پوپر و دموکراسی: نقد و بررسی نظرات کارل پوپر در باب دموکراسی
درباره:
کارل پوپر
امتیاز دهید
در فصل نخست کتاب با عنوان 'کارل پویر و دموکراسی' ابتدا تعریف و بعضی از مدلهای دموکراسی بررسی شده است سپس نظریهی دموکراسی کارلپوپر توصیف میگردد. در ادامهی این فصل نظریهی دموکراسی پوپر با مدلهای دموکراسی مورد نظر، متفکرانی نظیر شومپیتر، دال، هایک و پولانزانس مقایسه شده تا نقاط ضعف و قوت مدل دموکراسی پوپر روشن شود. در انتهای فصل نیز به نقد و ارزیابی نظریات کارل پوپر در باب دموکراسی پرداخته میشود. در فصل دوم، با عنوان 'مبانی ریشهها، نظریهی دموکراسی کارل پوپر' ابتدا مبانی فلسفی نظریهی دموکراسی وی بررسی شده و سپس شرایط عینی شکلگیری نظریهی او که بیشتر به اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی اروپا از اوایل قرن بیستم تا پایان جنگ جهانی دوم پرداخته تجزیه و تحلیل میشود و در انتها نیز مبانی نظریهی دموکراسی پوپر نقد و ارزیابی میشود. در فصل سوم با عنوان 'تاثیر معرفتشناسی کارل پوپر بر آرای سیاسی وی' به بررسی نظریهی معرفتشناسی یا روششناسی پوپر پرداخته میشود، سپس تاثیر معرفتشناسی پوپر بر نظریات سیاسی و همچنین تاثیر این معرفتشناسی بر مدل دموکراسی وی تجزیه و تحلیل شده تا ارتباط معرفتشناسی و نظریات سیاسی پوپر خصوصا نظریهی دموکراسی او معلوم گردد. در پایان این فصل نیز نظریهی معرفتشناسی و تاثیر آن بر نظریهی دموکراسی پوپر تشریح شده است در فصل چهارم با عنوان 'تبعات نظریهی دموکراسی کارل پوپر' پیامدهای برخی از اصول معرفتشناسی پوپر که موثر بر نظریهی دموکراسی اوست تجزیه و تحلیل میشود؛ سپس اثرات برخی از اصول دموکراسی پوپر از جمله پیشفرضهای دموکراسی، شیوهی نگرش پوپر به دموکراسی و نقش حمایتگری دولت و نظام حزبی آرمانی پوپر بررسی میگردد.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پوپر و دموکراسی: نقد و بررسی نظرات کارل پوپر در باب دموکراسی
یکی از مفاهیم مهمی که مارکس از آدام اسمیت وام میگیرد "انباشت اولیه سرمایه" است که البته بههیچوجه "اولیه" باقی نمیماند. در مرحله انباشت اولیه هنوز تفکیک کارکردی صورت نگرفته، بنابراین با نیرویی مافوق اقتصادی مواجهیم که نوعی سلطه سرمایهدارانه (و نه ماقبل سرمایهدارانه) را ایجاد میکند. این نیروی مافوق اقتصادی انباشت اولیه سرمایه را در قالب اختلاس، فساد، پولشویی، خصوصیسازی، سلب مالکیت عمومی و خصوصیکردن اموال عمومی با دخالت مستقیم دولت به شکلهای مختلف تحقق میبخشد. در موارد بسیاری دولت در بحثهای اقتصادی و بازار دخالت میکند، گاهی برای رفع بحران و گاهی برای نیاز خود به تمرکز سرمایه. در تاریخ معاصر ایران سه موج بزرگ انباشت اولیه سرمایه داشتهایم. اصلاحات ارضی شاه، دولت سازندگی و دولتهای نهم و دهم که در آن به بالاترین حد انباشت اولیه رسیدیم. این مسئله را میتوان در پدیدههای گوناگونی چون استعمار، جهانیشدن سرمایه، سیستم مالیاتی و اعتباری و غیره مشاهده کرد.
