ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟
نویسنده:
محمدعلی اسلامی ندوشن
امتیاز دهید
کتاب "ایران چه حرفی برای گفتن دارد" نوشته محمد علی اسلامی ندوشن شامل هجده مقاله است.
مطالب کتاب کوششی در پاسخ دادن به این سوال هاست. مقالۀ «هویت ایران در دوران بعد از اسلام» به اختصار، به تکوین شخصیتّ ایرانی در سایۀ جغرافیا و تاریخ میپردازد. «حرف آخر با سرشت انسان است» میخواهد بگوید که نمیتوانیم از دایرۀ سرشت خود خارج شویم، کوشش بیهوده در این راه نشود. تنها میتوانیم گرایشهای متعارض این سرشت را تنظیم کنیم، که در راه معقولتر به کار افتند. مقالۀ «دنیا به کجا میرود؟» ناظر به علامتهای نگرانیآوری است که عصر حاضر از خود نشان میدهد. این مقاله با آنکه در اردیبهشت ۱۳۷۷، یعنی سه سال قبل از واقعۀ ۱۱ سپتامبر آمریکا نوشته شد، حاوی مطالبی بود که مینمود که بروز یک فاجعه چندان دور از انتظار نخواهد بود. مقالۀ «جوانان، توسعه، اقتصاد، تمدّن» بار دیگر موضوع جوانان را پیش میآورد که «حادّترین» مسئلۀ دوران ماست. ایران که این چهل میلیون جوان را بر سر دست گرفته است به کجا خواهد برد؟ «سرّوپند افسانهها» ما را به قرون گذشته میبرد. از مثنوی مولوی کمک گرفته میشود تا بنماید که در عصر معجزهآسای علم، مسائل اصلی بشری تغییر رنگ دادهاند، اماّ نه تغییر ماهیت و عجیب آنکه انسان ابزارگر، به کمک فنّ، مضحکههای خود را از طریق ارتباطها و رسانهها به حجم کوه پیکری ارتقاء داده است.
بیشتر
مطالب کتاب کوششی در پاسخ دادن به این سوال هاست. مقالۀ «هویت ایران در دوران بعد از اسلام» به اختصار، به تکوین شخصیتّ ایرانی در سایۀ جغرافیا و تاریخ میپردازد. «حرف آخر با سرشت انسان است» میخواهد بگوید که نمیتوانیم از دایرۀ سرشت خود خارج شویم، کوشش بیهوده در این راه نشود. تنها میتوانیم گرایشهای متعارض این سرشت را تنظیم کنیم، که در راه معقولتر به کار افتند. مقالۀ «دنیا به کجا میرود؟» ناظر به علامتهای نگرانیآوری است که عصر حاضر از خود نشان میدهد. این مقاله با آنکه در اردیبهشت ۱۳۷۷، یعنی سه سال قبل از واقعۀ ۱۱ سپتامبر آمریکا نوشته شد، حاوی مطالبی بود که مینمود که بروز یک فاجعه چندان دور از انتظار نخواهد بود. مقالۀ «جوانان، توسعه، اقتصاد، تمدّن» بار دیگر موضوع جوانان را پیش میآورد که «حادّترین» مسئلۀ دوران ماست. ایران که این چهل میلیون جوان را بر سر دست گرفته است به کجا خواهد برد؟ «سرّوپند افسانهها» ما را به قرون گذشته میبرد. از مثنوی مولوی کمک گرفته میشود تا بنماید که در عصر معجزهآسای علم، مسائل اصلی بشری تغییر رنگ دادهاند، اماّ نه تغییر ماهیت و عجیب آنکه انسان ابزارگر، به کمک فنّ، مضحکههای خود را از طریق ارتباطها و رسانهها به حجم کوه پیکری ارتقاء داده است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟
[quote='Jeremiah']اگر رستم به چم دروکننده ستم است، بایستی تا آنجایی که در پارسی دیده ام، ستهمروت باید باشد، زیرا کارواژه را پس از نامواژه آورند، مانند آنکه نگویند کارپوست، گویند پوستکار (دباغ). یا نگوید زن نای، گویند نایزن (قصاب) و ... ارنه رت ستهم شود، ستمی که درو شده، مانند تهی دست، که نمار کند به دستی که تهی است.[/quote]
این بخش را من به شتاب نوشتم و شاید برای خواننده گنگ باشد، پس روانتر نویسم، گویا شما گفته بودید، دریدن نه درویدن، پس اگر روت به آرشِ دریدن یا تهیدن (بنواژه ساختگی نیست، برای نمونه در لغتنامه دهخدا آمده است) باشدو ستهم راهزن یا ستم، بایست به ریخت ستهمروت (راهزندرا یا ستمتها) سازند ارنه آنچه که گویید، از دید دستور زبان پارسی نادرست است. چون در پارسی در مانند گوییم کینکش، نه کشکین. تهیدست هم همانندی نادرستی بود که من کردم، زیرا تهی زاب یا صفت استو کوشش من در بیهوده نخواندن سخن شما، به شکست انجامید.
گرشاسب، که در اوستا کِرِساسپَ است، به گفته جلیل دوستخواه به آرش "دارنده اسب لاغر" است، یا همان گونه که من گویم: اسبلاغر. بخش نخست کِرِس همخوانی دارد با کِرشَ سانسکریت به آرش "لاغر"، اسپَ اوستایی هم همخوانی دارد با اَشوَ سانسکریت، اَسَ پارسی باستان، اَسپ پارسی میانه، اسب پارسی نو، همچنین با اَسپَ مادی. (برای اسپ بنگرید فارسی باستان، نویسند: رونالد گ. کنت، برگردان: سعید عریان، رویه: 556) برای کِرشَ به این تارنگار بروید:
https://spokensanskrit.org/index.php?tran_input=kRza&direct=se&script=hk&link=yes&mode=3
همچنین stambha را در سانسکریت جستیم، برای آن "بالشت" زیر سر را یافتیم، با این روی شورشگر را نیافتیم:
https://spokensanskrit.org/index.php?mode=3&script=hk&tran_input=stambha&direct=au&anz=100
همچنین روت در پارسی نو، به ریخت رُت یا رَت هم هست، در برهان قاطع خوانیم:
رت - بفتح اول، برهنه و عریان را گویند، و بضم اول تهیدست و بینوا - وبرهنه وخالی را گویند. و بمعنی کاغذ هم به نظر آمده است - و همه را گویند و نیز به عربی کل خوانند.
پوشینه 2، رویه 939
خود دهخدا هم که کرد نبوده و فرهنگ پارسی نوشته، روت را گزارش کند:
روت. (ص) در تداول عامه ، رت . برهنه . لخت . عور. عریان . لوت . رجوع به رت شود. || اطلسی . ساده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اطلسی شود. (لغتنامه دهخدا، پوشینه 8، رویه 12308)
ایشان باز از پارسی نو به سود کردیو لکی دزدید (?) با سخنهای بیسرونهو واژه دزدی، کسی را دانشمند نگویند.
ویوَنْگْهَوَنْتْ (= ویونگهان/ویجهان) پدر جمشید بوده. به موجب هوم یشت؛ نخستین کسی که به خواص شیره و فشردۀ هوم پی برد و از آن استفاده کرد و از همین روی و به پاس عمل نیکش به او فرزندی چون یمَ (= جم، جمشید) داده شد.[/spoiler]
در ریگ ودا نیز اشاره هایی به وی شده. به جمشید با نام یمَ اشاره شده.
بدرود.[/quote]
با درود فراوان؛ این نکته را از کتاب دانشنامه مزدیسنا عینا کپی می کنم:
دئنا: دئنا در اوستا به معنی دین و آیین و یکی از ارواح انسانی است که در پهلوی و فارسی دین می گوییم. دین همواره به معنی کیش و آیین نیست بلکه غالبا به معنی وجدان و حس روحانی و ایزدی انسان است و در خود گاتها بسا به این معنی استعمال گردیده.
