دیوان حاج محمد جان قدسی مشهدی
توبه بر لب، سُبحِه بر کف، دل پر از ذوقِ گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفارِ ما
قسمتم خواهی به راهِ کعبه بر خواهی به دِیر
قبله ی من درگه شاهِ خراسانست و بس
بارِ دلِ عارف نشود جلوه ی دهر
آیینه ز عکس کوه، سنگین نشود
قُدسی مشه
دیوان حاج محمد جان قدسی مشهدی
هر که امشب مِی نمی نوشد، به ما منسوب نیست
پارسا در حلقه ی مستان نشستن، خوب نیست
در چنین فصلی که بلبل مست و گلشن پُر گل است
گر همه پیمانه ی عمر است،خالی خوب نیست
سرنوشتم را قضا از بس پریشان زد رقم
هر که خواندش،گفت:مضمونی در این مکتوب نی
طرائق الحقایق - جلد 2
به به...
خیلی ممنون از به اشتراک گذاری جلد 2 طرایق الحقایق، فقط خیلی طول کشید از زمان به اشتراک گذاشتن جلد 1، اگر جلد 3 رو هم به اشتراک بذارین خیلی خوب میشه. متشکرم
دیوان ابوطالب کلیم کاشانی
مصطفی را جز به ارشاد علی نتوان شناخت
گر به سوی خانه می آیی، ز راه در درآ
می رسد امواج را دائم به دریا سلسله
کیست پاکان طریقت را بجز او مقتدا؟
ساکنِ بیت اللّهی، امّا گر از دست آیدت،
خانه را نزدیکتر سازی به بازارِ منا
در بُنِ هر مو یز
دیوان ابوطالب کلیم کاشانی
پیری رسید و مستیِ طبعِ جوان گذشت
ضعفِ تن از تحمّلِ رطلِ گران گذشت
باریک بینی ات چو ز پهلویِ عینک است
باید ز فکر دلبرِ لاغر میان گذشت
وضع زمانه قابل دیدن دوبار نیست
رو پس نکرد، هر که ازین خاکدان گذشت
در راه عشق، گریه، متاعِ اثر نداشت
دیوان ابوطالب کلیم کاشانی
نه همین می رمد آن نوگلِ خندان از من
می کشد خار در این بادیه، دامان از من
با من آمیزش او، الفتِ موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من
قمری ریخته بالم ،به پناه که روم ؟
تا به کی سرکشی ای سرو خرامان از من ؟
به تکلّم، به
دیوان صائب تبریزی - جلد 1 - غزلیات : الف، ب
:-(:baaa::baaa::baaa::baaa:
تو رو خدا مجلدات دیگر رو هم بذارین دییییییگهههههههه
دیوان صائب تبریزی - جلد 2 - غزلیات : ت، خ
جوش مِی برداشت از جا، سقف این میخانه را....
کی مجلدات 4 تای دیگه رو میذارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:baaa::baaa::baaa:
دیوان شاه نعمت الله ولی
اشخاصی که صرف ادبیات رو در نظر دارن شاید بگن ایشون شاعر متوسّطی هست، ولی کسی که معنا و لفظ رو در نظر بگیره می دونه که ایشون شاعر درجه یکی هست، زیرا اعلی ترین امور انسانی یعنی معرفت رو به با زبان ساده به نظم کشیدن، و یکی از بازگوکننده های خو
دیوان شاه نعمت الله ولی
دم به دم، دم از ولای مرتضی باید زدن/دستِ دل در دامن آل عبا باید زدن
نقشِ حبِّ خاندان بر لوحِ جان باید نگاشت/مُهرِ مِهرِ حیدری بر دل چو ما باید زدن
دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی/ور نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن
رو بروی دوستان مرت