چراغهای روی رودخانه
نویسنده:
نیکولای دوبوف
مترجم:
حبیب الله فروغیان
امتیاز دهید
از متن کتاب:
کستیا را مادرش و لولکا بدرقه می کنند.
کستیا فکر می کند: مادر باز هم یک چیزی، اما این لولکا دیگر چرا ؟ مادرشان میخواست لولکا را در خانه بگذارد، ولی او چنان قشقرقی راه انداخت که مجبور شدند او را با خود بردارند. البته تماشای اسکله بندر و کشتیها برای لولکا جالب است، نه بدرقه کستیا چه لزومی دارد که او را بدرقه بکنند، آنهم دختر بچه هائی مثل لولکا! اگر پسر بچه ها، بخصوص فدور دوست صمیمی و پیکارجویش، او را بدرقه می کردند مسئله دیگری بود. ولی دوستش فدور نیست، او دیروز با پدر خود برای ماهیگیری به آستر رفته است. آنها هر روز شنبه بانجا می روند . بارها کستیا خواهش کرد که با آنها برود و وعده میداد که یک سطل پر از ماهی بیاورد، ولی مادرش نمی گذارد و میگوید ماهی را میشود از بازار هم خرید. مادرش فقط می ترسد که کستیا غرق بشود ولی آخر چرا او باید حتماً غرق بشود؟ در کلاس پنجم «ب» او بهتر از همه شنا می کند. حالا پیش دائییش هر چه دلش بخواهد ماهی می گیرد! ولی حیف که مجبور شد چوبهای ماهیگیری را در خانه بگذارد. مادرش حاضر نبود که حتی حرف چوب ماهیگیری را هم بزنند و می گفت:
«نخیر، خواهش میکنم! هیچ چوب و موبی به ترولیبوس ... من بدون آن هم از پا افتاده ام.»
کستیا را مادرش و لولکا بدرقه می کنند.
کستیا فکر می کند: مادر باز هم یک چیزی، اما این لولکا دیگر چرا ؟ مادرشان میخواست لولکا را در خانه بگذارد، ولی او چنان قشقرقی راه انداخت که مجبور شدند او را با خود بردارند. البته تماشای اسکله بندر و کشتیها برای لولکا جالب است، نه بدرقه کستیا چه لزومی دارد که او را بدرقه بکنند، آنهم دختر بچه هائی مثل لولکا! اگر پسر بچه ها، بخصوص فدور دوست صمیمی و پیکارجویش، او را بدرقه می کردند مسئله دیگری بود. ولی دوستش فدور نیست، او دیروز با پدر خود برای ماهیگیری به آستر رفته است. آنها هر روز شنبه بانجا می روند . بارها کستیا خواهش کرد که با آنها برود و وعده میداد که یک سطل پر از ماهی بیاورد، ولی مادرش نمی گذارد و میگوید ماهی را میشود از بازار هم خرید. مادرش فقط می ترسد که کستیا غرق بشود ولی آخر چرا او باید حتماً غرق بشود؟ در کلاس پنجم «ب» او بهتر از همه شنا می کند. حالا پیش دائییش هر چه دلش بخواهد ماهی می گیرد! ولی حیف که مجبور شد چوبهای ماهیگیری را در خانه بگذارد. مادرش حاضر نبود که حتی حرف چوب ماهیگیری را هم بزنند و می گفت:
«نخیر، خواهش میکنم! هیچ چوب و موبی به ترولیبوس ... من بدون آن هم از پا افتاده ام.»
آپلود شده توسط:
Aesop
1404/02/16
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چراغهای روی رودخانه