اما ماهیت این شکل آخر آنگونه که آلن بدیو میگوید چیزی نیست جز پارلمانتاریسم سرمایهسالار که درعینحال به عنوان عرصهای از تاریخ که با دوره ماقبل سرمایهداری تفاوت دارد امکان شکل دیگری از مبارزه را مهیا میکند، شکل دیگری از سیاست و مبارزه علیه ارتجاع و استبداد دولتی و سلطه سرمایه در عین فاصلهگرفتن از حکومت.
نکته دیگر اینکه دموکراسی بورژوایی خود را در قالب انتخابات و تحت لوای دموکراسی لیبرال عرضه میکند: ازیکسو اصل برابری صوری همگان در برابر قانون مطرح میشود و ازسویدیگر اقتصاد آزاد سرمایهداری که اکنون هم به شکل ساختاری و هم کارکردی از حیطه سیاست جدا شده است. برخلاف شیوههای تولید در جوامع ماقبل سرمایهداری که در آنها تولید مستقیما با دخالت نیروهای غیراقتصادی مثل دولت یا اشراف درآمیخته بود، در سرمایهداری شکافی ساختاری و کارکردی وجود دارد که بازار و اقتصاد را از دولت، حکومت و هر نیروی ماورای سرمایهداری جدا و براساس دو اصل ذیل تنظیم میکند. نخست، برابری صوری افراد در برابر قانون، بهاینمعنا که همه افراد مستقل از رنگ، قومیت، زبان، اعتقاد دینی و ... در برابر قانون برابرند و هر فردی نیز فقط یک رأی دارد. دوم چیزی به نام بازار آزاد که مستقل از دولت و سیاست است.
اما تناقضهای میان این دو بهراحتی آشکار میشود: در بازار آزاد، اصل صوری برابری جواب نمیدهد، چراکه برابری صوری یعنی برابری صرفنظر از هر محتوایی و ثروت هم یکی از این محتواهاست. بنابراین افراد مستقل از اینکه فقیر یا ثروتمند باشند در برابر قانون برابرند و چه میلیاردر باشند چه فقیر فقط یک رأی دارند، اما در بازار دقیقا همین محتوا بهشدت تعیینکننده است. بازار کسی را که چیزی ندارد با کسی که یکمیلیارد نقدینگی دارد برابر نمیداند. حتی در فرم ایدهآل بازار، چیزی که در کتابهای دانشگاهی تدریس میشود، باز هم محتوا یعنی مالکیت، بسیار مهم و ضروری است. بهراحتی میتوان نشان داد که در این بازار کاملا آزاد و رقابتی هم یک کارگر هرگز نمیتواند با کارکردن به یک سرمایهدار تبدیل شود. بگذریم که این شکل ایدهآل فقط ترفندی ایدئولوژیک است و در واقعیت با یک بازار کاملا انحصاری طرفیم؛ بنابراین این دو جنبه کاملا با هم در تضادند. دموکراسی بورژوایی هرگز نمیتواند نابرابری اساسی در حوزه اقتصاد و بازار را جبران کند.
مورد اول، به دموکراسی بورژوایی برمیگردد: ساختار قدرت و نظامی حکومتی که برای نگهداری و حفظ سلطه سرمایهداری به وجود آمد. دموکراسی از این حیث ابزاری است در خدمت منافع سرمایه، هرچند نه ضرورتا در اختیار منافع طبقه بورژوا.
گونه یا معنای دوم به ریشهها و خاستگاههای دموکراسی بورژوایی در قرون ١٥ و ١٦ میلادی و دوران بحران نظام اجتماعی فئودالیسم در اروپای غربی و شکلگیری پدیده دولت مطلق (absolutist state، از قرون ١٤ و ١٥ بهبعد، با رشد روابط پولی و بحران فئودالیسم، تمرکز قدرت مبنای اصلی بازتولید جامعه فئودالی شد. شاه از بزرگترین فئودال بدل به نماینده کل این طبقه و سرور مطلق جامعه شد و دولت به عنوان قویترین و منسجمترین نیرو و نهاد جامعه از کلیسا و اشراف و باقی نیروها پیشی گرفت) بازمیگردد که خود جزئی از روند کلیتری است که از آن به عنوان مدرنیته یاد میکنیم و اجزای گوناگونی دارد.
مدرنیته به معنای گذاری دائمی (و نه گذار از سنت به مدرنیته، جرا که خود مفهوم سنت با شروع مدرنیته، یعنی همین گذار، مطرح شد و پیش از آن سخن گفتن از سنت بی مورد است)، در این فرایند گذار، دموکراسی معنایی ندارد جز سازماندهی، هدایت و سلطه دولت بر تودههای جمعیت که موضوع اصلی پژوهشهای فوکو است. جمعیت متمرکز شهرنشین برای اولینبار نیازهای جدیدی به وجود میآورد و دولت را وامیدارد از اتکا به شاه و اشراف و جنگهای سلاطین به مسائل آموزش، بهداشت، راهسازی، مالیاتگیری، ساختن کشتیها، ضرب سکه، پیشگرفتن سیاست اقتصادی و... بپردازد، کارهایی که برخی از آنها پیش از این هم صورت میگرفت ولی اکنون گسترده شده و هرچهبیشتر دولت را با جامعه مرتبط میکرد. از سوی دیگر، جامعه و نهادهای آن نیز همین مسیر دموکراتیکشدن را طی میکنند و با روند افزایش جمعیت شهرنشینی و غیره به مسائلی میپردازند که هرگز پیش از آن مطرح نبود: جمعکردن زبالهها، ترافیک، برنامهریزی توسعه شهری، ساختن پارک و... . بیشک، بهجز موارد خاصی مثل انقلاب فرانسه یا انقلاب آمریکا و جنگهای استقلال، در اغلب موارد فاعل اصلی این جریان گذار "دولت مطلق" بود که دموکراتیکشدن جزئی از تحول و مدرنشدن آن است و در ادامه همین تحول نیز با جزئی دیگر پیوند میخورد که نتیجه ترکیب آنها بعدها در قرن نوزدهم "لیبرالدموکراسی" شد. به عبارت دیگر، دولت مطلق از یکسو تحتتأثیر فرایندهای دموکراتیکشدن بود و از سوی دیگر تحتتأثیر آنچه در کل میتوان سنت لیبرال نامید که بیشتر معطوف به قانون بود، یعنی محدودکردن قدرت مطلق شاه بهخصوص درباره مسائل مهمی چون مالیات و جنگ. این سنت نیز در نهایت حرکت به سوی حکومت قانون و ظهور مفهوم حقوق فردی را تسهیل کرد.
کتاب درخشان فرناند برودل، "سرمایهداری و حیات مادی" یکی از مهمترین آثاری است که در آن ابعاد این گذار و و سویههای گوناگون آن مشخص میشود.
متاسفانه دوستان دمکراسیطلب یادشون میره که این جناب از سیاستهای خارجی آمریکا در حمله به کشورهای دیگه دفاع کرده و حتی خیلی راحت از این جمله (برای نمونه)که در کتاب معروف جامعهی باز است میگذرند:
منبع فارسی: «جامعه باز و دشمنان آن» - کارل پوپر – ترجمهی عزتالله فولادوند - چاپ سال ۱۳۸۰ – ص ۴۷۰ (یادداشت شمارهی ۴ برای فصل هفتم)
منبع اصل: The Open Society and its Enemies – K. R. Popper – Vol. 1 – 1962 - P. 265
در هر حال، منظورم رد تمامی عقاید پوپر نیست ولی مطالعهی دقیق نوشتههای به اصطلاح مدافعین دمکراسی با دید انتقادی امری بجا و ضروریه.