ماهی سیاه کوچولو
نویسنده:
صمد بهرنگی
امتیاز دهید
داستان کودکان
خانه ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود زیر سقفی از خزه! شب ها دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده . مهتاب را توی خانه شان ببیند...
بیشتر
خانه ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود زیر سقفی از خزه! شب ها دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده . مهتاب را توی خانه شان ببیند...
آپلود شده توسط:
Reza
1386/06/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ماهی سیاه کوچولو
I remember
my former life
as a strange dream
of birds with snow glidings
from their wngs
of my every step
going to greet them
I remember
my icy blue breath
the hostile
freezing water
forgetting everythings
ending the search
taking a surprise flight
I barely remember a man
his worries
Today
a bird among other birds
I look at his life
the way one looks at a painting
ممنونم
دوست داشتني ست اين داستان.