عشق جاوید است
امتیاز دهید
داستانی از ماری تادو و آبراهام لینکلن
از متن کتاب:
ماری به میز آرایش خود تکیه داد و در آینه خیره شد. این آینه با قاب طلاکاری زیبایی به دیوار تکیه داشت. ماری در چهره خود نگریست و به فکر فرو رفت: انسان تاکی می تواند به چهره خود خیره شود و بازهم پی به حقیقت شخصیت خود نبرد! همچنان که به آینه نگاه می کرد، متوجه شد که بینی اش اصلا تغییری نکرده و مثل سابق کوتاه و صاف است ولی سایر اجزاء صورتش بر اثر ناراحتی، اندکی تغییر یافته است. لب بالایش باریک و لب زیرینش کلفت بود و احساسات قوی او را نشان می داد. آنگاه چین و شکنهای گیسوانش را از بالای ابروان پرپشتش شانه کرد و پس زد و دید قسمتی از گیسوانش خرمایی و قسمت دیگر بلوطی رنگ است و با چین و شکنهای مرتبی بر شانه هایش آویخته چشمانی آبی پررنگ و درشت و باز و نگاهی نافذ و گیرنده داشت تصادفاً آن شب خوشحال می نمود و چشمانش از خوشحالی برق میزد. ناگهان متوجه شد که «آنا» خواهر پانزده ساله اش در طرف راست آینه ایستاده است و به وی می نگرد مثل اینکه مواظب حرکات اوست. در این موقع آنا با صدای نازک خود گفت: تو که با پسرها چندان میانه ای نداری پس چرا به قول مامان اینقدر پستانهایت را بیرون میاندازی و دلبری میکنی؟
ماری به پیراهن ابریشمی نفیس خود نظری انداخت. این پیراهن را خودش دوخته بود و شانه هایش را کوتاه و آستینش را باد کرده و لبه اش را قلاب دوزی کرده بود. مردم ماری را خیلی خوشگل نمی دانستند ولی می گفتند جذاب است. بازوان سفید و گرد و لطیف او در شهر لکزینگتون نظیر نداشت و از آن طراوت جوانی موج می زد...
بیشتر
از متن کتاب:
ماری به میز آرایش خود تکیه داد و در آینه خیره شد. این آینه با قاب طلاکاری زیبایی به دیوار تکیه داشت. ماری در چهره خود نگریست و به فکر فرو رفت: انسان تاکی می تواند به چهره خود خیره شود و بازهم پی به حقیقت شخصیت خود نبرد! همچنان که به آینه نگاه می کرد، متوجه شد که بینی اش اصلا تغییری نکرده و مثل سابق کوتاه و صاف است ولی سایر اجزاء صورتش بر اثر ناراحتی، اندکی تغییر یافته است. لب بالایش باریک و لب زیرینش کلفت بود و احساسات قوی او را نشان می داد. آنگاه چین و شکنهای گیسوانش را از بالای ابروان پرپشتش شانه کرد و پس زد و دید قسمتی از گیسوانش خرمایی و قسمت دیگر بلوطی رنگ است و با چین و شکنهای مرتبی بر شانه هایش آویخته چشمانی آبی پررنگ و درشت و باز و نگاهی نافذ و گیرنده داشت تصادفاً آن شب خوشحال می نمود و چشمانش از خوشحالی برق میزد. ناگهان متوجه شد که «آنا» خواهر پانزده ساله اش در طرف راست آینه ایستاده است و به وی می نگرد مثل اینکه مواظب حرکات اوست. در این موقع آنا با صدای نازک خود گفت: تو که با پسرها چندان میانه ای نداری پس چرا به قول مامان اینقدر پستانهایت را بیرون میاندازی و دلبری میکنی؟
ماری به پیراهن ابریشمی نفیس خود نظری انداخت. این پیراهن را خودش دوخته بود و شانه هایش را کوتاه و آستینش را باد کرده و لبه اش را قلاب دوزی کرده بود. مردم ماری را خیلی خوشگل نمی دانستند ولی می گفتند جذاب است. بازوان سفید و گرد و لطیف او در شهر لکزینگتون نظیر نداشت و از آن طراوت جوانی موج می زد...
آپلود شده توسط:
محراب
1403/04/18
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عشق جاوید است