــــــــر، منم!
شعر طنز امروز
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک