تو
نویسنده:
سید سجاد میرحسینی
امتیاز دهید
برای رهایی از تنهایی و شرایط تحمل تاپذیر زندگی تصمیم به یک سفر بدون بازگشت گرفت ولی از قضا داخل قطار با افرادی اشنا شد که زندگی او را برای همیشه تغییر دادند، طعم عشق را دوباره چشید و از دست یک گروه مافیایی جان سالم به در می برد.
برگرفته از متن کتاب:
نور صبحگاهی به مسیر روشنایی خاصی می بخشد. در تلاطم افکارم لیوان را تکان می دهم. موجهای کوچکی روی نوشیدنی ایجاد می شوند. سرخی گیلاس و بیرنگی شراب، دنیای درون من و بیرون را به هم پیوند میزند. همینقدر درهم تنیده که باور می کنم گاهی من مرده ام اما در یک سازه بزرگ همراه اجساد زخمی و برهنه دور گردابی می چرخم. من یک لیوان بزرگ را می بینم که در دست یک دیو می چرخد و همه ما را می بلعد.
همیشه افکارم به همین پریشانی است. زیباترین نقطه امن من صحبت با احمق هاست. آنها هیچ چیز نمی دانند. می توانم تا می شود آرامش را درونشان پیدا کنم. خودم را غرق در مکالمات بیهوده می کنم. این گونه از شر افکار مزاحم فرار می کنم. دیگر نه دیوی است که مرا ببلعد نه عشقی است که مرا تنها بگذارد، نه موقعیتی است که به خاطر بی عرضگی از دستش بدهم. چند سال دیگر باید بگذرد تا به ارامشی که نیاز دارم برسم؟
همیشه برنامه ام این بود آنقدری پولدار شوم که دیگر نیازی به کار کردن نداشته باشم. آن موقع من شاد خواهم بود چون به تمام کارهای عقب افتاده ام خواهم رسید و اگر این اتفاق زود بیفتد، می توانم جبران روزهایی که زندگی نکرده ام را هم داشته باشم. من یک فراری ام از زندگی ... از دوستان از کار از تفریح من از همه چیز فرار میکنم من توانایی مقابله با دشمنان فرضی خودم را ندارم...
برگرفته از متن کتاب:
نور صبحگاهی به مسیر روشنایی خاصی می بخشد. در تلاطم افکارم لیوان را تکان می دهم. موجهای کوچکی روی نوشیدنی ایجاد می شوند. سرخی گیلاس و بیرنگی شراب، دنیای درون من و بیرون را به هم پیوند میزند. همینقدر درهم تنیده که باور می کنم گاهی من مرده ام اما در یک سازه بزرگ همراه اجساد زخمی و برهنه دور گردابی می چرخم. من یک لیوان بزرگ را می بینم که در دست یک دیو می چرخد و همه ما را می بلعد.
همیشه افکارم به همین پریشانی است. زیباترین نقطه امن من صحبت با احمق هاست. آنها هیچ چیز نمی دانند. می توانم تا می شود آرامش را درونشان پیدا کنم. خودم را غرق در مکالمات بیهوده می کنم. این گونه از شر افکار مزاحم فرار می کنم. دیگر نه دیوی است که مرا ببلعد نه عشقی است که مرا تنها بگذارد، نه موقعیتی است که به خاطر بی عرضگی از دستش بدهم. چند سال دیگر باید بگذرد تا به ارامشی که نیاز دارم برسم؟
همیشه برنامه ام این بود آنقدری پولدار شوم که دیگر نیازی به کار کردن نداشته باشم. آن موقع من شاد خواهم بود چون به تمام کارهای عقب افتاده ام خواهم رسید و اگر این اتفاق زود بیفتد، می توانم جبران روزهایی که زندگی نکرده ام را هم داشته باشم. من یک فراری ام از زندگی ... از دوستان از کار از تفریح من از همه چیز فرار میکنم من توانایی مقابله با دشمنان فرضی خودم را ندارم...
آپلود شده توسط:
mir.sajjad
1404/08/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تو