خاطرات ثریا: ملکه اسبق ایران
نویسنده:
موسی مجیدی
درباره:
ثریا اسفندیاری بختیاری
امتیاز دهید
برگرفته از متن کتاب:
آنچه در زیر می آید، ماجرایی است که پس از جدایی من از شاه در ماه مارس سال ۱۹۵۸ روی داده است. من آن زمان در خانه پدریم واقع در اطراف شهر کلن آلمان زندگی می کردم و یک روز مصمم شدم برای نخستین بار با اتومبیل برای خرید به شهر بروم. یا آنکه لباس ساده ای به تن کرده بودم تا نظر کسی را به سوی خود جلب نکنم، یک زمان در خیابان اصلی متوجه شدم که نمیتوانم به راه خود ادامه دهم. در حالی که اتومبیلم با چند نفر تصادم پیدا کرده بود آن را در میان انبوه مردم نگه داشتم و ناگزیر شدم بارها از آنان پوزش بخواهم. دید چشمانم خوب بود و
ساقهای پایم به درستی کار می کرد. راستی منی که مقام شهبانویی را به سادگی فراموش کرده بودم چگونه میتوانستم در میان انبوه جمعیت پیش بروم.
شهبانویی که هر کجا دلش میخواست می رفت، حالا هم انتظار داشت که دیگران عاجزانه راه برایش باز کنند. البته سالهایی که در دستگاه پادشاهی بودم، بارها در ویاونتو ی رم و شانزه لیزه پاریس قدم زده بودم. در این چنین موارد وسیله ی درباریان همراهی می شدم و آنها مراقبت لازم به عمل می آوردند تا راه من هموار و پاکیزه باشد.
اکنون کاملا تنها بودم و از اینکه خیابانی را باید عبور بکنم، واقعا وحشت برم داشته بود. در این اندیشه بودم که به چه نحوی خود را به کناری بکشم تا سیل اتومبیلها مرا به زیر نگیرند. منی که سالیان دراز در محصور و محدودیت کامل به سر برده و با آداب مردمی بیگانه شده بودم، واقعا نمی دانستم در حال آزادی چگونه با مردم برخورد و رفتار بکنم...
بیشتر
آنچه در زیر می آید، ماجرایی است که پس از جدایی من از شاه در ماه مارس سال ۱۹۵۸ روی داده است. من آن زمان در خانه پدریم واقع در اطراف شهر کلن آلمان زندگی می کردم و یک روز مصمم شدم برای نخستین بار با اتومبیل برای خرید به شهر بروم. یا آنکه لباس ساده ای به تن کرده بودم تا نظر کسی را به سوی خود جلب نکنم، یک زمان در خیابان اصلی متوجه شدم که نمیتوانم به راه خود ادامه دهم. در حالی که اتومبیلم با چند نفر تصادم پیدا کرده بود آن را در میان انبوه مردم نگه داشتم و ناگزیر شدم بارها از آنان پوزش بخواهم. دید چشمانم خوب بود و
ساقهای پایم به درستی کار می کرد. راستی منی که مقام شهبانویی را به سادگی فراموش کرده بودم چگونه میتوانستم در میان انبوه جمعیت پیش بروم.
شهبانویی که هر کجا دلش میخواست می رفت، حالا هم انتظار داشت که دیگران عاجزانه راه برایش باز کنند. البته سالهایی که در دستگاه پادشاهی بودم، بارها در ویاونتو ی رم و شانزه لیزه پاریس قدم زده بودم. در این چنین موارد وسیله ی درباریان همراهی می شدم و آنها مراقبت لازم به عمل می آوردند تا راه من هموار و پاکیزه باشد.
اکنون کاملا تنها بودم و از اینکه خیابانی را باید عبور بکنم، واقعا وحشت برم داشته بود. در این اندیشه بودم که به چه نحوی خود را به کناری بکشم تا سیل اتومبیلها مرا به زیر نگیرند. منی که سالیان دراز در محصور و محدودیت کامل به سر برده و با آداب مردمی بیگانه شده بودم، واقعا نمی دانستم در حال آزادی چگونه با مردم برخورد و رفتار بکنم...
آپلود شده توسط:
souba
1403/02/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خاطرات ثریا: ملکه اسبق ایران