همچنین سخن شما در خصوص "پوریوتکئیشان" که آن را نخستین آموزگاران کیش زرتشت دانسته اید درست است. البته معنای دیگری نیز دارد و آن "نخست گروندگان و پیروان اولیه" است که مترادف "نبانزدیشتان" است. البته خود نبانزدیشت معنای دیگری دارد که همان قوم و خویش است. ولی مولف دانشنامه مزدیسنا؛ همچون شما آن را مترادف "داناکان پیشینکان" می داند.
نیز می توان از لینک زیر بهره برد:
دئنا
در نهایت امر؛ سخن آن معلم ارجمند که "کیش" را مخصوص ادیان غیر توحیدی می دانست ناصحیح است.
از پاسخ محققانه حضرتعالی بسیار سپاس گزارم.
این نکته برایم سوال است که "ثریته" همان "اثرط" گرشاسپ نامه است که پدر گرشاسپ است یا همان "ثرئتئونه" است که همان فریدون می دانیم؟
در خصوص "ویونگهان" نیز در خاطرم نیست که کریستین سن آن را همان تخم اوروپ گرفته یا فرزند طهمورث و پدر جمشید است.[/quote]
خواهش می کنم.
جالب است که در فروردین یشت، حضرت زرتشت (ع) خود را از همین آموزگاران می داند: ما از زرتشت شنیدیم که او خود، نخستین و بهترین آموزگارِ دینِ اهورایی است.
فروردین یشت از آموزگاران کیش به نیکی یاد کرده است و آن حضرت نخستینِ ایشان است.
گرشاسپ اوستا همان رستم شاهنامه و روتستهم نسک های پهلوی است. کِرِساسپَ (= گرشاسپ) از دو بخش کِرِسا/کِرِسَ به چمار برانداختن، برافکندن، ریشه کن کردن می باشد، و بخش دوم سپَ به معنی راهزن است. شادروان استاد پورداوود نیز در پوشینه 1 یسنا، همین چمار را برای این نام دانسته است. در اینجا به پیوند میان کشته شدن پسران پَثَنَیَه به دست گرشاسپ می رسیم که چند تن از ایشان راهزن بوده اند. در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی، واژه رو/رُ به چمار بریدن و دریدن آمده است. بخش دوم رُستم، در سانسکریتی به ریخت ستمبه و به چمار شورشی، راهزنی آمده است. روی هم یعنی برافکنده ی راهزنان. روتستهم نسک های پهلوی نیز همین است. روت در زبان پهلوی به چمار خالی/تهی می باشد و همین واژه در لَکی و کُردی زنده است. لوتک نیز با همین مترادف بوده و به ریخت لوت (= برهنه/تهی) در این دو زبان زنده است، و در نام بیابان لوت مشاهده می شود. ستهم نیز همان ستم و جور است. روی هم یعنی تهی کننده ستم/براندازنده ی ستمگران. و این اشاره به برافکندن دیوان مازندران (= آشوریان مهاجم) اشاره دارد.
چه این که خودتان از نام رُتستَخمَک در جریانید. و یادآور شدیم که لقب ها در تاریخ به چند تا می رسد.
ثْریتَ (= اترط شاهنامه/اثرط) پدر گرشاسپ است. از این رو، به همانی ثریتَ و زال می رسیم. ثَرَئِتونَ پسر آثْویَ همان فریدون پسر آتبین است. اگر ثَرَئِتونَ (= فرَئِتَ-ون/فریدون/کوروش) را به چمار مرد سیلابی/سیلاب مانند بگیریم، یادآور رویای آستیاگ است. اگر نام آثویَ را آتویه پهلوی بگیریم که به چمار ثروتمند است، شاید کمبوجیه از دو بخش کام و بوجیه به همین مفهوم باشد. نکته ای مهم و ریز را یادآور بشم، گزنفون و هرودوت ناخواسته برخی از کارهای کوروش دوم را برای زندگی کوروش سوم روایت کردن.
ویوَنْگْهَوَنْتْ (= ویونگهان/ویجهان) پدر جمشید بوده. به موجب هوم یشت؛ نخستین کسی که به خواص شیره و فشردۀ هوم پی برد و از آن استفاده کرد و از همین روی و به پاس عمل نیکش به او فرزندی چون یمَ (= جم، جمشید) داده شد.
در ریگ ودا نیز اشاره هایی به وی شده. به جمشید با نام یمَ اشاره شده.
بدرود.
کیش به چمار دین و آیین، و دین (= دئنا/دئنَ) به چمار وجدان است. تَکَئِشَ به چمار کیش می باشد و پوریوتکئیشان به چمار نخستین آموزگاران کیش است. پئوتریو به چمار نخستین و تَکَئیشَ به چمار کیش.
در فروردین یشت از آموزگاران کیش اهورایی چنین یاد می کند:
آنان فَرَوَشی های اَشَوَنانند که در جنگ های سخت، بهترین یار و یاورند.
کیش می تواند نیک و بد باشد.
[/quote]
از پاسخ محققانه حضرتعالی بسیار سپاس گزارم.
این نکته برایم سوال است که "ثریته" همان "اثرط" گرشاسپ نامه است که پدر گرشاسپ است یا همان "ثرئتئونه" است که همان فریدون می دانیم؟
در خصوص "ویونگهان" نیز در خاطرم نیست که کریستین سن آن را همان تخم اوروپ گرفته یا فرزند طهمورث و پدر جمشید است.
2 - Kêsh، اوستا tkeasha (اعتراف، عهد)، پهلوی kêsh فس: (pôryôkêsh) ارمنیع kêsh (اشسق 880). در اوستا، تکئشه درمورد آیین اهریمنی استعمال شده ، در مقابل دئنا (دین ). ولی در فارسی کیش به معنی مطلق آیین و دین آمده:
لب یاقوترنگو نالهی چنگ
می خونرنگو کیش زردهشتی
دقیقی طوسی
اما ببینیم چه کسی سلیقهای نگر دهد:
[quote='mt1397']رستم که روتستهم است (= گویا از مادهای پارتاکانی) را میتوانم به زبان مادری ام (= لکی ) که از بازماندگان زبان پهلوی است، ترجمه کنم. رۆت+ستهم، در زبان ما رۆت یعنی خالی/تهی کردن و چیزی را از بیخ تهی از چیز دیگری کردن، و ستهم هم همان ستم است، ولی اگر ت را هم بندازیم، سهم (= یا سهم سی ) در زبان ما یعنی ترس برای انجام دادن یا ندادن کاری بَد. روی هم، یعنی ریشه کن/تهی کننده ستم یا ستمگران. آترادات نیز همین می باشد. البته در اوستا «رو/رُ» هم آمده. در زبان ما به رستم، رۆسهم می گوییم. آتر در اول آترادات هم اندکی برایم جالب به چشم می آید، من را یاد آگِر در زبان لکی به معنی آتش، و واژه آذر می اندازد.
در اسطوره شناسی تطبیقی، خیلی جاها زبانم و زبان کُردی به کمکم میان.[/quote]
شایست ناشایست، برگه 3
با اینکه رستم از "رس (ریشه رستن، رویش) + تهم (دلیر، پهلوان)" درست شده است. از این پرگوییها ایشان بسیار کرده است. در اوستایی "ویج" یا "ویج-دئنه را بنده به یاد ندارم هست یا نیست، در Avesta.org هم که واژگان فراگیر را دارد، گشتی زدیمو چیزی نیافتیم، اگر منبع دهید، سپاسگزاریم چون آنجا واژگان پرکاربرد را گذارد. تنها وئیجه را به یاد دارم که به آرِش "گستره" است، مانند ایرانویج که در اوستایی اَریَنَوَئیجه است. آن وژدان از عربی وجدان آید، کردها واژگان عربی را هم حتی به شیوه خود گویند، چنانچکه به محمد، مَمِی هم گویند. همچنین در کردی تا انجایی که من دیدم، ایج به اِژ دگرگون نشود، چنانچکه در برخی از گویشهای کردی ایران مانند گروسیو کلهری، به گیج، گوج Gowj گویندو در آرش کودن به کار برند.
"یوسانوس چون باز با قسطنطنیه رسید کیش ترسایی تازه گردانید"
صادق هدایت در کتاب پروین دختر ساسان حتی از "کیش اسلام" هم نام برده است. این ها را با جستجویی ساده می توان بدست آورد.
[/quote]
سلام، دوست من. امیدوارم حالتان خوب باشد.
درست است. مشکل اینجاست که برخی ها در این باره سلیقه ای نظر داده اند.
کیش به چمار دین و آیین، و دین (= دئنا/دئنَ) به چمار وجدان است. تَکَئِشَ به چمار کیش می باشد و پوریوتکئیشان به چمار نخستین آموزگاران کیش است. پئوتریو به چمار نخستین و تَکَئیشَ به چمار کیش.
در فروردین یشت از آموزگاران کیش اهورایی چنین یاد می کند:
آنان فَرَوَشی های اَشَوَنانند که در جنگ های سخت، بهترین یار و یاورند.
ای سپیتمان!
فَرَوَشی های نخستین آموزگاران کیش و فَرَوَشی های هنوز نازادگان - سوشیانت های نوکننده ی جهان - [در میان] فَرَوَشی های اَشَوَنانِ، از همه نیرومندترند.
ای سِپیتمان زرتشت!
دیگر فَرَوَشی ها (فَرَوَشی هایِ اَشَوَنان هنوز زنده) از [فَرَوَشی هایِ اَشَوَنانِ] درگذشته، نیرومندترند.
کیش می تواند نیک و بد باشد.
چنان که در فروردین یشت آمده: ای زرتشت (رحمة الله علیه)، از فرّ و فروغ آنان است که من اردویسوَر آناهیتا را - که در همه جا [دامان] گسترده، درمان بخش، دیوستیز و اهورایی کیش است - نگاه می دارم.
و نیز در یسنای 23، بند 2:
خواستار ستایشم فَرَوَشی های اَهوره مَزدا و اَمشاسْپندان را، فَرَوَشی هایِ همۀ ایزدانِ اَشَونِ مینوی را. خواستار ستایشم فَرَوَشی های گیومرت، زَرتُشت سِپیتمان، کی گُشتاسپ، ایسَتْ واستْرَ (= پسر زرتشت (ع)) و فَرَوَشی های پاک همۀ نخستین آموزگاران کیش را.
در یسنای 1 نیز به نیکی از این آموزگاران کیش یاد شده است.
در خرده اوستا: مرد راست کرداری که اشو و سردار اشویی باشد، ما می ستاییم. آخرین کیش را می ستاییم.
در اوستا: اشَوَن خویشکار، رد اشَوَنی را می ستاییم. کیش واپسین را می ستاییم
در سنت متاخر، برخی از نامداران را از ایشان برشمرده اند: ویوَنگهان و تریتَ. در نسک های پهلوی، آنها را داناکان پیشینکان گرفته اند.
اگر ویج-دئنَ اوستایی را به وِجدان بگیریم، به چمار وجدان اصلی و فرمان درونی خواهد شد. در زبان سانسکریتی، ویجَ به چمار اصلی است. در زبان لکی و زبان کُردی بدان وژدان/وژزان (= دانش درونی خود) می گویند، ویج به وژ دگرگون شده. واژه دئنَ به ریخت دَئنا در فرهنگ لغات اوستایی از احسان بهرامی به چمار دستور دینی، کیش، وجدان و فرمان درونی آمده است. در نسک های پهلوی دَئنا به صورت همزاد آدمی در جهان پس از مرگ پدیدار شده است. در اوستا، دئنَ یکی از ارواح آدمی است، و این روان درونی به همان وجدان اشاره دارد. همواره چمار کیش و آیین را ندارد، بلکه بیشتر به چمار وجدان/ایزدی آدمی/حسِ روحانی است. این نیروی ایزدی مستقل از بدنِ فناپذیر است. این قوه را پروردگار توانا در نهاد آدمی نهاد تا همواره او را از نیکی و بدی کردارش آگاه کند، و بدان گوش سپارد. پس از در گذشتن آدمی، دین را در جهان دیگر، به روانش چیرگی است. به روان پاک و پارسا گوید: «اندیشه و گفتار و کردار نیک تو مرا بیافرید. منم پیکر کردارهای نیک تو. منم صورت خداپرستی و پرهیزکاری تو.»
