نظریه تکامل سرمایه داری
نویسنده:
پل سوئیزی
مترجم:
حیدر ماسالی
امتیاز دهید
422 صفحه
پال سوئیزی، آنگونه که نشریه معتبر وال استریت جورنال در سال 1972 از قول جان کنث گلبریث نقل کرد «فرهیختهترین اقتصاددانان مارکسیست آمریکایی نیمه دوم سده بیستم» بود. اعتبار و نفوذ فکری سوئیزی، که ابعادی جهانی داشت، عمدتا در دو حوزه بود: – به عنوان اقتصاددان و جامعه شناس رادیکال پیشتاز و – به عنوان پایهگذار اصلی اندیشه سوسیالیستی نوع امریکایی، در مقام موسئس مشترک و سردبیر مشترک نشریه مانثلی ریویو. سوئیزی در 10 آوریل 1910 در نیویورک متولد شد و در روز 27 فوریه 2004 (8 اسفند 1382) در شهرک لارچ مونت (حومه نیویورک) در 94 سالگی درگذشت، و بدین ترتیب، جهان اقتصاد و علوم توسعه یکی از اندیشمندان اثرگذار، خوش فکر، و مستقل خود را از دست داد.
کتاب «نظریه تکامل سرمایه داری» در سال 1358 به فارسی منتشر شده است. برزو نابت کتاب را در 1354 ترجمه کرده بود، ولی انتشارش با نام مستعار حیدر ماسالی چهار سال به درازا کشید! فاصله میان انتشار کتاب به زبان انگلیسی و ترجمه فارسی آن 36 سال است!
بیشتر
پال سوئیزی، آنگونه که نشریه معتبر وال استریت جورنال در سال 1972 از قول جان کنث گلبریث نقل کرد «فرهیختهترین اقتصاددانان مارکسیست آمریکایی نیمه دوم سده بیستم» بود. اعتبار و نفوذ فکری سوئیزی، که ابعادی جهانی داشت، عمدتا در دو حوزه بود: – به عنوان اقتصاددان و جامعه شناس رادیکال پیشتاز و – به عنوان پایهگذار اصلی اندیشه سوسیالیستی نوع امریکایی، در مقام موسئس مشترک و سردبیر مشترک نشریه مانثلی ریویو. سوئیزی در 10 آوریل 1910 در نیویورک متولد شد و در روز 27 فوریه 2004 (8 اسفند 1382) در شهرک لارچ مونت (حومه نیویورک) در 94 سالگی درگذشت، و بدین ترتیب، جهان اقتصاد و علوم توسعه یکی از اندیشمندان اثرگذار، خوش فکر، و مستقل خود را از دست داد.
کتاب «نظریه تکامل سرمایه داری» در سال 1358 به فارسی منتشر شده است. برزو نابت کتاب را در 1354 ترجمه کرده بود، ولی انتشارش با نام مستعار حیدر ماسالی چهار سال به درازا کشید! فاصله میان انتشار کتاب به زبان انگلیسی و ترجمه فارسی آن 36 سال است!
آپلود شده توسط:
amirezati
1398/11/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نظریه تکامل سرمایه داری
مطلب گفته شده کاملا درست است. ولی قبل از تبین اقتصادی اوضاع می بایست سوژه زیست کننده در اجتماع را در نظر آورد. فروید برای ما روشن میسازد که سوژة حقیقی، در ذات خویش، شکل یک خودِ متمرکز شده در یک اگو، آگاهی یا وجود را ندارد، بلکه تمرکززدایی شده است (سوژه خط خورده یا دوپاره) و بر ساختاری بنا شده است که مرکز آن در سوءرفتار خیالی اگو قرار دارد، یعنی در تکوینی ایدئولوژیک که توسط آن خودش را باز میشناسد. لکان اگو را توهمی برساخته ناخودآگاه میداند که طی فرآیند رشد، کودک صاحب آن میشود. نظر لکان در این مورد به اختصار چنین است: نوزادی متولد میشود. در ابتدا این کودک کاملا غیرمنفک از دیگران (به ویژه مادر) است. در این مرحله کودک هیچ تمایزی بین خود و دیگری قایل نیست. در این مرحله، کودک فاقد اگو است، و اگر تفاوت انسان و حیوان را همین اگوی خودآگاه بدانیم، باید گفت هنوز این کودک تبدیل به یک انسان نشده است. کودک هنوز اختگی نمادین را از سر نگذرانده است.از طرف دیگر، لکان نیز همچون فیخته قایل است که سوژه نمیتواند خود را فرا چنگ آورد، چرا که هرگاه به خود میاندیشد، در حقیقت خود را به ابژه خویش تبدیل میکند. بنابراین، خصلتهای من، همان خود من نیستند و ما نمیتوانیم خود را به مجموعهای از ویژگیها فروکاهیم و به محض این که خویش را با ویژگی خاصی توصیف کنیم، خود را تبدیل به یک ابژه کردهایم. به نظر لکان، شناخت از خود از طریق چگونگی پاسخ دیگران صورت میگیرد. خلاصه این که از نظر لکانِ بین فرد و جامعه جدایی وجود ندارد و دیالکتیک من ـ دیگری، سوژهها را از رهگذر تضاد دوسویهای تعریف میکند که ذهنیت را پدید میآورد. از این جهت نخستین قدم نه تزریق آگاهیِ انتزاعی به توده های ناآگاه بلکه نقد ایدئولوژی مسلطی است که بازتولیدکننده آگاهی کاذب است. تعریف مشهور مارکس از ایدئولوژی: آنها کاری را می کنند که نمی دانند. واقعیت نمادین اجتماعی در نظم کاپیتالیستی برساخته ایدئولوژی حاکم در آن است. لذا صرف شناخت واقعیت نمادین ما را در نقد آن یاری نمی رساند. ایدئولوژی واقعیت اجتماعی را به گونهای سامان میبخشد که مطابق میل ما طبیعی جلوه کند و تضادهایش، نابههنجاری به نظر آیند و نه مواد اصلی تشکیلدهندهی ساختارش. هدف غایی نقد ایدئولوژی بر ملا کردن عرصهی پندارهای اجتماعی یا ایدئولوژیک است. برای مثال روشنفکری که از مردم دفاع میکند اگر تفاوت میان مردمی که دستگاه ایدئولوژیک دولت میگوید و مردمی که خود عنوان میکند را روشن نسازد به راز نقد ایدئولوژی پی نبرده است. تغییر نمادها و ایجاد فضای نمادینی تازه سخت و دردناک است. به همین دلیل است که برای پیش بردن توهمی که ساخته ایدئولوژی است، کنش سوژه های غرق در ایدئولوژی به تنهایی نقش عامل را ایفا میکند. تنشها ناخواسته ایدئولوژیک میشوند و اینجاست که باید گفتهی مارکس را بدین صورت تصحیح کرد: ما میدانیم که چه کاری میکنیم اما نمیدانیم که چرا این کار میکنیم. کنشگران مسخ تصویرهایی میشوند که خودساختهاند. اولین قدم در راه آزادی این نیست که واقعیت را طوری تغییر بدهیم که با فانتزی هایمان منطبق شود، بلکه تغییر در نحوه میل ورزیدن و فانتزی هایمان است. این کار رنجآور است، چرا که ما تمام رضایتی که به دست میآوریم را از فانتزی هایمان کسب میکنیم.
موافقم که باید پذیرفت مالی شدن سرمایه (وقتی اکثر سود با فرمول M-M’ تولید می شود، بدون نیاز به مسیر ارزش زایی M-C-M از نیروی کاری که مولد ارزش مازاد یا اضافی است) همچنان منجر به بازگشت روابط سرراست و شخصی سلطه می شود . همان طور که مارکس تاکید کرده است M-M’ سرمایه در انتزاعی ترین و غیرشخصی ترین حالت خود است. طبق توصیف دقیق ولفگانگ اشتریک، مارکسیسم در مورد بحران نهایی سرمایه داری کاملا برحق بود، ما امروزه به وضوح وارد این بحران شده ایم، اما بحران دقیقا همین است، یک فرایند طولانی از انحطاط ، بدون هیچ افقی از رفع (Aufhebung) هگلی، هیچ عاملی وجود ندارد که بتواند به این بحران پیچ وتابی ایجابی دهد و تبدیلش کند به مسیری برای رسیدن به سطحی متعالی تر از سازماندهی اجتماعی. به نظرم باید بر مسئله فقدان سوژه انقلابی تمرکز کرد، چگونه است که طبقه انقلابی بدل به عاملی انقلابی نمی شود؟ در اینجا باید به تشریح سازوکارهای لیبیدویی ناخودآگاه پرداخت، سازوکارهایی که مانع از ظهور آن آگاهی طبقاتی می شوند. ولی برخی نحله های مارکسیستی برای مثال مارکسیسم غربی به غلط همواره به دنبال عامل های اجتماعی دیگری بود تا جایگزین طبقه کارگر بی میل به انقلاب شده و نقش عامل انقلابی را بازی کنند، از دهقانان جهان سوم و دانشجویان و روشنفکران و طردشدگان گرفته تا پناهجویان.
