آن سوی خط زرد
نویسنده:
امیر عشیری
امتیاز دهید
✔از متن کتاب:
قطار خرمشهر دل تاریکی را می شکافت و به طرف تهران پیش می رفت. ضربه چرخها و فریاد مقطع ریلها در هم می پیچید و در خاموشی رخنه می کرد. در میان آن سرما و سکوت، درون کوپه ها برای خود دنیای دیگری بود. در کوپه ما که چهار نفر بودیم، تنها من بیدار بودم و در روشنایی مات کوپه، همسفرانم را می دیدم که هریک به طرزی لمیده و به خواب رفته اند.
خسته بودم ولی خوابم نمی برد. از تنهایی حوصله ام سر رفته بود. ساعت در حدود یازده شب بود که قطار وارد ایستگاه "مشک آباد" شد و چند دقیقه بعد حرکت کرد. من از کوپه بیرون آمدم که به رستوران قطار بروم و با یک فنجان قهوه خستگی و خواب آلودگی را از خودم دور کنم.
چراغ خواب بیشتر کوپه ها روشن بود. در راهرو واگن ها کسی دیده نمی شد. رستوران تقریبا تعطیل بود. جز کارکنان آن، از مسافرین کسی در آنجا دیده نمی شد. پشت میزی نشستم و سفارش یک فنجان قهوه دادم و سیگاری آتش زدم. نگاهم را به بیرون دوختم. تاریکی شب مانند مهی غلیظ و تیره روی روشنایی مات برف معلق مانده بود. آن شب من از یک ماموریت برمی گشتم...
بیشتر
قطار خرمشهر دل تاریکی را می شکافت و به طرف تهران پیش می رفت. ضربه چرخها و فریاد مقطع ریلها در هم می پیچید و در خاموشی رخنه می کرد. در میان آن سرما و سکوت، درون کوپه ها برای خود دنیای دیگری بود. در کوپه ما که چهار نفر بودیم، تنها من بیدار بودم و در روشنایی مات کوپه، همسفرانم را می دیدم که هریک به طرزی لمیده و به خواب رفته اند.
خسته بودم ولی خوابم نمی برد. از تنهایی حوصله ام سر رفته بود. ساعت در حدود یازده شب بود که قطار وارد ایستگاه "مشک آباد" شد و چند دقیقه بعد حرکت کرد. من از کوپه بیرون آمدم که به رستوران قطار بروم و با یک فنجان قهوه خستگی و خواب آلودگی را از خودم دور کنم.
چراغ خواب بیشتر کوپه ها روشن بود. در راهرو واگن ها کسی دیده نمی شد. رستوران تقریبا تعطیل بود. جز کارکنان آن، از مسافرین کسی در آنجا دیده نمی شد. پشت میزی نشستم و سفارش یک فنجان قهوه دادم و سیگاری آتش زدم. نگاهم را به بیرون دوختم. تاریکی شب مانند مهی غلیظ و تیره روی روشنایی مات برف معلق مانده بود. آن شب من از یک ماموریت برمی گشتم...
آپلود شده توسط:
morad850
1397/01/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آن سوی خط زرد