رسته‌ها
رضا شاه
امتیاز دهید
5 / 3.6
با 75 رای
نویسنده:
درباره:
رضا شاه
امتیاز دهید
5 / 3.6
با 75 رای
از پیشگفتار کتاب:
نگاه من هم به رضاشاه کم و بیش همان روایت رسمی حکومتی بود: رضاشاه را انگلیسی ها به قدرت رساندند و او عامل آنها بود. هدف استعمار انگلستان از این کار وی هم بالطبع مشخص بود: تامین منافع آن کشو و تحقق اهداف و آرمانهای استعماری در ایران.
اگر رضاشاه راه آهن کشید، اگر دانشگاه تاسیس کرد، اگر صنایع جدید آورد، اگر ارتش مدرن ایجاد نمود، اگر قرارداد نفتی جدید با شرکت نفت انگلیس بست، در جملگی این اقدامات هدفی جز تامین منافع بلند مدت استعمار پیر در ایران نداشت. ایضا اقدامات دیگر وی همچون تصرف املاک، کشف حجاب، جدایی دین از سیاست، جلوگیری از دخالت روحانیون در سیاست، مبارزه با شعائر مذهبی همچون عزاداری های محرم، تلاش در احیای فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام و... همگی به دستور انگلیسی ها صورت گرفت و به منظور از بین بردن فرهنگ ملی، بومی و ایرانی - اسلامی ایرانیان و جایگزین ساختن آن با فرهنگ و مظاهر غربی بود. سرانجام هم وقتی تاریخ مصرفش به پایان رسید، انگلیسی ها او را از قدرت برکنار کردند و به کمک یکی دیگر از عواملشان به نام فروغی، فرزندش محمدرضا پهلوی را جای وی آوردند. همانند بسیاری از دیگر ایرانیان، اینها مجموعه آگاهی های من در مورد رضاشاه بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
300
آپلود شده توسط:
مندا
مندا
1398/06/24

کتاب‌های مرتبط

حکومت به شرط چاقو
حکومت به شرط چاقو
2.1 امتیاز
از 59 رای
سوداگران فحشا در عصر پهلوی
سوداگران فحشا در عصر پهلوی
1.9 امتیاز
از 25 رای
پهلوی استوری
پهلوی استوری
4.2 امتیاز
از 5 رای
روزگار پهلوی اول
روزگار پهلوی اول
4.5 امتیاز
از 8 رای
دین ستیزی رژیم پهلوی
دین ستیزی رژیم پهلوی
1.3 امتیاز
از 32 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی رضا شاه

تعداد دیدگاه‌ها:
233
احساس می کنم با توجه به تناقض گویی های ایشان سیستم وی رو برای روز مبادا نگه داشته تا از وی به عنوان یک کارت بازی، استفاده کند و در روز مبادا ایشان آگاهانه یا ناآگاهانه برای منافع و بقاء سیستم با رنگی دیگر بازی خواهد کرد.

من هم همین احتمال رو میدم. اگر روزی اوضاع بهم بخوره، مردمِ مخالف طبعاً به حرف های امثال کاظم صدیقی و احمد خاتمی در نماز جمعه توجه نخواهند کرد. در آن روز مبادا حکومت نیاز داره به کمک افرادی که قبلاً موضع گیری های مخالف نظام داشتند تا حرفش رو از زبان آن ها به مخاطب القا کنه. تاکتیکی مشابه "اسب تروآ". اول اعتماد مخاطبِ منتقد نظام رو با مطالبی مشابه همین کتاب در مورد رضاشاه و حرف های دیگر در مورد رابطه با آمریکا جلب میکنند تا به موقع اش و در روز خطر، بتوانند خط دهی به نفع حکومت بکنند.
مشابه همین کار توسط بعضی به اصلاح "کارشناسان سیاسی" در شبکه های فارسی زبان انجام گرفته، با ظاهری مدرن اعتماد مخاطب پای ماهواره رو جلب، و تحت لوای نگرانی برای ایران و میهن دوستی، سیاست های منطقه ای ج.ا رو توجیه میکنند.
اگر کسی ایده دیگه ای در مورد چرایی تحمل شدن زیباکلام توسط ج.ا داره، ممنون میشم شرح بده
ببینید، رضاشاه در چنین جامعه ای با این اخلاق پدید آمد، دانست که ارتش از همه چی واجب تره برای همین بخش اعظم درآمدهارا به ارتش اختصاص میداد. من نمیگویم کارش در نهایت درست شد یا نه ولی در چنین جامعه ای که روسیه به راحتی رفت و آمد میکرد و حتی حرم امام رضارا به توپ بست، بنظرتان مردمش بفکر دموکراسی هستند؟
رضاشاه هیچوقت خودرا دموکرات ننامید و در اوایل سلطنتش هم سعی داشت به خوبی به قانون اساسی عمل کند و به چپی ها و سازمان ها سیاسی آزادی فعالیت داد، این را یک سلطنت طلب بیسواد ننشوته فردی به نام کاتوزیان نوشته که اندازه وزن کتاب خونده و نوشته. اما رضاشاه که بقول شما آرزو مشروطه را برآورده نکرده (الکی) حداقل آرزوهای ملکم و مردم عادی را برآورده کرد. اینکه مردم پس از آن به مشروطه گرویدند و یاد آن دوره را کردند بخاطر خصیصه مردم ایران استو مردم حتی در زمان مشروطه یاد دوران ناصری را میکردند! در زمان احمدشاه یا دوران مظفری و سپس رضاشاه یاد دوران احمدشاه. میگویم که هر کسی را تاریخ قضاوت میکند نه مردم دوره او. رضاشاه توانست راه آهن سراسری بسازد که از آرزوهای بزرگ منورالفکران بود. همچنین مردم. ایشان با غارت مردم این راب دست نیاورد. با مالیات بسستن بر قند و شکر بدست آورد. باور نمیکنید مذاکرات مجلس دوره اول را بخوانید تا با خواسته های مشروطه خواهان آشنا شوید. ناسیونالیسم ایرانی را زنده کرد، در زمان قاجار ما ناسیونالیسم در میان روشنفکران بسیار کم داشتیم. بیشترشان روسوفیل یا انگلوفیل بودند. درزمان رضاشاه این ها جمع شد. خاطره و یاد ایران باستان گرامی داشته شد. نام شهرها به نام اصیل ایرانی تغییر یافت. تقویم ایرانی جایگزین تقویم عقب مانده قمری شد. رضاشاه قانون های زیادی در رفع محدودیت های مذهبی ایجاد کرد که آرزوی بزرگ مشروطه خواهان بویژه آقاخان کرمانی بود، ایشان ارتش ملی درست کرد که برای اولین بار پس از سلجوقی، ما ارتش ملی درست کردیم. این آرزوی بیشتر مشروطه خواهان بود و در مذاکرات مجلس هم درباره ایجاد ارتش صحبت شده. کاپیتالیسیون القا شد که آرزوی همه روشنفکران بود، این ارتش شاید در مقابل قوای بیگانه فروریخت و در نهایت فاسد شد، اما ما به آن مدیونیم چون این ارتش توانست قائله سمیتقو، شیخ خزعل، کوچک خان که جمهوری سویتی ایران را درست کرد را شکست داد.
رضاشاه دانشگاه تهران را ایجاد کرد و مدارس فراوانی در ایران ساخت و به آگاهی مردم کمک کرد. اولین بار بعد از عباس میرزا رضاشاه محصلان نخبه را به غرب برای یادگیری فنون جدید به ایران فرستاد. کلی جاده ایجاد کرد که باعث ارتباط بیشتر نقاط ایران با یکدیگر و گسترش تجارت شد، یعنی زمان قاجار ما جاده هم نداشتیم. اگر به مذاکرات مجلس توجه کنید نمایندگان بارها از قصد ساخت مجلس صحبت میکردند. رضاشاه بانک ملی ایجاد کرد که در نخستنی مذاکرات مجلس اول نمایندگان برسر هم میزدند. قضیه کشتارها و بی عدالتی های رضاشاه را نمیتوان چشم پوشید اما توجه کنید که وقتی یک نهاد توسط دولتی ایجاد شود، در ابتدا در خدمت آن است. این در تاریخ اروپا هست. برید بخوانید و از تبعیض های قوه قضاییه اولیه بر مردم عادی آگاه شوید، در ایران تازه این درست شده بود. قوه قضاییه زمان میبرد تا مستقل شود و هنوز نیز مستقل نیست! این یک اصل ثابت شده جامعه شناسی است. نهادی که توسط فردی درست شود ابتدا در خدمت آن نهاد است. حالا چه مجلس باشد چه سلطنت.
در دوران زندیه ما بوروکراسی قوی نداشتیم، یعنی به راحتی هر خانی میتوانست به رعایای خود زور بگوید و هرکاری بخواهد با آنها بکند همچنین از زمان سلجوقی نظام تیولداری باب شد که شاه میتوانست به کسی به شایستگی اش حکومت یک ناحیه را دهد و در اداره آن مختار است ولی باید هرسال خراج دهد. میزان خراجی نیز تعیین نمیشد. بنابراین معلوم نبود حاکم چه مقدار خراج گرفته. یکی هزاران درهم میگیرد تا سهم خودش بیشتر شود و یکی منصف تر است. این عامل باعث مهاجرت گسترده ایرانیون از شهرها به روستاها میشود. این طریقه 800 سال ادامه پیدا میکند. تازه درباره ارتش باید بگویم که هیچ ارتش ملی ما نداشتیم و همه اینها ارتش سلطنت بودند که در نیروی نظامی درآمدند. عده زیادی فقط برای غارت به جنگ میپیوستند. بنابراین فکر کنم بفهمید این ارتش ها چه نوع ارتش هایی بود. ارتش زمان قاجاریه هم یعنی ارتشی که خان قاجار را بقدرت رساند تقریبا همه از ایل قاجار بودند. ارتش هایی که برای حفاظت از خاک تشکیل میشد بسیار کوتاه مدت بود و زود جمع میشدند.
اما نیامدم تاریخ را بگویم ولی میخواهم تودهنی محکمی به شما بزنم که میگید هیچی از تاریخ نمیدانم. شما دوتا کتاب خوندید فکر کردین علامه دهر هستید. واقعیتش این است که جامعه عصر قاجار جامعه ای زخم خورده طی سالیان سال بود که روحانیون را تنها پناه خود میدانستند چون به ارتش و شاه اعتمادی نداشتند. مخصوصا زمان قاجار که رفت و آمد خارجیان و کاپیتالیسم بیداد میکرد. مردم اینهارا میدیدند. روحانیون نیز همچنین. اما اصلا بفکر دمکراسی و مشروطه نبودند. حتی دنبال قانون هم نبودند بلکه دنبال یک شاه عادل بودند چیزی که در همه برهه ها دنبال میشود. منورالفکران کوچکترین درکی از خود مردم نداشتند و خود بهار هم میگوید که مردم طرفدار استبداد بودند. بخاطر اینکه این افراد را ایادی انگلستان و روسیه میدانستند که بخشی اش بابت تئوری توطئه بین ایرانیان بود زیرا اخبار فساد و امتیازات شاه به گوش اینها هم میرسید و باعث شد ایشان به کلی از منورالفکران بدور شوند. مگر مشیرالدوله که امتیاز راه آهن و ملکم تاسیس گر لژ فرماسونری منورالفکر و اصلاحاتچی نبودند؟ مردم کلا از زمان ورود ایادی استعمار به حکومتیان و بعد از افتضاخات مشیرالدوله و امتیازش به انگلیس، منورالفکران و اصلاحاتچی ها هم به آن صف پیوستند. علاوه بر آن روحانیون نیز در ابتدا مردم را به همکاری با سلطنت و دوری از روسنفکران که آنها را ایادی غرب و عامل استعمار دعوت میکردند.
عامه میشناختندش؟ قانون اساسی ایران به گفته سعدالدوله ترجمه قانون اساسی بلژیک بود! بدون تحقیق کامل فقط ترجمه کردند و بعدش متمم اضافه کردند.
رضاشاه میدانست که مردم اول از همه ارتش نیاز دارند تا مشروطه! قضیه اولتیماتوم روسیه به مجلس دوم رو که الحمد الله میدانید؟ روس ها به ایران حمله کردند، کسروی کار روس ها با مردم آذربایگان را به قصابی تشبیه میکند. روس ها حتی در خراسان پیشروی میکنند و مرقد امام رضا را به توپ میبندند! خفت و خواری از این بالاتر؟ حق با ملکم و آخوندزاده بود. ایرانیان به سلطنتی قانون مند نیز دارند، به جامعه ای بوروکرات و قانونمند نیاز دارند، مثل روسیه نه سلطنتی دموکراتیک. آخر عقل سلیم قبول میکند جامعه ای که هنوز قانون ندارد دموکرات شود؟ مثل اینکه تلویزیون بخریم وقتی خانه نداریم! زمان جنبش مشروطه از بیخ و بن غلط بود. زیرا درک چندانی از تاریخ ایران نداشتند. ایرانی که از زمان حمله مغول مرتبا ساکنانش قتل عام میشدند زمین های کشاورزی و غنات ها نابود شده بود و نصف روستاهای کشور خالی شده بود. حاکم میتوانست هرکاری بخواهد با رعایا بکند. این نابودی کشاورزی و شهرها باعث کم رونق شدن کشاورزی و کویرشدن مناطق اعظم ایران است چون دیگر غناتی برای آبیاری نبود. پس از مغول ایران ملوک الطوایفی شد و مردم رنگ آرامش را ندیدند تا زمان تیمور که بخش اعظم مردم ایران کشته شدند توسط اردوی او. پس از تیمور منازعات داخلی و باز نابودی زمین کشاورزان و چارپایان و مردم عادی. درباره زمان صفویه رجوع کنید به بخش نظرات ستارگان فریب خورده که کامل توضیح دادم. افشاریان هیچ کاری برای کشاورزی ایران نکردند که هیچ، مردم بدلیل مالیات جنگ های نادر روزبروز فقیر تر شدند و شورش ها گسترده شد و وقتی نیز ارتش حکومت به محل شورش میرسید، همه جارا غارت میکرد. مردم را میکشتند و مزارع را آتش میزدند.
متاسفانه ادبیاتی را 80 سال در دهان مردم انداختند که رضاشاه دیکتاتور بود. انگارکه مثلا ایران سوئیس بود و تا رضاشاه اومد همه بدبخت شدند و آن بهشت از میان رفت. ابتدا به زندگی رضاشاه با دقت نگاه بیندازید و ببینید چگونه رضاشاه مثل بقیه نشد: رضا چهل روزش بود که پدرش مرد، در سفر به تهران نزدیک بود که بمیرد، در 6 سالگی در پایین شهر بزرگ شد مردمی که در آن زمان برای یک نگاه به ناموسشان گلوی فرد را پاره میکردند و حرف های زشت و دشنام بر زبان میراندند و امنیت در محله نبود، در 614 سالگی به قزاق خانه رفت قزاقانی که به تربیت خشن و اخلاق بد معروف بودند و بدترین کارهارا میکردند و معلوم نیست وقتی رضا به آنجا رفت که بود و چه از او بیرون آمد. اما رضا یک فرق بزرگ با منورالفکران خیالباف آن دوره داشت. او در میان مردم بزرگ شده بود، رنج آنهارا کشیده بود، خواسته هایشان را میدانست، میدانست چکار کند تا زندگیشان را بهبود دهد. او یکصدمین فرزند چی چی علی شاه نبود، اون در ناز و نعمت با خانه هزارمتری با هزارنوکر کلفت و شکم همیشه سیر بزرگ نشده بود. در زندگیش به خارج نرفته بود و آنجا تحصیل نکرده بود، برعکس روشنفکران مردم را میشناخت. منورالفکران خودشان زندگیشان راحت بود فکر میکردند مردم نیز زندگی خوبی دارند. مطمئن باشید اینا هیچوقت تحقیق جامعه شناسی درباره ایرانیان نکردند. هیچوقت بدبختی ندیدند، هیچوقت گرسنگی نچشیده اند و با نگاه فقط به مردم اروپا، برای ایرانیان انقلاب مشروطه میاورند! مشروطه ای که حتی روحانیون لیدر هم درست نمیشناختنش. اونوقت فکر میکنید
درباره رضاخان این صدق میکند. دلیل کشتن تمام این اطرافیان رضشاه که اورا بقدرت رساندند این است که خودش اینگونه به قدرت رسید. او خود کسانی که هوادارشان بودرا به شیوه هایی کنار زد و به قدرت رسید. مثلا سیدضیا که به او در کودتا کمک کرد اما در آخر با همدستی احمدشاه اورا برکنار کردند. مثل قوام که اورا جزو کابینه خودش کرد و نبوغش را تحسین میکرد اما وقتی بسلطنت رسید قوام را کنار زد. مثل مشیرلدوله، مثل احمدشاه. ببینید این بدگمانی ها اصلا بی اساس نیست که فکر کنید طرف اشتباه کرده. از کجا معلوم واقعا این حقایق درست نباشد؟ کی فکرش را میکرد رضاخان شاه شود؟ او تجربه را اندوخت که نباید به بقیه قدرت بدهد و اگر او به فردی مشکوک شده باید از شرش خلاص شود. این سرمشق نه تنها دیکتاتورها بلکه سیاستمداران است. منتها روش دیکتاتورها خشن تر است. این را افراد زیادی انجام داده اند. سیاستمدران هیچوقت معلم کسی نمیشوند و حتی شاگردان خودرا اگر بفهمند مشکلی برایشان ایجاد میکند میکشند. این در جوامع دموکراتیک هم همین امروزه مرسوم است. منتها بجای کشتن، اتهام فساد مالی و کارهای فاسد است که رقیب خودرا برکنار میکنند که به درستی بهترین کار است. زیرا این افراد را دیگر کسی شهید یا کسانی که مشروطه جانش به آنها بند است نمیبینند بلکه توطئه چین را ضدفساد میدانند و از او حمایت میکنند و مورد توطئه قرار گرفته انقدر بدنام میشود که حتی به زندان هم میرود و نمیتواند در سپهر سیاسی ظاهر شود. بنابراین اگر شما میخواهید کنارزدن رقیبان و کسانی که در گذشته دوست آن بودن را کاری بد بدانید، پس همه سیاستمداران و چهره های تاریخی باید در محاکمه شرکت کنند و خدماتشان نادیده گرفته شود. این را به یاد داشته باشید که در سیاست هیچکس از دیگری بهتر نیست و همه به یک اندازه مکار و حیله گراند.
بسیار خب، اینها آخرین اظهارات من است. ما افکارمان از بیخ و بن متفاوت است که نمیتوان افکار سیاسی یک نفر را تغییر داد.
اما مثل اینه شما نمیدانید دیکتاتور در چه برهه ای از زمان ها بوجود میاید. شرایطش چیست. این را من میدانم چون تمام تاریخ ایران را از اول تا آخر چه سیاسی چه اجتماغی را مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم ولی شما فقط رفتید یک چندتا کتاب خواندید فکر کردید همه تاریخ را از بر هستید.
باور کنید به والله حکومت آسان نیست. شما مثل یک شغل معمولی بهش نگاه میکنید اما سیاست یک حرفه کثیف است که اگر به اندازه کافی قوی و زیرک و شکاک نباشیم عمرا در آن دوام بیاوریم. شما در این حرفه دوستی ندارید و فقط باید از افراد بدرد بخور استفاده کنیم البته با دفت. باید مخالفانتان را از بین ببرید وگرنه آنها شمارا از بین میبرند. مثلا استالین، بنظرتان اگر تصفیه در درون پولیت برو را شروع نکرده بود امکان داشت دوام بیاورد؟ اصلا به دوام نیاورد به کنار، کشوری که لنین پایه گذاشتش دوام میاورد؟ بگذارید بگویم بین تمامی اعضای پولیتبرو اقتشاش سیاسی بوجود میامد و در نهایت شوروی فروپاشی و از بین میرفت. بنابراین معلوم نبود استالین اگر نبود چه میشد؟ درضمن اینکه شما دیکتاتورهارا روانی خطاب میکنید باید بگویم سرتاسر اشتباه است. هیتلر را شاید بتوانیم دیوانه خطاب کنیم اما موسولنی و استالین را نه.
بگذارید یک مثال ساده بزنم، شما فرض کنید که در جایگاه بلندی در آسمان نشسته اید و عده ای درحال پایین کشیدن شما هستند. واکنش شما چیست؟ قطعا از خود محافظت کرده و آنهارا پایین میاندازید. چون از جان خود ترس دارید. حالا یک نفر مثل رضاشاه فقط کسانی که قصد دارد اورا پایین بکشند و به آنها ظن دارد را میکشد، یکی مثل استالین تمام آبا اجداد طرف و طرفدارانش را میکشد. همه خشونت دیکتاتورها از ترس ناشی میشود چون شما وقتی از ارتفاع سقوط کنید شدیدا زخمی میشوید و حتی احتمال مرگتان است.
نوشته هایی که حالت موضع گیری و واکنش گونه به وضعیت موجود را دارند دارای لحنی عوامانه و در عین حال مطالبه گر هستند.در واقع تکلیف نویسنده های این گونه کتاب ها به درستی نیست و اگر نگوییم فقط به قصد پرگویی و رزومه کتاب چاپ کرده باید گفت وضعیت این گونه کتاب ها شباهت زیادی به تحلیل های آبکی روزنامه های زرد دارند که بر امواج احساسات روزانه عوام الناس سوار هستند.با اینکه شخصی مثل زیباکلام که استاد دانشگاه مادر مملکت است و از او انتظار می رود دست کم کمتر مطالب غیرواقع را با حرارت بیان کندلیکن متاسفانه چه در این کتاب و چه در دیگر کتابها و همچنین سخنرانی هایش از بدست دادن تحلیلی در خور و اکادمیک بسیار ناتوان است و عمده هنرش معطوف به غوغاسالاری و دوختن آسمان به ریسمان است.در این کتاب نیز رضاشاه که دیگر یک شخصیت تاریخی است و باید با اگاهی از علم تاریخ و مقتضیات آن داوری شود فقط و فقط برای شخص زیباکلام یک بهانه برای شنا کردن در جهت مخالف همنسلانش می باشد.
زیبا کلام یک روشنفکرنمای غربزده اس که تمام نوشته هایش حالت واکنش گونه به وضعیت موجود را دارند و کوچکترین تحلیل درست و حسابی در آنها پیدا نمی شود
این مشروعیت فقط در فضای سیاسی بود نه اجتماعی. مردم اصلا به مشروطه باور نداشتند. درضمن پیاده کردن آرزوهای قبلی مشروطه، وعده خوبی بود تا جنب و جوش نمایندکان برای انتخاب رضاشاه زیاد شود. مگر در روزنامه ها ننوشته بودند پدر ملت رفت؟ رضاشاه قدرتش در فضای سیاسی را با مشروطه بدست نیاورده، با کاردانی خودش بدست آورده است و فقط بخش سلطنتش با مشروطه بود.

نمی دانم چرا و چطور این همه ضد و نقیض می گویید؟
پیش از اینها گفتید که که مخالفین سیاسی رضا شاه مثل مدرس می توانستند مردم را به بهانه نابودی مشروطیت ضد او تحریک کنند. پس ظاهرا مردمی بودند که مشروطه برایشان مهم بود. قطعا مدرس نمی خواست و نمی توانست روشنفکران را به بهانه نابودی مشروطه تحریک کند. قاعدتا مدرس به سراغ مردم عادی می رفت. پس به اعتراف خودتان جریان مشروطه برای مردم عادی مهم بوده.
اما در مورد وامداری رضا شاه به مشروطه. فقط بحث نمایندگان مجلس شورا نیست.
در آن دوران گروهی از رجال سیاسی ، اطراف سردار سپه را گرفته بودند. که همه شان بعدها به خشم و غضب شیطانی او گرفتار شدند. رضا شاه بیمار بود. بیماری طمع و سوء ذن داشت.
این رجال سیاسی برکشیده مشروطه بودند. یعنی با قیام و انقلاب مشروطه خود را نشان داده بودند. خاصیت انقلاب همین است. اگر این رجال سیاسی نبودند سردار سپه در حد یک نظامی بی سواد یا کم سواد باقی می ماند که قزاق ها یادش داده بودند وقتی اسم امپراطور روس آمد کلاه از سر بردارد و هورا بکشد.
معروف است که فروغی هر روز به طور منظم به نزد او می رفت و چیزهایی در مورد ایران باستان می گفت. دیگران هم بودند. آنها دور او را گرفته بودند. فکر جمهوری را اولین بار آنها به رضا شاه عرضه کردند. داور، تدین هر کدام چیزی به سردار سپه می گفتند. فکر تاسیس دادگستری جدید از داور بود. فکر تاسیس قشون جدید نیز از افراد دیگری بود. الگوی این متجددین چیزی بود مثل کارهای آتاتورک.
معروف است که رضا شاه حتی غذا خوردن با قاشق و چنگال را بلد نبود و تیمور تاش بود که آداب اشرافی را به او یاد می داد.
در میان آنها سرنوشت فروغی و بلایی که رضا شاه سر او آورد عبرت آموز است.
هر کدام از این افراد تک به تک به بهانه ای یا خانه نشین شدند، یا حذف و سربه نیست شدند. از آن جمع نوگرا که به آن قزاق بی سواد در مورد تجدد و پیشرفت ایران چیزهایی یاد داده بودند در پایان سلطنت رضا شاه هیچ کس نمانده بود. آن قزاق گردن همه ی آنها را شکسته بود.
رضا شاه مشروعیت و حقانیت خودش را از مشروطه و از رجال برکشیده از مشروطه گرفته بود. که اگر آنها نبودند او شاه نمی شد

دانلود رایگان

اگر عضو نیستید در کمتر از یک دقیقه عضو شوید و کتاب اول خود را رایگان دریافت کنید.

ورود / ثبت‌نام

دانلود بدون معطلی

این کتاب را بدون نیاز به عضویت، خریداری کنید. پیش از خرید، می‌توانید از طریق گزینه مطالعه آنلاین، صفحاتی از کتاب را مشاهده کنید.

خرید   59,000 تومان
PDF
6 مگابایت
رضا شاه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک