کیکاووس بن قابوس بن وشمگیر
(412 - 480 هـ.ق)
نویسنده
مشخصات:
نام واقعی:
عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر قابوس ابن وشمگیر زیاری
نام به انگلیسی:
سایر نامها:
عنصرالمعالی
تاریخ تولد:
412/0/0 قمری
تاریخ درگذشت:
480/0/0 قمری (68 سالگی)
محل تولد:
جنسیت:
مرد
ژانر:
پندنامه
زندگینامه
عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس زیاری از امیرزادگان دودمان زیاریان و نویسنده کتاب قابوسنامه بود. تبار کیکاووس از خاندانی است که در نواحی طبرستان و گرگان سالها حکومت و امارت داشتند؛ اما در به حکومت رسیدن خود او تردید وجود دارد. کیکاووس حاصل ازدواج اسکندر بن قابوس زیاری و دختر مرزبان بن رستم باوندی بود.
کیکاووس و پسرش گیلانشاه، آخرین اعضای خاندان زیاری هستند که در تاریخ شناختهشدهاند؛ اما مشخص نیست که آیا آنها همچنان امارتی هرچند کوچک، در کوهستانهای البرز داشتند یا خیر. به روایتی او که پس از ۲۱ سال امیری درگذشت. نظرات مورخان در این باره بسیار متفاوت و گوناگون است. کیکاووس بیشتر عمر خود را دور از وطن خود به عنوان یک نجیبزاده تبعیدی، در خدمت سلاطین معاصر گذراند. او در رکاب سلطان مودود و ابوالسوار شاوور در جنگهایی علیه نامسلمانان هندوستان و ماورای قفقاز شرکت کرد و در یکی از این جنگها، در گرجستان، مجروح شد و بنا بر روایتی درگذشت. بنا بر روایت دیگری، او سپس به لاهور، نزد شیرزاد بن مسعود، رفت و تا دهه آخر قرن پنجم زنده بود.
کیکاووس بیش از هر چیز، به خاطر نگارش پندنامهای به زبان فارسی شناخته میشود که برای نصیحت پسر و جانشینش، گیلانشاه زیاری، به رشته تحریر درآورد. این پندنامه، قابوسنامه نامیده میشود. قابوسنامه کتاب مهمی در ادبیات فارسی برشمرده میشود که در چهل و چهار باب، پر از حکایتهای گوناگون عبرتدهنده است و با متنی ساده و نزدیک به فارسی معیار امروزی نوشته شده است. کیکاووس با تجارب گسترده خود در این کتاب تصویر بسیار کاملی از جامعه ایران در قرون میانه ارائه میدهد که از دیدگاه یک اشرافزاده که درک دقیقی از مسائل مربوط به زندگی رعایا دارد، بیان میشود.
بیشتر
آخرین دیدگاهها
به نام آفریننده هستی
داستان بسیار زیبای دو درویش مسافر !
دو درویش با هم سفر می کردند یکی از آن دو هیچ پولی با خود نداشت اما در جیب دیگری پنج دینار بود .
درویش بی پول با خیال آسوده راه می رفت و همه جا به آسانبی می خوابید اما دوستش از ترس این که پنج دینارش را بدزدند خواب به چشمانش نمی آمد و همیشه احساس نگرانی می کرد سر انجام آن دو در ضمن سفر ، به سر یک چاه رسیدند.
شب بود و آن دو نشستند تا استراحت کنند. درویش بی پول دراز کشید و به خواب رفت اما درویش دیگر ، نخوابید و پی در پی به دورو برش نگاه می انداخت و می گفت چه کنم!؟ چه کار کنم!؟
دوستش یکبار بیدارشد و دید هم سفرش نخوابیده است و دلواپس و نگران به نظر می رسد . پس نشست و با تعجب پرسید چرا نمی خوابی؟! چرا نگران هستی آن درویش پاسخ داد راستش را بخواهی من پنج دینار در جیبم دارم و می ترسم اگر بخوابم دزدی برسد و آنرا ببرد !
دوست اوگفت : پنج دینارت را به من بده تا نگرانی تو را بر طرف کنم . درویش دست در جیبش کرد و دینار ها را به دوستش داد و دوست او هم هر پنج دینار را در چاه انداخت و گفت: حالا آسوده شدی و می توانی با خیال راحت بخوابی.
(بر اساس حکایتی از کتاب قابوسنامه)
حکایتی درخصوص قناعت از قابوس نامه
شیخ الشیوخ شبلی رحمه الله به مسجدی رفت که دو رکت نماز کند و زمانی بیاساید.اندر آن مسجد کودکان تحت تعلیم بودند و وقت نان خوردن کودکان بود. نان همی خوردند.
به اتفاق دو کودک نزدیک شبلی رحمه الله نشسته بودند:یکی پسر منعمی و ثروتمندی بود و دیگری پسر درویشی و در زنبیل این پسر منعم پاره ای حلوا بود و در زنبیل این پسر درویش نان خشک بود.
پاره ای این پسر منعم حلوا همی خورد و این پسرک درویش از او همی خواست. آن کودک این را همی گفت:اگر خواهی پاره ای حلوا به تو دهم،تو سگ من باش.و او گفتی:من سگ توام.پسر منعم گفت: پس بانگ سگ کن.آن بی چاره بانگ سگ بکردی. وی پاره ای حلوا بدو دادی.باز دیگر ب
باز دیگر باره بانگ دیگر بکردی وپاره ای دیگر بستدی. هم چنین بانگ همی کرد و حلوا همی ستد.
شبلی در ایشان همی نگریست و می گریست.مریدان پرسیدند که : ای شیخ ،چه رسیدت که گریان شدی ؟ گفت : نگه کنید که قانعی و طامعی به مردم چه رساند .اگر چنان بودی که آن کودک بدان نان تهی قناعت کردی و طمع از حلوای او برداشتی ،وی را سگ همچون خویشتنی نبایستی بود .
پندهایی_از_قابوسنامه
- سخن ناپرسیده مگوی و از گفتار خیره پرهیز کن.
- چون باز پرسند، جز راست مگوی.
تا نخواهند، کس را نصیحت مگوی و پند مده، خاصّه کسی را که پند نشنود که او خود، اوفتد.
-در میان جمع هیچ کس را پند مده، از جای تهمت زدن پرهیز کن و از یار بد اندیش و بد آموز بگریز.
- به غم مردمان شادی مکن تا مردمان نیز به غم تو شادی نکنند.
- داد ده تا داد یابی.
- خوب گوی تا خوب شنوی.
- اگر طالب علم باشی، پرهیزگار و قانع باش و علم دوست و بردبار و کم سخن و دوراندیش.
عنصر المعالی، کیکاووس بن وشمگیر