داستانها
نویسنده:
عبدالرحیم بک حقویردیف
مترجم:
ه. حاتمی
امتیاز دهید
مجموعه ۶ داستان کوتاه با عناوین:
بمب / شیخ شعبان / میرزا صفر / عینک / درد دندان / تارزن پیر
از داستان بمب:
آژان کربلائی زال بیش از بیست سال بود که در اداره پلیس خدمت می کرد. زنش گاهی باو میگفت:
- مرد نه این شوشکه به ریخت تو میاید، نه این کلاه. بیا از این کار دست بردار، یک دکان بقالی باز کن بکاسبی مشغول شو.
کربلائی زال جواب میداد:
- زن تو لذت حکومت را نمیدانی اگر ترا آژان کنند. صد سال آژانی را ول نمیکنی. از آن گذشته من بیست و پنج سال بیشتر است که در این اداره کار میکنم. یکی دو سال دیگر وقت باز نشستگی من است آنوقت راحت مینشینم، پول را گرفته میخورم. زن کربلائی زال همیشه پس از این گفتگو ساکت میماند. چه بگویم خودت میدانی این بار اوقات کربلائی زال تلخ بود. رئیس کلانتری اورا احضار کرده و گفته بود:
کربلائی زال من از تو ناراضیم. تو آدم دنیا دیده و آژان قدیمی هستی. با وجود این آژانی که تازه دیروز از روسیه آمده میبینی چه کارهائی میکند، بمب پیدا میکند، تفنگ پیدا میکند، فشنگ پیدا میکند، هم روی رئیسش را سفید میکند هم روی خودش را، اما تو تا حالا یک تبر شکسته هم پیدا نکرده ای معلوم میشود یا از مردم پول میگیری یا پیر شده ای کاری از دستت برنمیاید. اگر کار اینطور پیش برود مثل اینکه ما نمیتوانیم باهم کار بکنیم...
بمب / شیخ شعبان / میرزا صفر / عینک / درد دندان / تارزن پیر
از داستان بمب:
آژان کربلائی زال بیش از بیست سال بود که در اداره پلیس خدمت می کرد. زنش گاهی باو میگفت:
- مرد نه این شوشکه به ریخت تو میاید، نه این کلاه. بیا از این کار دست بردار، یک دکان بقالی باز کن بکاسبی مشغول شو.
کربلائی زال جواب میداد:
- زن تو لذت حکومت را نمیدانی اگر ترا آژان کنند. صد سال آژانی را ول نمیکنی. از آن گذشته من بیست و پنج سال بیشتر است که در این اداره کار میکنم. یکی دو سال دیگر وقت باز نشستگی من است آنوقت راحت مینشینم، پول را گرفته میخورم. زن کربلائی زال همیشه پس از این گفتگو ساکت میماند. چه بگویم خودت میدانی این بار اوقات کربلائی زال تلخ بود. رئیس کلانتری اورا احضار کرده و گفته بود:
کربلائی زال من از تو ناراضیم. تو آدم دنیا دیده و آژان قدیمی هستی. با وجود این آژانی که تازه دیروز از روسیه آمده میبینی چه کارهائی میکند، بمب پیدا میکند، تفنگ پیدا میکند، فشنگ پیدا میکند، هم روی رئیسش را سفید میکند هم روی خودش را، اما تو تا حالا یک تبر شکسته هم پیدا نکرده ای معلوم میشود یا از مردم پول میگیری یا پیر شده ای کاری از دستت برنمیاید. اگر کار اینطور پیش برود مثل اینکه ما نمیتوانیم باهم کار بکنیم...
آپلود شده توسط:
محراب
1404/02/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی داستانها