البته باید توجه داشت که چگونه در فرایند ایجاد یک بدیل، عینیت بخشیدن به یک هدف، به یک مفهوم، خود این مفهوم هم تغییر می کند (و به عکس خود بدل می شود). و هرچه این مفهوم ناب تر باشد، این وارونه شدن بی رحمانه تر است. از منظر هگلی، یک چنین فرایند غایت شناختی همیشه به بیراهه می رود، هدف مطلوب تبدیل به عکس خودش می شود (موضعی که باید گفت مویدش تجربه انقلاب رهایی بخشی رادیکال به کابوس وحشتناک استالینیسم است). پس این طور نیست که ابتدا می بایست همه چیز به طور شفاف تبیین گردد و احتمالا پس از آن است که زمان اقدام فرا می رسد (که این همان دانش عینی و شفاف روشنفکر از منظر استالینیستی است). از این نظر، ژست لنینی بازگشت به هگل دال بر این است که باید نفوذناپذیری فرایند تاریخی را که مختص جنبش های رهایی بخش است تمام و کمال پذیرا شد. لنین برخلاف استالین کاملا پذیرفت که یک انقلابی ابزار عرضه کننده الزامات عمیق اجتماعی نیست بلکه بیشتر دریانوردی است در دریایی ناشناخته.
به قول والتر بنیامبن آنگاه که انقلاب نهایی به وقوع پیوندد، تمامی انقلاب های شکست خورده تاریخ رستگار خواهند شد.
کاش کتابناک بخشی مثل کتاب های برتر هفته داشت و میشد کامنت شما و بعضی دوستان دیگر رو به عنوان کامنت برتر هفته اعلان کرد.[/quote]
مرسی دوست گرامی. من فقط نظر شخصیام رو بیان کردم که میتونه نادرست باشه ولی با شما موافقم که نظرات پیرامون مطالب کتاب باشه برای عموم اعضای این سایت مفید خواهد بود.
لطفا، اگر کتاب «نقدی بر پاره ای از نظریه های رایج در سرمایه داری غرب» پل سوئیزی رو دارید و امکان گذاشتن لینک آن را دارید، اقدام لازم را به عمل آورید.
بسیار ممنون[/quote]
متاسفانه نسخهی الکترونیکی این کتاب در دسترس نیست. پیدیاف «چهار سخنرانی درباره مارکسیسم» موجوده اگر مایل بودید؟
توجه کنید که مطالعهی این کتاب به عنوان یکی از مباحث مطروحهی «مارکسیستی» در نهادهای آکادمیک آن دوره مفیده ولی استدلال و نتایج اتخاذشده توسط سوئیزی ارتباطی با نظرات مارکس نداره....[/quote]
ممنون از نظر مختصر و مفید و آگاهانه تون، انقدر که مباحث بی ربط با عناوین کتابها و عقده گشاییهایی سیاسی، اظهار فضلهای بی مناسبت، لفّاظی های نامفهوم و ... در بعضی عناوین وجود داره، دیدن چنین نظرات عالمانهای امیدوار کننده است.
کاش کتابناک بخشی مثل کتاب های برتر هفته داشت و میشد کامنت شما و بعضی دوستان دیگر رو به عنوان کامنت برتر هفته اعلان کرد.
لطفا، اگر کتاب «نقدی بر پاره ای از نظریه های رایج در سرمایه داری غرب» پل سوئیزی رو دارید و امکان گذاشتن لینک آن را دارید، اقدام لازم را به عمل آورید.
بسیار ممنون