مهلتی تا مرگ - جلد 3
نویسنده:
امیر عشیری
امتیاز دهید
✔از متن کتاب:
- می دانی داداش، دلم می خواست مرا با خود می بردی.
- وقتی مدرسه ها تعطیل شد، من، تو و حوا، به دیدن پدر می رویم.
- سه ماه باید صبر کنم.
قدم یار گفت:
- خوب صبر کن، تو اول باید به درست توجه داشته باشی. سعی کن مثل همیشه پسر خوبی باشی. درست را بخوان تا پدر از تو راضی باشد.
طاهر با لحنی قاطع گفت:
- مطمئن باش داداش.
قدم یار ایستاد. طاهر را هم در کنار خود نگه داشت. پسرک با تعجب پرسید:
- چی شده؟ چرا ایستادی؟
مرد ماجراها با دستش به در خانه حوا اشاره کرد و گفت:
- تا خانه حوا چند قدم بیشتر نمانده. قبل از اینکه به آنجا برسم، می خواهم مطمئن شوم حرفهایی که بین راه بهت گفتم، یادت هست یا نه...
بیشتر
- می دانی داداش، دلم می خواست مرا با خود می بردی.
- وقتی مدرسه ها تعطیل شد، من، تو و حوا، به دیدن پدر می رویم.
- سه ماه باید صبر کنم.
قدم یار گفت:
- خوب صبر کن، تو اول باید به درست توجه داشته باشی. سعی کن مثل همیشه پسر خوبی باشی. درست را بخوان تا پدر از تو راضی باشد.
طاهر با لحنی قاطع گفت:
- مطمئن باش داداش.
قدم یار ایستاد. طاهر را هم در کنار خود نگه داشت. پسرک با تعجب پرسید:
- چی شده؟ چرا ایستادی؟
مرد ماجراها با دستش به در خانه حوا اشاره کرد و گفت:
- تا خانه حوا چند قدم بیشتر نمانده. قبل از اینکه به آنجا برسم، می خواهم مطمئن شوم حرفهایی که بین راه بهت گفتم، یادت هست یا نه...
آپلود شده توسط:
shakhsar
1398/04/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مهلتی تا مرگ - جلد 3
از ان طرف استوار فرحان بعد تحقیقات در محل و اینکه افراد محلی سر خود جنازه ساروق را جابجا کرده برای تدفین به غسالخانه برده بعد بازدید جسد به قره تپه برگشته معاون جریان مشکوک طاهر را به او گفته فرحان به خانه کرمعلی رفته و سرانجام با پرسش های پیچیده پلیسی حقیقت را از طاهر فهمیده و با تهدید کرمعلی محل اختفا را دانسته بدانجا رفته و کرمعلی را جلو فرستاده تا بگوید قدمیار تسلیم شود که انها زودتر رفته بودند.
قدمیار برای دیدن پدرش به زندان مراجعه و پلیس دم در می گوید که رباط پدرش همان صبح سکته کرده و مرده در حال دور شدن از زندان با هاشم و اکرم ناگهان فرمان ایست استوار فرحان به قدمیار برای بازداشت کهوی قصد فرار کرده فرحان تیری به پای او زده به بیمارستان برده شده عمل و بعد بازپرسی و به دادگاه برده شده قدمیار با هاشم اول به اعدام محکوم در دادگاه تجدید نظر به ترتیب به ده و هفت سال زندان محکوم با فرجام خواهی قدمیار به هفت و هاشم پنج سال زدان محکوم که در نزدیکی پایان مدت حبس پسر قدمیار که نامش را رباط گذاشته اند چند ساله شده است....
سارا وارد شده اسلحه هفت تیر را به سمت قزل اغاج و سلیمه گرفته شلیک کرده هر دو را به قتل رسانده و انتقام می گیرد قدمیار دنبال هاشم رفته باجلان و جلیل را داخل اورده داخل اتاق دیگر طناب پیچ کرده قدمیار اثر انگشت خود را از روی برنو پاک کرده اثر انگشت باباجان بیهوش را روی ان گذاشته و همه خارج شده به سوی کرمانشاه می روند.
در راه گشت پاسگاه به ماشین مشکوک شده به نظر سروان اشنا می اید و پس از بازرسی و اینکه تریاکی درون ان نیست اجازه می دهد بروند.باباجان به هوش امده دو نفر دیگر را ازاد کرده پول های قزل اغاج را بین خود تقسیم کرده پیاده برای انتقام راه افتاده به همان گشت پاسگاه خورده با سر و صورت خونین که ماجرای جنازه ها را گفته پلیس با بازپرس و پزشکی قانونی بدانجا رفته و کم کم ابعاد قضیه مشخص می شود...
قدمیار هاشم را مامور نگهداری باجلان و جلیل کرده و اکرم را با او گذاشته با تفنگ برنو به داخل باغ پریده تا به شبح ساختمان رسیده می فهمد باباجان در اتاقی خوابیده و ناگهان صدایی امده که قزل اغاج با چراغ قوه برای رفتن به دستشویی بیرون ساختمان می اید.
نرگس برای دیدن قدمیار امده ولی اخلاق او عوض شده و می گوید دیگر تمایلی برای ازدواج با قدمیار ندارد قدمیار با قول لو ندادن محل انها و تهدید اتش زدن خانه انها در صورت خلاف او را فرستاده انها نان و پنیر که قدمیار رفته از خانه کرمعلی اورده خورده منتظر شب شده حال سارا که می خواهد تریاک را ترک کند بد شده و او مقاومت می کند.قدمیار به شوخی می گوید اکرم را برای پدرش خواستگاری کرده و عکس خانوادگی خود را بیرون اورده و ناگهان اکرم فریاد زده و مرد کنار رباط پدر قدمیار را نشان داده و می گوید که او قزل اغاج است و مطمئن می باشد قدمیار که باورش نمی شود عمویش باقرخان همان قزل اغاج باشد می گوید که او به زندان افتاده و دستانش سالم بوده که حتما بعد ازادی دستش قطع شده است....
استوار فرحان برای تحقیق درباره اتش سوزی و قتل ساروق به ده سفید رفته در غیاب وی معاون پاسگاه که قضیه پیدا شدن طاهر را شنیده به خانه کرمعلی رفته و از طاهر سوال و بازجویی می کند و می فهمد که حرف های طاهر که برادرش او را از دست دزدان نجات داده و فرار کرده اند واقعیت نداشته و طاهر واقعیت را پنهان می کند...