رسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد در پای اجل بسی جگرها خون شد کس نامد از آن جهان که پرسم از وی کاحوال مسافران عالـم چون شد
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب وز گردش دوران سرو سامان مطلب درمان طلبی درد تو افزون گردد با درد بسازو هیچ درمان مطلب (خیام)
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مرد
فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ، فقط او میتواند مرا بشناسد ، او حتماً می فهمد ... می خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده به او بگویم: " ایــن زنــــ
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و
الا ای آهوی وحشی کجایی مرا با توست چندین آشنایی دو تنها و دو سرگردان دو بیکس دد و دامت کمین از پیش و از پس بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش که خواهد
داد دهی ساغر و پیمانه را مایه دهی مجلس و میخانه را مست کنی نرگس مخمور را پیش کشی آن بت دردانه را جز ز خداوندی تو کی رسد صبر و قرار این دل دیوانه را تیغ برآور هله ای آفتاب نور ده این گوشه ویرانه را قاف تویی مسکن سیمرغ
هر که بیدار است او در خواب تر هست بیداریش از خوابش بتر چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیدارى چو در بندان ما جان همه روز از لگدکوب خیال وز
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم مولانا:x
رو سر بنه به بالین. تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن از من گریز تا تو. هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت. ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده. در کنج غم خزیده بر آب دیده ی ما. صد جای آسیا کن دردیست غیر مردن. آن را دوا نباشد پس من چگ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک