جنگ داخلی اسپانیا
نویسنده:
هیو تامس
مترجم:
مهدی سمسار
امتیاز دهید
جنگ داخلی اسپانیا یک جنگ داخلی تمامعیار بود که از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ پس از کودتای بخشی از ارتش علیه جمهوری اسپانیا رخ داد.
در این جنگ نیروهای طرفدار جناح چپ معروف به «جمهوریخواهان» از نیروهای معروف به «ملیها» شکست خوردند و دوره طولانی دیکتاتوری ژنرال فرانکو در اسپانیا آغاز شد که تا مرگ او در سال ۱۹۷۵ ادامه داشت.
در سال ۱۹۳۱ بعداز ده سال آشوب سیاسی، بر اثر قیام جمهوری خواهان آلفونس سیزدهم شاه اسپانیا از کشور گریخت و حکومت جمهوری برقرار شد. دولت جمهوری کمر به انجام یک برنامهٔ اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بست. برای مبارزه با قدرت کلیسا که از ایام باستان در این کشور ریشه دوانیده بود، قوانینی بر ضد طبقهٔ روحانیون به تصویب رسید و دیانت از حکومت تفکیک گردید، فرقه یسوعیون (ژزوئیتها) منحل و اموال آنها توقیف شد. مدارس از حوزهٔ نظارت اهل دین بیرون آمد. نهضت قدیمی استقلال کاتالان با اعطای حق خودمختاری داخلی ، تسکین یافت. برای طبقهٔ زارعین، دولت مشغول تکهتکه کردن املاک وسیع تر ملاکین مهم و تقسیم آن گردید. در پی اصلاحات دولت جمهوریخواه اسپانیا، آن قدر این اصلاحات اساسی بود که ملاکان مبرز و روحانیون را خشمگین کرد...
بیشتر
در این جنگ نیروهای طرفدار جناح چپ معروف به «جمهوریخواهان» از نیروهای معروف به «ملیها» شکست خوردند و دوره طولانی دیکتاتوری ژنرال فرانکو در اسپانیا آغاز شد که تا مرگ او در سال ۱۹۷۵ ادامه داشت.
در سال ۱۹۳۱ بعداز ده سال آشوب سیاسی، بر اثر قیام جمهوری خواهان آلفونس سیزدهم شاه اسپانیا از کشور گریخت و حکومت جمهوری برقرار شد. دولت جمهوری کمر به انجام یک برنامهٔ اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بست. برای مبارزه با قدرت کلیسا که از ایام باستان در این کشور ریشه دوانیده بود، قوانینی بر ضد طبقهٔ روحانیون به تصویب رسید و دیانت از حکومت تفکیک گردید، فرقه یسوعیون (ژزوئیتها) منحل و اموال آنها توقیف شد. مدارس از حوزهٔ نظارت اهل دین بیرون آمد. نهضت قدیمی استقلال کاتالان با اعطای حق خودمختاری داخلی ، تسکین یافت. برای طبقهٔ زارعین، دولت مشغول تکهتکه کردن املاک وسیع تر ملاکین مهم و تقسیم آن گردید. در پی اصلاحات دولت جمهوریخواه اسپانیا، آن قدر این اصلاحات اساسی بود که ملاکان مبرز و روحانیون را خشمگین کرد...
آپلود شده توسط:
homis
1397/10/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جنگ داخلی اسپانیا
من هم با شما در این زمینه موافقم که تفسیر رخدادهای تاریخی میبایست بر پایه مستندات باشد ولی متاسفانه شما به همین آسانی در آغاز از ماجرای کودتای فرانکو پرهیز کرده و آن را به «ورود یک لژیون مراکشی» تقلیل میدهید! سوال من هنوز بیپاسخ مانده که آیا شما با این قسمت که کودتا علیه یک دولت متعارف لیبرالی از طرف فرانکو آغاز شد رو میپذیرید یا نه؟ سیاستها و پیشآمدهای بعدی صحبت خود را دارد که بعدا باید ادامه داد.
بازگردیم به لیست اسامی! آیا کامنت قبلی شما بدین معناست که معیار ذکرشدهتان در حمایت از فرانکو قابل تعمیم به هیچ رهبر و شخصیت دیگری نیست و فقط و فقط مختص به ایشان است؟
* کتاب مورد نظر رو چک میکنم و بعدا نظر میدم، ممنون. در ارتباط با ضدبهودیگرایی ایشان هم تاکنون چیزی نشنیده بودم و سر فرصت منابع ارجاعی رو بررسی میکنم.
* با نظر شما در ارتباط با فعالیتهای نظری و عملی مارکس و لنین و تروتسکی چندان موافقتی ندارم ولی در این مورد درست نوشتید که «مارکس با ناسیونالیسم قومگرا مخالف بود». البته ناسیونالیسم، ناسیونالیسم است و در معنای یکسانسازی دیگر فرهنگها و خردهفرهنگها تلاش میکند.
مارکس و دیگر سوسیالیستهای زمانه، به جنبشهای ملی در گسترهی وسیعتری مینگریستند بعنی مثلا به حمایت از ملیگرایان لهستانی علیه روسیهی تزاری برخاستند چرا که امیدوار بودند امپراتوری عقبماندهی تزاری عقبنشینی کند تا شاید کشورهای کوچکتر دیگر در اروپای شرقی بتوانند از مرحلهی فئودالی رد شوند و به سرمایهداری برسند.
لنین نیز همین ایده را گرفته و فرموله کرد و به «حق ملل در تعیین سرنوشت» رسید با این امید که شورش جنبشهای ملی در کشورهای تحت سلطه (جهان سوم) ضعف کشورهای امپریالیستی را تشدید کند و احتمال انقلابات سوسیالیستی در جهان (و جلوگیری از حمله آنان به شوروی) را بیشتر سازد.
در مقابل لنین، «چپهای کمونیست» با الهام از نظریات روزا لوکزامبورگ بر آن بودند که با آغاز جنگ جهانی اول، سرمایهداری دیگر در مرحلهی رشد نیست و وارد فاز رکود و بحران شده، جنبشهای ملی دیگر معنای خود را از دست دادهاند و در بهترین حالت به مهرههای شطرنج در دست قدرتهای امپریالیستی تبدیل میشوند. سیر حوادث تاریخی احتمالا همین نظریه رو تایید کرده چرا که تمامی به اصطلاح جنبشهای ملی آزادیبخش و رهاییبخش و غیره در کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین و آفریقا در دستان کشورهای اروپایی و شوروی سابق و چین و غیره دست به دست میشدند و عملا به جایی هم نرسیدند.
* این نظر که صرفا «چپگراهایی با گرایشهای تروتسکیستی از سراسر جهان به اسپانیا آمدند» چندان صحیح نیست. در واقع، بیشتر کسانی که به بریگارد سرخ پیوستند از اعضاء و مدافعین احزاب کمونیست رسمی طرفدار استالین بودند. کسانی نیز که به پووم و دیگر خردهتشکلات باقیماند پیوستند (نظیر اورول) چپیهای متفاوت از جریانات و گرایشات متفاوت بودند که تنها ویژگیشان ضداستالینیسمشان بود. مرکز رسمی تروتسکیستها در اسپانیا بسیار کوچک و بیاهمیت بود. درگیریهای این گروهها و سرکوبهای داخلی نیز داستانی دیگر است که بعدا باید به آنها پرداخت.
بجای اینکه بدنبال طرفداران خیالی فرانکو باشیم ! بهتر است بیاندیشیم چرا حکومت مقتدر جمهوری با ورود یک لژیون مراکشی که هنوز یونیفورم های خدمت در آفریقا را بتن داشتند و از سرما میلرزیدند نیازمند اعزام خیل آزادیخواهان رنگارنگ از کشور دوست و برادر فرانسه و ارسال تانک و هواپیما از جانب رفقای مسکو شد مگر نه اینکه این جمهوری تبلور خواست جامعه اسپانیا بود پس چه شد ؟ همه شکست ها را که نمی شود بخاطر حضور تعدادی پیاده نظام و تانک ایتالیایی و چند فروند هواپیمای آلمانی (لژیون کندور ) گردن اینو آن انداخت , لابد علت عدم همراهی و حمایت مردم شهیدپرور اسپانیا هم این بود که دسته جمعی رفته بودند گل بچینند !!
در مورد پرونده سلاخی رفقا هم آن پروژه خیلی پیشتر از آن کلید خورده بود که فرانکو حتی بتواند لژیون مراکشی تحت فرمانش را از طریق پل هوایی از آفریقا در خاک اصلی اسپانیا پیاده کند ( این که او بعدا چه کرد مستلزم بررسی جداگانه ای با همین معیارهای سنجش بکار رفته درمورد طرف مقابل است شامل دسته بندی ها , حمایت ها , اختلاف ها و ... )
و آنچه در باب اسامی میتوان گفت را قبلا متذکر شدم که اینطور پشت هم ردیف شدن بدون در نظر گرفتن دلایل تاریخی و شرایط مکانی و زمانی نمیتواند معیار مناسبی باشد صرفا بخاطر مشابهت در بعضی موارد و گنجاندنش در مجموعه ای تحت عنوان حفظ موجودیت یک کشور . درباره عمو ژوزف نازنین هم تنها میشود گفت : نور به قبر رفیق خروشچف ببارد که نگذاشت لااقل این یکی برود جزو لیست قدیسین قرن !!!
جالب اینکه بر باور بسیاری ، نئوکانهای آمریکایی از جایگاه تروتسکیم آغاز کردند و هنوز پیرو استراتژی تروتسکی هستند ولی بجای "انقلاب های پیوسته و همیشگی " آنها " جنگ های پیوسته و همیشگی " را سیاست خود کرده اندو آنرا پیش میبرند،
و نکته جالب دیگر اینکه بر خلاف باورهای عامه مردم ایران که تجزیه طلبی را اختراع شوروی و چپگرایان میدانند در حالیکه مارکس با ناسیونالیسم قومگرا مخالف بود ،و حتی کشورهای بلوک شرق و روسیه خودشان بزرگترین قربانی قومگرایی و تجزیه طلبان بوده اند ، چون همانگونه که در پیش یاد کردم آمریکا و انگلیس همواره در حمایت و تحریک قومگرایی و مذهب گرایی از دیگران پیشی داشته اند و نمیخواهند کشورهای بزرگ و ریشه دار نیرومند شوند ، و البته در جنگ داخلی اسپانیا نیز انبوهی از آمریکایی ها بر ضد نیروهای ملی فرانکو شرکت داشتند زیرا میخواستند موقعیت اسپانیا همچون قطب بزرگ فرهنگی اروپا تضعیف شود و امروز هم از جدایی خواهان پانکرد و پانترک و پانعربرب و ایغورهای چین و و.. پشتیبانی میکنند ،
با همان کلید واژگانی که از آنها یاد کردم گزینه های فراوان در چند صفحه در اینترنت پیدا میشوند ، و تنها برای نمونه کتاب :
1984 And the Spanish Civil Wars را میتوانید از amazon سفارش بدهید ، در باره آنتی سمیت بودن جرج اورول آنقدر مدرک هست که حتی روزنامه بسیار معتبر Haaretz چاپ اسراییل نیز گاهگاهی درباره آن نوشتارهایی دارد همچون " Was Orwell an Anti-Semite? ...British Left's anti-semitism problem didn't start with Corbyn.
و نیز نوشتارهایی در american-inetrest.com / why I've had enough of George Orwell ( .."Orwell's book too are heavily stained with anti-semitism" ..)
در ضمن بگذارید برای هموطنان اندکی از " پس زمینه " چند مفهوم در رابطه با این موضوع بگویم ،
با آشنایی از نوشته های مارکس میتوان گفت که خود مارکس به انقلاب برای براندازی نظام ها عقیده چندانی نداشته و بیشتر بر این باور بوده که اجتماع و تمدنها باید پروسه فرگشت طبیعی خود را بسوی نظام کامل سرمایه داری صنعتی بگذرانند تا بطور طبیعی از درون پوسیده و فروپاشیده شوند و پرولتاریا جایگزین آن شود،و نگرش او بیشتر فلسفه اقتصادی است نه سیاسی و بهیچ روی از جنبشهای ناسیونالیسم قومی و قبیله ایی دفاع نمیکند و حتی با آن مخالف است .
لنینیسم به جنبشهای حزبی و کارگری باور داشت ولی بیشتر به سوسیال دمکراسی گرایش داشت و با مداخله در کشورهای دیگر میانه ایی نداشت و تنها هدفش پدید آوردن و استوار سازی جامعه سوسیالیستی پیشرفته صنعتی بود تا سرمشق دیگر ملتها باشد
استالینیسم دنباله رو لنین بود ولی او به کلکتیویسم رادیکال و بسیج نظامی و صنعتی شدید باور داشت (و از لحاض شخصی نیز او مردی بسیار متکبر و پارانوید و به همه بدبین بود )
تروتسکیسم( بر گرفته از تروتسکی یهودی آمریکایی تبار ) باور داشت تا هنگامیکه نظامهای سزمایه داری همه کشورهای جهان سرنگون نشده باشد ، ایجاد نظام های مارکسیستی منطقه ایی نا شدنی است پس باید همواره سیاست "انقلاب های پیوسته و همیشگی را به بهانه های گوناگون (قومگرایی ، جدایی خواهان و..) در همه جای جهان را دنبال کرد و برای همین چپگراهایی با گرایشهای تروتسکیستی از سراسر جهان به اسپانیا آمدند ... (دنباله در کامنت دیگر ).
* «پرونده سلاخی» رو به گمانم از خود دار و دستهی فرانکو باید شروع کرد که با کودتا علیه دولت لیبرالها آغازگر جنگ داخلی شدند. آیا با این قسمت مخالفتی دارید؟
جناب Aristoteles،
طبق پیشنهاد شما چند جستجوی با واژگان و تعاریف متفاوت در این مورد انجام دادم که به غیر از یک یا دو لینک چیز مرتبطی نیافتم. از این دو لینک هم یک تز دانشجویی فقط به درد بخور بود که باز هم بیشتر توضیحات کلی بود تا مشخص. من هم منکر تاثیرگذاری این حوادث بر روحیهی ضد استالینی نویسنده نیستم ولی این که کل کتاب ۱۹۸۴ بر اساس وقایع و در نتیجهی موضوع جنگ داخلی اسپانیا باشد رو نمیپذیرم. این نویسندهی نیمه تروتسکیست با حوادث سرکوب زمان استالین بخوبی آشنایی داشت و رفاقت نزدیکی با آرتور کویستلر و دیگر مخالفین استالینی نیز داشت که حتی ۱۹۸۴ رو تا حدودی برگرفته از کتاب ظلمت در نیمروز کویستلر میدانند. به هر رو، اگر منبع سر راست و مشخصی در این ارتباط و همچنین ضدیهودیگری وی داشته باشید خوشحال خواهم بود که مطلعام کنید.
تازه پس از طی این مرحله برسیم به مفهوم حمایت !
ضمنا بد نیست بخاطر داشته باشیم ظهور آگوستو پینوشه در شیلی دهه 1970 میلادی ( جهان دوقطبی , جنگ سرد و ... ) رابطه مستقیمی با وجود سالوادور آلنده ها داشت
به موضوع جنگ داخلی اسپانیا و جنگ قدرت بین احزاب سر فرصت بازخواهم گشت ولی در ارتباط با کامنت شما و معیارهای ذکرشده قاعدتا باید شخصیتهایی نظیر پینوشه، هیتلر، موگابه، کیم جونگ و رهبران مادام العمر کشورهای دیگر رو هم در ردیف دیکتاتورهای ملی مورد حمایت شما هم قرار داد ... آیا این برداشت من درسته؟
دوست عزیز ، نخست اینکه درباره تاثیر جنگ های داخلی اسپانیا در نوشتن کتاب 1984 پژوهش های بسیاری هست که اگر شما کلید واژه را یه زبان انگلیسی :
Spanish Civil Wars influence on 1984, ...1984 and the Spanish Civil Wars
را جستجو کنید به کتابها و نوشتارهای بسیاری دست پیدا میکند که گفته مرا پشتیبانی میکنند ، شما میگویید که 1984« در ارتباط با سرکوب کمنیست ها در روسیه استالینی بود » اما بیاد بیاوریم که جرج ارول هیچگاه در روسیه استالینیستی بسر نبرده بود تا 1984 زا بر پایه اش بنویسد درحالیکه او در میان نیروهای ضد اسپانیایی تروتسکیستی در اسپانیا بسر برده بودو مستقیما گواه خشونت و تحریف تاریخ و دروغگویی آنها (نیروهای ضد فرانکو ) درباره واقعیت ها بود ، حتی چیزی که شاید بسیاری از عامه مردم ندانند که تجربیات جرج اورول در او بشدت گرایشهای آنتی سمیتیستی نیز پدید آورده بود ،
دیگر آنکه درباره فرانکو (که همانند رضا شاه در ایران ) دیدگاههای متضادی هست ، اما او پیش از آنکه رهبر اسپانیا باشد سربازی بوده بود که در راه وطنش جنگیده و حتی مجروح شده بود، ، براستی فرانکو تبلور اراده ملت اسپانیا بر علیه مزدوران بیگانه ایی بود که زیر پرچم جمهوری خواهی میخواستند اسپانیا را تکه تکه و نابود کنند، او پایگاه مردمی داشت و برای همین پیروز شد در حالیکه نیروهای جمهوری خواه پایگاه مردمی و بومی نداشتند و بیش از نیمی از آنان انگلیسی و فرانسوی و آمریکایی و یهودی و بیگانگان غیر اسپاینایی بودند که چون بومی اسپانیا نبودند دلشان برای اسپانیا نسوخته بود و دست به ویرانی آن کشور میزدند و از هیچ جنایتی رویگردان نبودند، آیا هیچگاه از خود نپرسیده ایید که چرا بیشتر نیروهای به اصطلاح جمهوری خواه (ضد فرانکو) در جنگ داخلی اسپانیا از بیگانگان تشکیل شده بود ؟ مردم اسپانیا فرانکو را به بیگانگانی که آهنگ نابودی اسپانیا را داشتند ترجیح دادند و ازو پشتیبانی کردند.