نوروزها و ...
نویسنده:
ثمین باغچه بان
امتیاز دهید
نقاشی: پرویز کلانتری
من در هر نوروزی از نو کودک میشوم. پسرکی چهار پنج ساله میشوم. چشم، گوشه، دماغم، دهانم و پوستم کودک میشود. صدایم هم کودک میشود.
در هر نوروزی بادبادکهای جورواجور و رنگارنگ در چشمهایم میپرند و میرقصند. در چشمهایم میترسند. در چشمهایم میخندند و دور میشوند.
و در هر نوروزی گوشم پر میشود از صدای جغجغهها و گنجشکها و در مشتهای کوچکم برای جوجهها شعر و دانه میبرم. نوروز بوی نرگس و کتان، و رنگ زعفران و آتش دارد. من در هر نوروزی فرفره چهار پر کاغذی میشوم. در باغ کودکستان میلرزم و میچرخم. مرغ میشوم و روی شاخه درخت مینشینم. درهر نوروزی لبم کودک میشود و مثل بوسهای روی دست پدرم مینشیند. موهایم کودک میشوند، و نفس پدرم مثل یک سرود کودکستانی در میانشان میوزد…
بیشتر
من در هر نوروزی از نو کودک میشوم. پسرکی چهار پنج ساله میشوم. چشم، گوشه، دماغم، دهانم و پوستم کودک میشود. صدایم هم کودک میشود.
در هر نوروزی بادبادکهای جورواجور و رنگارنگ در چشمهایم میپرند و میرقصند. در چشمهایم میترسند. در چشمهایم میخندند و دور میشوند.
و در هر نوروزی گوشم پر میشود از صدای جغجغهها و گنجشکها و در مشتهای کوچکم برای جوجهها شعر و دانه میبرم. نوروز بوی نرگس و کتان، و رنگ زعفران و آتش دارد. من در هر نوروزی فرفره چهار پر کاغذی میشوم. در باغ کودکستان میلرزم و میچرخم. مرغ میشوم و روی شاخه درخت مینشینم. درهر نوروزی لبم کودک میشود و مثل بوسهای روی دست پدرم مینشیند. موهایم کودک میشوند، و نفس پدرم مثل یک سرود کودکستانی در میانشان میوزد…
آپلود شده توسط:
mahjoob
1401/01/16
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نوروزها و ...