بی جهت نیست که در قرآن به سرشت (فطرت) خداجویی آدمی اشاره می شود.
پیروزبخت و رستگار باشید.
همچنین داریوش اول، گاداتس، حاکم خود در دیونی، را برده («دولس / دُولوس») خویش مینامد. درست به سان بسیاری از کشورهای شرق باستان، تمام اتباع پادشاه، حتی عالیترین صاحب منصبان، بندگان پادشاه شمرده میشدند، زین رو لقمان یونانی نوشتهاند که جز پادشاه، تمامی مردم ایران جماعت بندگان اند. به همین ترتیب، اقتدار بزرگان خانوادههای پدرشاهی بر افراد خانوادههای خودشان مستبدانه بود و آنها میتوانستند با فرزندان ایشان چون برده رفتار کنند.
هنگامی روی منبع 6 که برای آن سخن داده شده بود، زدم "مدخل ارتباط جنسی" از دایرة المعارف اسلامی آمد:
http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal?sid=934
ونکه از بی سوادانی که همیشه از ویکیپدیا، آن هم پارسیاش که همیشه دستخوش سوگیری است، منبع میدهند، بیش از این نمی توان چشم داشت. :))
در زمان هخامنشیان به کورتشها (در همان ویکیپدیا به نادرستیو بیگواه، واژه را به آرِش "برده" دانسته بود، با این که کورتش از ریشه پارس Kara به آرش کارگر آید) که سازههای شکوهمند هخامنشی را ساختند، دستمزد پولیو کالایی داده میشد. بر پایه گفتار آریستوتلس، فرزانه یونان باستان، "برده افزاری جاندار است" (سیاست، برگردان: حمید عنایت، رویه: 8) کسی به چکشش پول نمیدهد. کیستی درست کورتشها هنوز آشکار نیست، با این روی کسانی که آنان را مانند برخی برده میدانند، بایستی خیلی نادان باشند، یادمانهای باستانی هخامنشیان را مرحلهای مهم در پیشرفت جامعه ایرانو "شیوه تولید" ندانند، شاید برای آنکه میپندارند "تخم مغول" هستند ;-)، خود را ایرانی نمیدانند این گونه با سوگیری سخن گویند. در پارسی باستان "بَندَکَه" یا همان "بنده" به آرش "زیردست" بوده است، داریوش فرماندگان سپاه خویش را بارها "بنده" خودش خوانده است، یک نمونه:
داریوش شاه گوید: سپاه پارسی و مادی که تحت فرمان من بود، آن کم بود. پس از آن من سپاه فرستادم. ویدَرنَ نامی پارسی، بنده من، او را سرکردۀ آنان کردم. ...
(فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، ستون 2، بند 6، برگردان: رلف نارمن شارپ)
در زمان پارتیانو ساسانیان، بردگان اسیران جنگی بودند، چنانچکه وَرتَک هم به چم "اسیر" استو هم به چم "برده". اسیر گرفتن هم در پارسی میانه شود "ورتک گرفتن". همه مردم جهان بردهداری داشتند. من هم نمی گوییم ایرانیان برده داری نداشتند، با این روی در میان ایرانیان به اندازهای نبود که مانند یونانیان بازار برده داشته باشند، همچنین در سنجش با دیگر مردم نزدیکشان، با بردگان خوشرفتارتر بودند.