رسته‌ها
تصنیف های عارف قزوینی
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 107 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 107 رای
ارشد تهماسبی (متولد 28 دی 1336 در شهر الیگودرز)

دوران کودکی و تحصیل را در سنندج، همدان و تهران گذراند. وی از اساتید نوازنده تار میباشد و با استاد علیزاده در کاستهای شورانگیز، راز و نیاز، صبحگاهی، همنوایی و دلشدگان و در انتشار کتاب چهل قطعه برای تار و سه تار همکاری کرده است.
عارف در حدود سال ۱۳۰۰ هجری قمری در قزوین متولد شد. پدرش "ملاهادی وکیل" بود. عارف صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فرا گرفت. خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می‌نوشت. موسیقی را نزد حاج صادق خرازی فرا گرفت. مدتی به اصرار پدر در پای منبر میرزا حسین واعظ، یکی از وعاظ قزوین، به نوحه خوانی پرداخت و عمامه می‌بست ولی پس از مرگ پدر عمامه را برداشت و ترک روضه خوانی کرد.
عارف در ۱۷ سالگی به دختری به نام "خانم بالا" عشق و علاقه پیدا کرد و با او در پنهان ازدواج کرد. (تصنیف دیدم صنمی ... را در وصف ایشان سرود) فشارهای خانواده دختر پس از اینکه مطلع گردیدند زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
118
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
hamid319
hamid319
1390/01/31

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تصنیف های عارف قزوینی

تعداد دیدگاه‌ها:
14
ناله ی مرغ اسیر این همه بــهر وطــــن اســـت
مـسلک مرغ گرفتار قفس ، همچو من است
هـــمت از بــــاد ســــحر مــی طلبم گـر ببــرد
خــبر از من به رفیقی که به طرف چمن است
فـکری ای همـوطنان در ره آزادی خــویش
بـنمایید که هــــرکــس نکند مـثل من است
خـــــــــــــانه ای کو شود از دست اجـــــانب آباد
ز اشک ویران کنش آن خانه که بیت الحزن است
جــــامه ای کو نشود غرقه به خون بهر وطن
بـــدر آن جامه که ننگ تن و کم از کفن است...
http://www.mediafire.com/?vog81a101bnx4o8
بگذرشبی به خلوت این همنشین درد تا شرح ان دهم که غمت با دلم چه کرد
ستايش بي پايان نثار روان پاكش كه نغمه هاي اهورايي اش از پس سالها همچنان در ژرفاي دل مي نشيند و شوري وصف ناپذير مي انگيزد.
بلبل شوریده فغان می کند
شکوه ز آشوب جهان می کند
دامن گل گشته ز دستش رها
ناله و فریاد و فغان می کند
باد خزان پیرهن گل درید
دامن گل شد ز نظر ناپدید
سرو چو یعقوب از این غم خمید
غصه قد سرو کمان می کند
بسیارزیباست وروح وروان جلا می دهد طبعیت رااحساس کن باخواندن اشعارزیبا
تصنیف های عارف قزوینی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک