آهنگ عشق: سمفونی پاستورال
نویسنده:
آندره ژید
مترجم:
علی اصغر سعیدی
امتیاز دهید
✔️ کتاب آهنگ عشق که با نامهای آهنگ روستایی و سمفونی پاستورال نیز شناخته شده است یکی از دلنوازترین آثار احساسی آندره ژید است. سبک نوشتاری کتاب تا حدودی حال و هوای رمانهای کلاسیک را دارد. داستان به شدت بیان گر خصایل لطیف انسانی است. داستان شکوفایی عشق و آهنگ زیبای آن و تاثیرش در روح آدمی. داستان از جایی شروع میشود که کشیش یک دهکده دخترکی کور و لال را به نیت خیرخواهی در پناه خود گرفته و او را از نکبت فقر و تنهایی و سیاهی نجات میدهد.
از متن کتاب:
جاده از کنار جریان آبی میگذشت و در جایی که رودخانه انتهای جنگل را قطع میکرد، از آب دور میشد و از میان زمینی زغالآلود به مسیر خود ادامه میداد. یقین داشتم که هرگز به این طرفها نیامده بودم. آفتاب داشت غروب میکرد و مدتی بود که ارابهی ما همهاش در سایه راهش را ادامه میداد، تا اینکه راهنمای خردسال من، سرانجام با اشارهی انگشت، در دامنهی تپه، کلبهای را نشان داد، که اگر رشتهی باریکی از دود از بام آن بلند نمیشد و در آن تاریک روشن تنگِغروب، اول به رنگ آبی و بعد در آسمان طلایی رنگ، به رنگ سرخ در نمیآمد، نمیشد حدس زد که کسی در داخل آن ساکن است. پس از بستن اسب به نزدیکترین درخت سیب، به اتاقک تاریکی که دختر بچه پیش از من داخل آن شده بود، وارد شدم. اما دیدم که پیرزن لحظههایی پیش از رسیدن ما، تمام کرده است. ابهت صحنه، سکوت و شکوه آن لحظهی خاص، سخت مرا تکان داد. زنی نسبتا جوان در کنار بستر پیرزن زانو زده بود. دختر بچهای که به دنبال من آمده بود، و من او را به جای نوهی این زن تازه در گذشته گرفته بودم، در حالی که گویا کلفتش بود، شمع دود کنندهای را روشن کرد و آرام و بیحرکت، در قسمت پایین بستر ایستاد. در طول راه بدان درازی خیلی سعی کرده بودم که سر صحبت را با او باز کنم، ولی جز چهار کلمه، حرفی از زبان او بیرون نکشیده بودم. زنی که در کنار بستر زانو زده بود، از روی زمین بلند شد. من ابتدا خیال میکردم که او از بستگان نزدیک پیرزن است ولی بعد معلوم شد که او فقط یک دوست یا همسایه است و کلفت خانه وقتی میبیند که حال خانمش خوب نیست، او را خبر میکند و او هم تا آمدن ما از جسد مراقبت کرده بود. او با دیدن ما گفت که پیرزن در کمال آرامش و بدون تحمل رنج و ناراحتی تمام کرد. آنگاه با مشورت هم قرار کفن و دفن و سایر مراسم لازم را گذاشتیم.
بیشتر
از متن کتاب:
جاده از کنار جریان آبی میگذشت و در جایی که رودخانه انتهای جنگل را قطع میکرد، از آب دور میشد و از میان زمینی زغالآلود به مسیر خود ادامه میداد. یقین داشتم که هرگز به این طرفها نیامده بودم. آفتاب داشت غروب میکرد و مدتی بود که ارابهی ما همهاش در سایه راهش را ادامه میداد، تا اینکه راهنمای خردسال من، سرانجام با اشارهی انگشت، در دامنهی تپه، کلبهای را نشان داد، که اگر رشتهی باریکی از دود از بام آن بلند نمیشد و در آن تاریک روشن تنگِغروب، اول به رنگ آبی و بعد در آسمان طلایی رنگ، به رنگ سرخ در نمیآمد، نمیشد حدس زد که کسی در داخل آن ساکن است. پس از بستن اسب به نزدیکترین درخت سیب، به اتاقک تاریکی که دختر بچه پیش از من داخل آن شده بود، وارد شدم. اما دیدم که پیرزن لحظههایی پیش از رسیدن ما، تمام کرده است. ابهت صحنه، سکوت و شکوه آن لحظهی خاص، سخت مرا تکان داد. زنی نسبتا جوان در کنار بستر پیرزن زانو زده بود. دختر بچهای که به دنبال من آمده بود، و من او را به جای نوهی این زن تازه در گذشته گرفته بودم، در حالی که گویا کلفتش بود، شمع دود کنندهای را روشن کرد و آرام و بیحرکت، در قسمت پایین بستر ایستاد. در طول راه بدان درازی خیلی سعی کرده بودم که سر صحبت را با او باز کنم، ولی جز چهار کلمه، حرفی از زبان او بیرون نکشیده بودم. زنی که در کنار بستر زانو زده بود، از روی زمین بلند شد. من ابتدا خیال میکردم که او از بستگان نزدیک پیرزن است ولی بعد معلوم شد که او فقط یک دوست یا همسایه است و کلفت خانه وقتی میبیند که حال خانمش خوب نیست، او را خبر میکند و او هم تا آمدن ما از جسد مراقبت کرده بود. او با دیدن ما گفت که پیرزن در کمال آرامش و بدون تحمل رنج و ناراحتی تمام کرد. آنگاه با مشورت هم قرار کفن و دفن و سایر مراسم لازم را گذاشتیم.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آهنگ عشق: سمفونی پاستورال