رسته‌ها
گلین
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 19 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 19 رای
✔️ یکی از بهترین آثار ارونقی کرمانی بی‎شک گلین (عروس) بود، پاورقی ای که در آن موفق شده است گوشه‎هایی از آداب رسوم مردم تبریز را در دل داستانی عاشقانه بازتاب دهد.

از متن کتاب:
من رفتم برای آخرین بار پدرم را ببینم. من همه چیز را می دانستم و اصرار آنها بیهوده بود... آنها به من گفتند:
- فردا پدرت آزاد خواهد شد.
اما این دروغ بود و من خوب می دانستم که صبح زود پدرم را به دار خواهند آویخت. من که بچه نبودم گول بخورم. 16 سال داشتم و همه چیز را می دانستم. پدرم آدم کشته بود و بچه های محل به من گفته بودند، کسی که آدم بکشد، بدارش می زنند...
حاجی به من گفت:
- پسر! بالاخره بابات آزاد میشه!
من به او گفتم:
- نه آقا...
و آنوقت گریه کردم...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
468
آپلود شده توسط:
ermia
ermia
1399/02/13

کتاب‌های مرتبط

آلاله
آلاله
5 امتیاز
از 2 رای
فروشنده
فروشنده
4.3 امتیاز
از 27 رای
یک دلبر و هزار دلباخته
یک دلبر و هزار دلباخته
4 امتیاز
از 8 رای
سه حنجره گنگ
سه حنجره گنگ
3.9 امتیاز
از 7 رای
قصه تهمینه
قصه تهمینه
3.4 امتیاز
از 20 رای
The Maiden
The Maiden
4 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گلین

تعداد دیدگاه‌ها:
5
داستان جذابی بود، ولی نکته عجیبی که داشت این بود که قهرمان داستان پس از یک عمر زندگی پر فراز و نشیب، یهو در عرض بیست و چهار ساعت با خواندن نهج البلاغه ازین رو به اون رو شد! تاسف آوره که نویسنده‌ها چه نقش بزرگی در تبلیغ مذهب منفور شیعه و نابودی جوانان ایرانی داشته‌اند.
به‌به! خیلی عالی بود! روح آقای ارونقی همیشه زنده باشه با این داستان جذابش! ا‌ِرمیای عزیز دست گُل شما هم درد نکنه! کاش‌که می‌تونستم هزار ستاره بهش بدم.
ارونقی کرمانی به سال ۱۳۰۹ در کرمان متولد شد، اما کودکی خود را در تبریز سپری کرد. ظاهرا کرمانی برخلاف نام شهری که به عنوان پسوند فامیلی خود یدک می‎کشید، بیشتر از زندگی در تبریز تاثیر پذیرفته بود، او بعدها این تأثیرات را در بهترین اثرش "گلین" تا اندازه‎ای بازتاب داد.
یکی از بهترین آثار ارونقی کرمانی بی‎شک گلین (عروس) بود، پاورقی ای که در آن موفق شده است گوشه‎هایی از آداب رسوم مردم تبریز را در دل داستانی عاشقانه بازتاب دهد.
از متن کتاب:
من رفتم برای آخرین بار پدرم را ببینم. من همه چیز را می دانستم و اصرار آنها بیهوده بود… آنها به من گفتند:
– فردا پدرت آزاد خواهد شد.
اما این دروغ بود و من خوب می دانستم که صبح زود پدرم را به دار خواهند آویخت. من که بچه نبودم گول بخورم. 16 سال داشتم و همه چیز را می دانستم. پدرم آدم کشته بود و بچه های محل به من گفته بودند، کسی که آدم بکشد، بدارش می زنند…
حاجی به من گفت:
– پسر! بالاخره بابات آزاد میشه!
من به او گفتم:
– نه آقا…
و آنوقت گریه کردم…
خیلی ممنون از کتابهای عالی تان واقعا فوق العاده هستند اگر امکان دارد لطفا کتاب شب زنده داران از امیرعشیری و شبی که سحر نداشت جلد دووم از ارونقی کرمانی را بذارید
ممنون بابت کتاب زیبا و کمیابتون اگر بار هم از ارونقی و یا اشیری کتابی دارید ممنون میشم در سایت قرار دهید . با سپاس امید
گلین
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک