کتابسوزی ایران و مصر
نویسنده:
مرتضی مطهری
امتیاز دهید
از متن کتاب:
از جمله مسائلی كه لازم است در روابط اسلام و ایران مطرح شود مسأله ی كتابسوزی در ایران وسیله ی مسلمین فاتح ایران است. در حدود نیم قرن است كه به طور جدی روی این مسأله تبلیغ می شود، تا آنجا كه آنچنان مسلّم فرض می شود كه در كتب دبستانی و دبیرستانی و دانشگاهی و بالأخره در كتب درسی كه جز مسائل قطعی در آنها نباید مطرح گردد و از وارد كردن مسائل مشكوك در اذهان ساده ی دانش آموزان و دانشجویان باید خودداری شود، نیز مرتب از آن یاد می شود.
اگر این حادثه واقعیت تاریخی داشته باشد و مسلمین كتابخانه یا كتابخانه های ایران یا مصر را به آتش كشیده باشند، جای این هست كه گفته شود اسلام ماهیتی ویرانگر داشته نه سازنده؛ حداقل باید گفته شود كه اسلام هر چند سازنده ی تمدن و فرهنگی بوده است اما ویرانگر تمدنها و فرهنگهایی هم بوده است. پس در برابر خدماتی كه به ایران كرده زیانهایی هم وارد كرده است و اگر از نظری «موهبت» بوده، از نظر دیگر «فاجعه» بوده است.
در اطراف این مسأله كه واقعاً در ایران كتابخانه ها بوده و تأسیسات علمی از قبیل دبستان و دبیرستان و دانشگاه وجود داشته و همه به دست مسلمانان فاتح به باد رفته است، آن اندازه گفته و نوشته اند كه برای برخی از افراد ایرانی كه خود اجتهادی در این باب ندارند كم كم به صورت یك اصل مسلّم در آمده است...
بیشتر
از جمله مسائلی كه لازم است در روابط اسلام و ایران مطرح شود مسأله ی كتابسوزی در ایران وسیله ی مسلمین فاتح ایران است. در حدود نیم قرن است كه به طور جدی روی این مسأله تبلیغ می شود، تا آنجا كه آنچنان مسلّم فرض می شود كه در كتب دبستانی و دبیرستانی و دانشگاهی و بالأخره در كتب درسی كه جز مسائل قطعی در آنها نباید مطرح گردد و از وارد كردن مسائل مشكوك در اذهان ساده ی دانش آموزان و دانشجویان باید خودداری شود، نیز مرتب از آن یاد می شود.
اگر این حادثه واقعیت تاریخی داشته باشد و مسلمین كتابخانه یا كتابخانه های ایران یا مصر را به آتش كشیده باشند، جای این هست كه گفته شود اسلام ماهیتی ویرانگر داشته نه سازنده؛ حداقل باید گفته شود كه اسلام هر چند سازنده ی تمدن و فرهنگی بوده است اما ویرانگر تمدنها و فرهنگهایی هم بوده است. پس در برابر خدماتی كه به ایران كرده زیانهایی هم وارد كرده است و اگر از نظری «موهبت» بوده، از نظر دیگر «فاجعه» بوده است.
در اطراف این مسأله كه واقعاً در ایران كتابخانه ها بوده و تأسیسات علمی از قبیل دبستان و دبیرستان و دانشگاه وجود داشته و همه به دست مسلمانان فاتح به باد رفته است، آن اندازه گفته و نوشته اند كه برای برخی از افراد ایرانی كه خود اجتهادی در این باب ندارند كم كم به صورت یك اصل مسلّم در آمده است...
آپلود شده توسط:
Reza
1398/08/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کتابسوزی ایران و مصر
ضمنا مگر ممکن است یک بچه دو ساله بتواند وارد چنین مکالمه و دیالوگی با پدرش شود ؟ ؟ ؟ حالا گفته توبه کن یا اشهد بگو ( که هر دو یک معنا می دهد )
پذیرش تمام این خزعبلات ( که عقل انسان را به زیر سئوال می برد ) فقط برای اینکه تایید کنیم کتابخانه به دست مسلمین سوخته است ؟ ؟ ؟ :D:D
سلیم می گوید: با محمد بن ابوبکر ملاقات کردم و از او پرسیدم: آیا هنگام مرگ پدرت کسی دیگر غیر از برادرت عبدالرحمان و عایشه و عمر نیز حاضر بود؟ و آیا آنها آنچه را که تو از پدرت شنیدی، شنیدند؟ گفت: چیزهایی از او شنیدند و گریه کردند و گفتند: هذیان می گوید ولی تمام چیزهایی که من شنیدم آنها نشنیدند. پرسیدم: چه چیزی از او شنیدند؟ گفت: وقتی [پدرم] صدا به وای و ویل بلند کرد، عمر به او گقت: ای خلیفه رسول خدا تو را چه شده است که صدا به وای و ویل بلند کرده ای؟او گفت: این محمد (ص) و علی (ع) که مرا به آتش بشارت می دهند و در حالی که صحیفه ایرا که ما در کعبه در مورد آن هم پیمان شدیم در دست دارند و می گویند: حقا که به این صحیفه عمل کردید و تو و یارانت یکدیگر را در مقابل ولی خدا یاری کردید پس بشارت باد بر تو آتش در پایین ترین درجات جهنم. وقتی عمذ این سخن را شنید در حالی که از خانه خارج میشد گفت: او دارد هذیان می گوید. [پدرم] گفت: نه به خدا سوگند هذیان نمی گویم. عمر گفت: تو دومین نفر آن دو نفر که با هم در غار بودند هستی! ابوبکر گفت: باز هم این سخن را میگویی؟ آیا برایت نقل نکردم که محمد - و نگفت رسول خدا - هنگامی که با او در غار بودم به من گفت: من کشتی جعفر بن ابی طالب و اصحابش را می بینم که در دریا سیر می کند. گفتم: آن را به من هم نشان بده پس او صورت مرا مسح کرد و من کشتی را دیدم و در آن لحظه یقین کردم که او (یعنی پیامبر) ساحر است. عمر گفت: ای فرزندان ابوبکر پدرتان هذیان می گوید. سخنانی که از او می شنوید پنهان کنید. تا اهل این خانه (یعنی اهل بیت پیامبر) شما را شماتت و سرزنش نکنند. سپس او و برادرم از خانه خارج شدند تا برای نماز وضو بگیرند و این جا بود که من سخنی از پدرم شنیدم که دیگران نشنیدند و هنگامی که من با پدرم خلوت کردم، به او گفتم: ای پدر بگو لا الله الی الله او گفت: هرگز نمی گویم و نمی توانم که بگویم تا این که وارد تابوت شوم. وقتی نام تابوت را برد گمان کردم که دارد هذیان می گوید؛ برای همین گفتم: کدام تابوت؟ گفت: تابوتی از آتش که با قفلی از آتش درب آن را بسته اند و دوازده مرد در آن قرار دارند از جمله من و این رفیقم. پرسیدم: عمر؟ گفت: آری عمر به علاوه ده نفر دیگر و این تابوت درون چاهی در جهنم قرار دارد که روی آن چاه صخره ای وحود دارد هر گاه خداوند بخواهد آتش جهنم را شعله ور سازد، آن صخره را کنار می کشد. گفتم: آیا هذیان می گویی؟ گفت: نه به خدا سوگند هذیان نمی گویم. خدا لعنت کند پسر صحاک (عمر) را او بود که بعد از عرضه شدن ذکر و یاد خدا بر من، مرا از پذیرش آن منع کرد خدا لعنتش کند که چه هم نشین بدی است صورتم را به زمین بچسبان. من صورت او را بر زمین گذاردم و او دائم وای و ویل می گفت تا اینکه [از دنیا رفت و من] چشمانش را بستم. پس از این جریان در حالی که من چشمانش را بسته بودم عمر وارد خانه شد و گفت: آیا بعد از رفتن من هم چیزی گفت؟ من آنچه را که پدرم برایش گفته بود تعریف کردم و او گفت: خداوند خلیفه رسول خدا رحمت کند گفته هایش را مخفی کنید که این سخنان هذیان است و شما خاندانی هستید که به گفت هذیان در حال بیمار شهرت دارید. عایشه هم گفت: راست می گویی. سپس همگی گفتند: هیچ کدام از شما چیزی از این سخنان را به گوش کسی نرساند که پسر ابوطالب (علی علیه السلام) و اهل بیتش شما را شماتت و سرزنش می کنند. (رویه 281 - 283)
همان گونه که می بینید پسرش نگفت "توبه" کن، تنها برای کاهش درد مرگ همانگونه که امروزه هم می کنند به آن گفت "اشهد" بگو. همچنین دیداز سلیم با محمد بن ابوبکر در روزگاران آینده بوده است، زیرا سلیم در آن روزگار نوجوانی پیش نبود، (سلیم دو سال پیش از "هجرت" چشم به جهان می گشاید) همچنین آدمی از خردسالی خویش، یادی درست ندارد، شاید خود محمد بن ابوبکر می اندیشیده است که چنین گفته است!
من متوجه نمی شوم یعنی حقیقت آن قدر تلخ است که انسان حاضر شود به خاطر زیر پا گذاشتن آن متوسل به هر نوع مغلطه ای بشود ؟ ؟ ؟
من از وجود مقبره های تعداد زیادی از شاهان و دانشمندان و شعرا و فلاسفه در ایران قبل و بعد از اسلام می گویم آنگاه شما می گویید : مگر ارسطو و افلاطون قبر داشته اند ؟ :-( خوب مگر فرهنگ مردم ایران با فرهنگ مردم یونان و روم یکیست که چنین قیاسی می فرمایید ؟ ؟ ؟ :D مردم ایران ، مرده پرست بوده (( و هستند )) وجود 12000 امامزاده در ایران دال بر همین نکته است و سئوال من نیز دقیقا این است که چرا با وجود علاقه ای که مردم ما در قبل و بعد از اسلام به ساختمان سازی روی قبر بزرگان داشته اند یکی از نویسندگان ایرانی قبل از اسلام ، مقبره نداشته است ؟؟؟
از این پرسش می گذریم . و به پرسش مهمتری می رسیم :
شما عقیده دارید که تعداد زیادی کتاب توسط مسلمین سوخته شده . این یعنی : تعداد زیادی نویسنده و دانشمند در ایران وجود داشته است . خوب ، کتابهای آنها سوخته شده ، با خود آنها که کاری نداشته اند . آنها زنده بوده اند و می توانسته اند به زیان عربی نوشته و به دربارها راه پیدا کرده و یا به سایر کشورها فرار کرده و میراث علمی خود را به شاگردان خود منتقل نمایند . آیا امکان دارد نام این نوینسدگان در قرن اول هجری ( یعنی 100 سال پس از حمله اعراب ) را برای ما بیان نمایید ؟ براستی آیا عجیب نیست که سرو کله علما و شعرا و فلاسفه بزرگ ایران دقیقا از زمانی در تاریخ پیدا می شود که مردم ایران به آرامی اسلام را قبول کرده و کاست طبقاتی گذشته را کنار گذاشته و علم و دانش از انحصار خارج می شود . آیا تعصب ، اجازه می دهد دیده عقل انسان به اموری بسیار بدیهی و روشن تر از خورشید بینا شود ؟ اینهمه دانشمند و فیلسوف و شاعر پس از قرن دوم هجری ( یعنی دقیقا از زمان پذیرش اسلام ) که هم نام آنها در تاریخ مانده هم کتاب آنها و هم مقبره آنها ولی از نویسندگان مورد ادعای شما نه مزاری وجود دارد نه کتابی نه شاگری نه میراثی و نه . . . . .
محمد ابن اسحاق گوید: سلیم بن قیس هلالی از اصحاب علی علیه السلام بود، چون حجاج قصد دستگیری و قتلش را داشت، گریخته و به ابان ابن عیاش پناه آورد. اون نیز پناهش داده بود و همین که به حال احتضار افتاد، به ابان گفت رسول خدا صَلعَم (کوتاه شده صلی الله علیه و سلم) چنین و چنان می کرد و کتابی به ابان داد که مشهور به کتاب سلیم بن قیس هلالی است، و ابان بن عیاش آن را از وی روایت کرده و جز او دیگری روایت نکرده است. و ابان در ضمن سخنانش می گفت که قیس پیرمرد نورانی بود. و اولین کتابی که از شیعیان هوبدا شد، کتاب سلیم بن قیس هلالی است که ابان بن عیاش راوی آن بوده و جز وی کسی دیگر روایت نکرده است. (الفهرست، برگردان: محمدرضا تجدد، رویه 403 - 402)
همچنین در دبیاچه خود نسک می خوانیم:
ابو عبدالله ابن جعفر نعمانی در کتاب الغیبة در باب روایاتی که امامت دوازده امام را به اثبات می رساند چنین آورده است: در میان تمام عالمان شیعه که علوم خود را از ائمه اطهار دریافت نمودند و از آن حضرات روایت کرده اند، اختلافی نیست که کتاب سلیم بن قیس هلالی یکی از قدیمی ترین و بزرگ ترین کتابهای مرجعی است که علماء و راویان احادیث اهل بیت آن را روایت کرده اند زیرا تمام آنچه که در این کتاب وارد شده است از رسول خدا و امیر المومنین و سلمان و مقداد و ابوذر و افرادی مانند ایشان است که رسوا خدا و امیر المومنین را دیده و احادیث را از ایشان شنیده اند روایت شده است، این کتاب از کتابهای مرجع و پایه ای است که شیعیان به آن رجوع می کنند و مورد اعتماد آنان است، سپس از امام صادق روایت می کند که آن حضرت فرموده اند: هر کدام از شیعیان و محبین ما که کتاب سلیم بن قیس هلالی را در اختیار نداشته باشد، چیزی از امور ولایت ما نزد او نیست و اطلاعی از اسباب و علوم اهل بیت ندارد، زیرا این کتاب الفبای شیعه و سری از اسرار آل محمد است. (رویه 22)
در همان دیباچه دیگر گواهان را برای ارزش آن می آورد. از برای رازهایی که در این نسک کهن آشکار شده است، برخی از خود شیعیان این نسک را دست کاری شده می دانند. همانند آن که در چند جای این نسک، نشان داده می شود، قرآنی که اکنون در دست ما است، آن قرآن راستینی نیست که امام نخست شیعیان گردآوری کرده است (بسنده است که به حدیث چهارم و یازدهم بنگرید) با این روی از برای پیشینه اش، سراسر آن را نادیده نمی گیرند؛ نامه معاویه هیچ گونه پیوستگی به امام نخست شیعیان و راست بودن یا نبودن "ولایت" وی ندارد. عمر که ستمگری هایش برای میهن دوستان و شیعیان آشکار است، نیازی ندارد از زبان سلیم هم شنیده شود. مگر کسی در اینجا عُمَری باشد. ;-)
آش آن قدر شور است که حتی شیخ مفید ، عالم شیعه می گوید :
امّا به این کتاب اعتمادی نیست و شایسته است متدینان از عمل به آنچه در آن است خودداری کنند و از اعتماد به آن بپرهیزند و از تقلید از روایاتش دوری نمایند و در احادیث این کتاب به علما متوسل شوند تا آنان را بر صحیح و فاسد آن آگاه سازند
ابن غضائری نیز ذره ای اعتبار برای این کتاب قائل نیست . . . .
بیچاره Jeremiah راست میگوید در حد آموزگار که هیچ فقط در حد یک شاگرد مونگول است، یک نفر حقّه باز است، معلوم نیست چرا این قدرعقده ی تازی پرستان دارد، تکیه کلام زشت و عفنش تازی
و تازی پرســتان است، تو هم باید خیلی کم عقل و بی اطلاع از مسـائل باشی که حرف هایش را باور می کنی و برایش کرنش و تعظیم می کنی، شاید هم هر دو یک کاربر با دو آواتار باشـید، دو افکار
پوسـیده در یک مغز منجمد، خیلی عجیب است، یک کتاب گذاشته اند و گفته اند دیدگاه خود را در ارتباط با این کتاب بنویسند، چند نفر بیکار این همه وراجی بی ربط می نویسـند و برای هم اظهار فضل
می کنند و برای هم کف می کنند دیوانه ها این کتاب را بخوانید و نظر خود را در چند خط و خلاصه بنویسید، این همه مزخرفات سر هم کردن برای چیست، کاش حد اقل برای خودتان سودمند بود و راه
گشای حل مشگلات زندگانی خودتان بود، از خودتان بپرسید این پُر حرفی های بی سر و ته و نادرست چه سودی و چه سرمایه برای زندگانی شما و اطرافیان شما به حساب می آید
[/quote]
مرتیکه بی سر و پا مثل آدم حرف بزن من جلوی خدای تو هم تعظیم نمیکنم
من مثل بچه های اینجا نیستم اگر فکر میکنی جرات داری بیا رو در رو بهم این حرف ها بزن
من لای کتاب بزرگ نشدم حرف مفت نزن
نَسک اسرار آل محمد (ص) از سُلَیم بن قِیس هِلالی میباشد که خود شیعه (=پیرو فرقه) بوده، بر آن است تا در این نسک این فرقه را فرنود و اثبات کند. و از رنج آن حضرات، و از خونریزی بنی امیه و هم باوران و هم پیروانش، و از پیش بینی های مرتضی علی که خون سرش به دست این جماعت بر محاسنش جاری میشود و از کشته شدن فرزندانش و... سخن میگوید. نسک جالبی است و به تاریخ پژوهان پیشنهاد میشود.
در تکمیل، همه ی درونمایه نامه معاویه را در زیر می آورم. در این نامه، سخنانی نیز پیرامون تازه مسلمانان (= سرزمین های آن روزگار که تازه مسلمان شده بودن) و عجم ها (= مطلقاً غیرعرب و خصوصاً ایرانی) و بدعت های عمر آمده که میتوانید همه ی آن را در پیوندهای زیر بنگرید. باشد که مغلطه نقل قول ناقص از من سر نزند. و آن که گفتمان در راستای پیوند با این نسک (مطهری) پیش برود...
پیوند عکس 1
پیوند عکس 2
پیوند عکس 3
پیوند عکس 4
پیوند عکس 5
پیوند عکس 6
و خداوند دانا است.
بدرود.
به عجم ها و تازه مسلمانان آنها توجه کن و درباره آنان به سنت عمر بن خطاب عمل کن، زیرا ذلت و خواری آنان در عمل به این سنت است. [سنت عمر چنین است] که عرب از آنان زن می گیرد ولی به آنان زن نمی دهد و اعراب از آنان ارث می برند ولی به آنان ارث نمی دهند و در پرداخت هدایا و سهمیه آن از بیت المال کوتاهی می کنند و در جنگ ها آنان را جلو می فرسند تا راه را هموار و درختان را قطع نمایند؛ هیچ کدام از آنان در نماز بر عرب امامت نکنند و تا وقتی که عربی باشد، کسی از آنان در صف اول نماز نایستد، مگر این که صفها را تکمیل نمایند، هیچ مرزی از مرزها و هیچ شهری از شهرهای مسلمانان را به عجم ها مسپار و اجازه قضاوت در بین مسلمانان و صدور حکم را به آنان مده زیرا اینها سنت عمر و روش او دربرخورد با عجم است که خداوند به او از جانب امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به خصوص بنی امیه بهترین پاداشها را عنایت فرماید. (رویه 207)
ای برادرم، به جان خودم سوگند، اینکه عمر دیه عجم را نصف دیه عرب قرار داد و آن را به عنوان سنت ترویج نمود، به تقوا نزدیک تر است، چرا که در غیر این صورت دیگر عرب فضیلتی بر عجم نداشت! پس هرگاه نامه ام به دستت رسید، عجم را خوار و ذلیل گردان و به آنان اهانت نما و تبعیدشان کن و از هیچ یک از آنان کمک مگیر و هیچ کدام از نیازهایشان را برطرف نساز. (رویه 208)
ابن ابی معیط برایم نقل کرد که تو به او گفته ای نامه عمر به ابوموسی اشعری را هنگامی که طنابی به اندازه پنج و جب برای او فرستاد، خوانده ای که به ابوموسی اشعری گفته بود اهل بصره را نزد خود فرا خواند و از میان آنان هر کدام از هم پیمانان غیر عرب و تازه مسلمانان عجم را که طول قدش به پنج وجب می رسد بیرون بکش و گردنش را بزن، ابو موسی در این مورد با تو مشورت کرد و تو او را از این کار نهی کردی و به او گفتی که نامه ای در رد نامه عمر به او بنویسد و تو خودت نامه را نزد عمر بردی و از روی تعصب، نسبت به عجم ها آن چه می خواستی انجام دادی، زیرا آن روز تو گمان می کردی که غلام ثُقیف (یعنی از عجم ها) هستی، برای همین آنقدر نزد عمر رفتی که نظر او را عوض کردی و او را چنان از تفرقه مردم ترساندی که از گفته خود پشیمان شد. (رویه 209)
ابی معیط به من گفت یکی از مسائلی که تو به وسیله آن عمر را از قتل عجم ها منصرف نمودی این بود که به او گفتی که از علی بن ابی طالب شنیده ای که می گفت روزی خواهد رسید که عجم ها شما اعراب را برای برگرداندن به دین می زنند، همانگونه که شما در ابتدا آن ها را برای مسلمان شدن می زدید ... ای برادر اگر تو عمر را از این کار باز نمی داشتنی، [کشتن عجم] سنت می شد و خداوند آنها را نابود می کرد و ریشه آنان را قطع می نمود، و خلفای بعدی نیز به این سنت عمل می کردند تا اینکه از عجم ها نه مویی باقی می ماند، نه ناخنی و نه دمنده ی آتشی چرا که آنها آفت دین هستند. (رویه 210)
(اسرار آل محمد، نوشته سلیم بن قیس هلالی، برگردان محمد اسکندری، حدیث بیست و سوم: نامه سری معاویه به زیاد بن سمیه)
بیچاره Jeremiah راست میگوید در حد آموزگار که هیچ فقط در حد یک شاگرد مونگول است، یک نفر حقّه باز است، معلوم نیست چرا این قدرعقده ی تازی پرستان دارد، تکیه کلام زشت و عفنش تازی
و تازی پرســتان است، تو هم باید خیلی کم عقل و بی اطلاع از مسـائل باشی که حرف هایش را باور می کنی و برایش کرنش و تعظیم می کنی، شاید هم هر دو یک کاربر با دو آواتار باشـید، دو افکار
پوسـیده در یک مغز منجمد، خیلی عجیب است، یک کتاب گذاشته اند و گفته اند دیدگاه خود را در ارتباط با این کتاب بنویسند، چند نفر بیکار این همه وراجی بی ربط می نویسـند و برای هم اظهار فضل
می کنند و برای هم کف می کنند دیوانه ها این کتاب را بخوانید و نظر خود را در چند خط و خلاصه بنویسید، این همه مزخرفات سر هم کردن برای چیست، کاش حد اقل برای خودتان سودمند بود و راه
گشای حل مشگلات زندگانی خودتان بود، از خودتان بپرسید این پُر حرفی های بی سر و ته و نادرست چه سودی و چه سرمایه برای زندگانی شما و اطرافیان شما به حساب می آید
تمنا میکنم
وطن تعریفی مشخصی دارد هر آدمی خواهی نخواهی محدود به آب و خاک خودش هست و کسی هم که جنایات فاتحان را به این سرزمین مقدس و درخشان را قبول نداشته باشد طبعا در جنایات آنها شریک است ، در جائی از همین تاپیک خواندم شخصی میگفت اسکندر کتاب خانه های این سرزمین نسوزاند! و دیدم این تاریک اندیشان تا جائی پیش میروند که میگویند وطن چیست!اسکندر و امثالهم کیست! حتی دیده ام شخصی میگفت اسکندر در ایران جنایتی نکرد! این همه تاریخ نویسان باستانی دیودرو و پلوتارک اشتباه کرده اند و این ها درست میگویند! حتی منبع دادن هم برای اثبات جنایات خنده دار بنظر می آید