خلاصه کتاب صبح بخیر هیولا
نویسنده:
کاترین گیلدینر
امتیاز دهید
روایت یک درمانگر از پنج سفر قهرمانانه برای بازیابی عاطفی
خلاصه کتاب «صبح بخیر هیولا» (Good Morning, Monster) شرح مختصر اثر «کاترین گیلدینر» (Catherine Gildiner)، رواندرمانگر و نویسنده کانادایی است که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد. این کتاب، تجربههای واقعی نویسنده را در قالب داستانهایی جذاب و پرکشش روایت میکند؛ داستانهایی از زندگی پنج بیماری که با زخمهای روحی عمیق دستوپنجه نرم میکردند. گیلدینر با بیانی صمیمی و روایتی قدرتمند، نشان میدهد که چگونه رنجهای دوران کودکی میتوانند تا بزرگسالی ادامه یابند، اما با شجاعت، امید و درمان، امکان التیام وجود دارد.
این کتاب نهتنها برای روانشناسان و علاقهمندان به حوزه سلامت روان جذاب است، بلکه برای تمام کسانی که به قصههای انسانی، امید، و قدرت بازسازی علاقه دارند، یک انتخاب عالی محسوب میشود. سبک روایت کتاب بسیار انسانی و پر از همدلی است، بهگونهای که احساس میکنید در کنار بیماران نشستهاید و شاهد مسیر درمانی آنها هستید.
بخشی از کتاب صبح بخیر هیولا:
«بیماران اغلب در جلسات درمانیشان به موضوعات فرهنگی اشاره میکنند مثلاً خوابهایی درباره شخصیتهای تلویزیونی تعریف میکنند یا خودشان را با شخصیتهای سیاسی یا موقعیتهای خبری همانند میبینند. آنها معمولاً فرضشان این است که من هم در این بافت اجتماعی سهیم بودهام. اما در واقع، اغلب هیچ ایدهای نداشتم که درباره چه چیزی حرف میزنند: دو دهه، در طول دهههای هفتاد و هشتاد، به ندرت تلویزیون تماشا کرده یا به رادیو گوش داده بودم. وقتی به دانشگاه رفتم، تلویزیون نداشتم و آنقدر مشغول کارهای مختلف در کنار درس بودم که وقت تماشای تلویزیون پیدا نمیکردم. بعد، وقتی در حال گرفتن دکترایم بودم، پسری به دنیا آوردم. ظرف دو سال، صاحب دوقلو شدم. شوهرم هم دانشجو بود و ما بالای یک فروشگاه زندگی میکردیم، با یک کالسکه سهنفره و سه صندلی ماشین. من همچنین باید تا زمان مشخصی دکترایم را تمام میکردم، بنابراین ساعت چهار و نیم صبح بیدار میشدم و کارهایم را با برنامه خواب بچهها هماهنگ میکردم. نه من و نه همسرم وقتی برای تماشای تلویزیون یا گوش دادن به رادیو نداشتیم؛ هر ثانیه را برای مراقبت از بچهها یا کار کردن استفاده میکردیم. من در موقعیت عجیبی بودم: در مورد علوم قرن نوزدهم، مخصوصاً درباره داروین و فروید، اطلاعات زیادی داشتم، اما درباره فرهنگ عامهای که در آن زندگی میکردم، تقریباً هیچ نمیدانستم. و بعد از سالها، فهمیدم که واقعاً دلم برایش تنگ نشده است. در عوض کتاب میخواندم.
اما هر سال یک سفر سالانه به موزه تلویزیون و رادیو در نیویورک داشتم؛ جایی که نسخهای از هر برنامه تلویزیونی ساختهشده نگهداری میشد (آن روزها، البته، یوتیوبی وجود نداشت). عموم مردم میتوانستند برنامهها و نمایشها را در اتاقهای نمایش انتخاب کرده و ببینند. من میتوانستم تمام برنامههایی را که بیمارانم دربارهشان صحبت کرده بودند، تماشا کنم و شخصیتهایی را ببینم که بر شکلگیری آنها تاثیر گذاشته بودند.»
خلاصه کتاب «صبح بخیر هیولا» (Good Morning, Monster) شرح مختصر اثر «کاترین گیلدینر» (Catherine Gildiner)، رواندرمانگر و نویسنده کانادایی است که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد. این کتاب، تجربههای واقعی نویسنده را در قالب داستانهایی جذاب و پرکشش روایت میکند؛ داستانهایی از زندگی پنج بیماری که با زخمهای روحی عمیق دستوپنجه نرم میکردند. گیلدینر با بیانی صمیمی و روایتی قدرتمند، نشان میدهد که چگونه رنجهای دوران کودکی میتوانند تا بزرگسالی ادامه یابند، اما با شجاعت، امید و درمان، امکان التیام وجود دارد.
این کتاب نهتنها برای روانشناسان و علاقهمندان به حوزه سلامت روان جذاب است، بلکه برای تمام کسانی که به قصههای انسانی، امید، و قدرت بازسازی علاقه دارند، یک انتخاب عالی محسوب میشود. سبک روایت کتاب بسیار انسانی و پر از همدلی است، بهگونهای که احساس میکنید در کنار بیماران نشستهاید و شاهد مسیر درمانی آنها هستید.
بخشی از کتاب صبح بخیر هیولا:
«بیماران اغلب در جلسات درمانیشان به موضوعات فرهنگی اشاره میکنند مثلاً خوابهایی درباره شخصیتهای تلویزیونی تعریف میکنند یا خودشان را با شخصیتهای سیاسی یا موقعیتهای خبری همانند میبینند. آنها معمولاً فرضشان این است که من هم در این بافت اجتماعی سهیم بودهام. اما در واقع، اغلب هیچ ایدهای نداشتم که درباره چه چیزی حرف میزنند: دو دهه، در طول دهههای هفتاد و هشتاد، به ندرت تلویزیون تماشا کرده یا به رادیو گوش داده بودم. وقتی به دانشگاه رفتم، تلویزیون نداشتم و آنقدر مشغول کارهای مختلف در کنار درس بودم که وقت تماشای تلویزیون پیدا نمیکردم. بعد، وقتی در حال گرفتن دکترایم بودم، پسری به دنیا آوردم. ظرف دو سال، صاحب دوقلو شدم. شوهرم هم دانشجو بود و ما بالای یک فروشگاه زندگی میکردیم، با یک کالسکه سهنفره و سه صندلی ماشین. من همچنین باید تا زمان مشخصی دکترایم را تمام میکردم، بنابراین ساعت چهار و نیم صبح بیدار میشدم و کارهایم را با برنامه خواب بچهها هماهنگ میکردم. نه من و نه همسرم وقتی برای تماشای تلویزیون یا گوش دادن به رادیو نداشتیم؛ هر ثانیه را برای مراقبت از بچهها یا کار کردن استفاده میکردیم. من در موقعیت عجیبی بودم: در مورد علوم قرن نوزدهم، مخصوصاً درباره داروین و فروید، اطلاعات زیادی داشتم، اما درباره فرهنگ عامهای که در آن زندگی میکردم، تقریباً هیچ نمیدانستم. و بعد از سالها، فهمیدم که واقعاً دلم برایش تنگ نشده است. در عوض کتاب میخواندم.
اما هر سال یک سفر سالانه به موزه تلویزیون و رادیو در نیویورک داشتم؛ جایی که نسخهای از هر برنامه تلویزیونی ساختهشده نگهداری میشد (آن روزها، البته، یوتیوبی وجود نداشت). عموم مردم میتوانستند برنامهها و نمایشها را در اتاقهای نمایش انتخاب کرده و ببینند. من میتوانستم تمام برنامههایی را که بیمارانم دربارهشان صحبت کرده بودند، تماشا کنم و شخصیتهایی را ببینم که بر شکلگیری آنها تاثیر گذاشته بودند.»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1404/06/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب صبح بخیر هیولا