رقص مرغ سقا
نویسنده:
محمد قاسم زاده
امتیاز دهید
از متن کتاب:
از بزرگراه راحت رو به جنوب رفتند اما درست دور میدان بود که در میان انبوه ماشینها گرفتار شدند.ماشینها در اثر تصادف دو وانت بار و سه پیکان گره کوری درست کرده بودند. هیچ راننده ای نمی توانست حرکت کند. پنج راننده ماشینهای به هم خورده پیاده شده بودند و با هم جر و بحث می کردند. بعد که به جایی نمی رسیدند در انتظار مامور پشت به هم می کردند و بی اعتنا به راننده هایی که پی در پی بوق میزدند، خیره می شدند به جایی که معلوم نبود. احمد گردن کشید تا ماشینها را نگاه کند. چیزی ندید. بیشتر خودش را کشید. مامور سیه چرده روی زانویش زد. احمد به طرف مامور برگشت و مامور با اشاره به او فهماند که ساکت بنشیند. احمد راست نشست. اما راننده پیاده شد و به طرف ماشینهای به هم خورده رفت. هم احمد، هم مامورهای دو طرفش خیره شدند به راننده که داشت از میان ماشینها می پیچید و میرفت تا اینکه رو به راست پیچید و دیگر او را ندیدند. احمد رو به میدان برگشت. میدان برعکس خیابان خلوت بود و احمد از جایی که نشسته بود بی هیچ حرکتی می توانست تمام سطح آن را ببیند. نزدیک حوض سه پسربچه داشتند روی سر و کول هم می پریدند. دو نفرشان میانه بالا بودند و یکی بلندقد که موهایش کمی به بوری میزد و لاغرتر از آن دو نفر دیگر بود. دو پسر میانه بالا یکی بلوز آبی رنگی با نوشته های درشت لاتینی پوشیده بود و فرزتر از آن دو نفر دیگر جست و خیز می کرد. آن یکی که سیاه و ژنده پوش بود و مثل اولی بلوزی با نوشته های درشت اما قرمزرنگ داشت پی درپی خودش را رو چمن می انداخت و تند و تند غلت می زد...
از بزرگراه راحت رو به جنوب رفتند اما درست دور میدان بود که در میان انبوه ماشینها گرفتار شدند.ماشینها در اثر تصادف دو وانت بار و سه پیکان گره کوری درست کرده بودند. هیچ راننده ای نمی توانست حرکت کند. پنج راننده ماشینهای به هم خورده پیاده شده بودند و با هم جر و بحث می کردند. بعد که به جایی نمی رسیدند در انتظار مامور پشت به هم می کردند و بی اعتنا به راننده هایی که پی در پی بوق میزدند، خیره می شدند به جایی که معلوم نبود. احمد گردن کشید تا ماشینها را نگاه کند. چیزی ندید. بیشتر خودش را کشید. مامور سیه چرده روی زانویش زد. احمد به طرف مامور برگشت و مامور با اشاره به او فهماند که ساکت بنشیند. احمد راست نشست. اما راننده پیاده شد و به طرف ماشینهای به هم خورده رفت. هم احمد، هم مامورهای دو طرفش خیره شدند به راننده که داشت از میان ماشینها می پیچید و میرفت تا اینکه رو به راست پیچید و دیگر او را ندیدند. احمد رو به میدان برگشت. میدان برعکس خیابان خلوت بود و احمد از جایی که نشسته بود بی هیچ حرکتی می توانست تمام سطح آن را ببیند. نزدیک حوض سه پسربچه داشتند روی سر و کول هم می پریدند. دو نفرشان میانه بالا بودند و یکی بلندقد که موهایش کمی به بوری میزد و لاغرتر از آن دو نفر دیگر بود. دو پسر میانه بالا یکی بلوز آبی رنگی با نوشته های درشت لاتینی پوشیده بود و فرزتر از آن دو نفر دیگر جست و خیز می کرد. آن یکی که سیاه و ژنده پوش بود و مثل اولی بلوزی با نوشته های درشت اما قرمزرنگ داشت پی درپی خودش را رو چمن می انداخت و تند و تند غلت می زد...
آپلود شده توسط:
melorin
1403/11/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رقص مرغ سقا