عشاق نامه
نویسنده:
عبید زاکانی
امتیاز دهید
خواجه نظام الدین عبیدالله زاکانی از شاعران و نویسندگان طنزپرداز قرن هشتم می باشد که در قزوین متولد شد. زاکانی به دلیل نسبت داشتن با خاندان زاکان شهرت فراوان داشت. عبید زاکانی علاوه بر اینکه شاعر بوده است همگان او را به هزل ها و طنزهایش می شناختند.
بخشی از سرآغاز کتاب:
خدایا تا از این فیروزه ایوان / فروزد ماه و مهر و تیر و کیوان
شه خاور جهان آرای باشد / زمان باقی زمین بر جای باشد
بر این نیلوفری کاخ کیانی / کند خورشید تابان قهرمانی
جهانرا چار عنصر مایه باشد / مکانرا از جهت شش پایه باشد
ز جوهر تا عرض راهست تاری / هیولا تا کند صورت نگاری
همیشه تا فراز فرش غبرا / معلق باشد این نه سقف مینا
جهان محکوم سلطان جهان باد / فلک مامور شاه کامران باد
نخستین دم که خاطر خامه دربست / بر این دیبای ششتر نقش بربست
چو استاد طبیعت داد سازش / نوشتم نام خسرو بر طرازش
شهنشاه جهان دارای عالم / چراغ دودمان نسل آدم
همایون گوهر دریای شاهی / وجودش آیت لطف الهی
ضمیرش نقطهٔ پرگار معنی / درونش مهبط انوار معنی
جم ثانی جمال دنیی و دین / ابواسحاق سلطان السلاطین
خجسته پادشاه دادگستر / جهانگیر آفتاب هفت کشور
غلام بارگاهش تاجداران / جنابش سجدهگاه شهریاران...
بیشتر
بخشی از سرآغاز کتاب:
خدایا تا از این فیروزه ایوان / فروزد ماه و مهر و تیر و کیوان
شه خاور جهان آرای باشد / زمان باقی زمین بر جای باشد
بر این نیلوفری کاخ کیانی / کند خورشید تابان قهرمانی
جهانرا چار عنصر مایه باشد / مکانرا از جهت شش پایه باشد
ز جوهر تا عرض راهست تاری / هیولا تا کند صورت نگاری
همیشه تا فراز فرش غبرا / معلق باشد این نه سقف مینا
جهان محکوم سلطان جهان باد / فلک مامور شاه کامران باد
نخستین دم که خاطر خامه دربست / بر این دیبای ششتر نقش بربست
چو استاد طبیعت داد سازش / نوشتم نام خسرو بر طرازش
شهنشاه جهان دارای عالم / چراغ دودمان نسل آدم
همایون گوهر دریای شاهی / وجودش آیت لطف الهی
ضمیرش نقطهٔ پرگار معنی / درونش مهبط انوار معنی
جم ثانی جمال دنیی و دین / ابواسحاق سلطان السلاطین
خجسته پادشاه دادگستر / جهانگیر آفتاب هفت کشور
غلام بارگاهش تاجداران / جنابش سجدهگاه شهریاران...
آپلود شده توسط:
Reza
1387/02/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عشاق نامه
مرا از عشق او در جان زد آتش
دل از جان و جوانی بر گرفتم
امید از زندگانی بر گرفتم
چنان در عشق او دیوانه گشتم
که در دیوانگی افسانه گشتم
خرد میگفت کی مدهوش بیمار
غمش را در میان جان نگه دار
اگر دل میدهی باری بدو ده
به هر خواری که آید دل فرو ده
گهی چون شمع میافروز از عشق
چو پروانه گهی میسوز از عشق
میندیش ار جگر خوناب گیرد
که چشم از آتش دل آب گیرد
خراب عشق شو کاباد گشتی
غلام عشق شو کازاد گشتی
حدیث عشق انجامی ندارد
خرد جز عاشقی کامی ندارد
منوش از دهر جز پیمانهٔ عشق
میاور یاد جز افسانهٔ عشق
دلی کو با بتی عشقی نورزد
مخوانش دل که او چیزی نیرزد
نداند هرکه او شوقی ندارد
که دل بی عاشقی کامی ندارد
چرا جز عشق چیزی پرورد دل
اگر سوزی نباشد بفسرد دل
مباد آندل که او سوزی ندارد
هوای مجلس افروزی ندارد
برو در عشقبازی سر برافراز
به کوی عشق نام و ننگ در باز
کزین بهتر خرد را پیشهای نیست
وزین به در جهان اندیشهای نیست
شنیدم پند و دل در عشق بستم
چو مدهوشان ز جام عشق مستم
به دست عشق دادم ملک جانرا
صلای عشق در دادم جهان را
وگر در دام عشق انداختم دل
شدم آماج محنت باختم دل
از این پس کعبهٔ من کوی او بس
مرا محراب جان ابروی او بس
بخش ۴، سخن در عشق
نمیدانم خود عبید زاکانی اینطور سروده یا نگارنده به اشتباه نگاشته است.
چون نكته هاي دلكش او يادگار اوست.
تمامی کتاب های عبید زاکانی خواندنی و به یاد ماندنی ست .