چشم کاغذیها
نویسنده:
فریدون گله
امتیاز دهید
✔از متن کتاب:
باران همه جا را خیس کرده بود. دو ردیف درخت در دو طرف جاده دنبال هم صف کشیده بودند و تا آخرین نقطه دید که انتهای یک سربالایی بود به چشم می خوردند.
برگهای زرد و سرخ پاییزی اینجا و آنجا پراکنده بودند و به زیبایی افسرده صبح می افزودند. آسمان پوشیده از ابرهای خاکستری تیره و روشن بود و به نظر می آمد که از میان آنان نسیمی شرق را به سوی غرب می پیماید.
بانو بند روبدوشامبرش را روی شکمش گره زد و در حالیکه با یک دست موی طرفین صورتش را به پشت گوشهایش می فرستاد یک وری بدن نسبتا سنگینش را از میان در اتاق خواب بیرون کشید و در را پشت سرش بست...
بیشتر
باران همه جا را خیس کرده بود. دو ردیف درخت در دو طرف جاده دنبال هم صف کشیده بودند و تا آخرین نقطه دید که انتهای یک سربالایی بود به چشم می خوردند.
برگهای زرد و سرخ پاییزی اینجا و آنجا پراکنده بودند و به زیبایی افسرده صبح می افزودند. آسمان پوشیده از ابرهای خاکستری تیره و روشن بود و به نظر می آمد که از میان آنان نسیمی شرق را به سوی غرب می پیماید.
بانو بند روبدوشامبرش را روی شکمش گره زد و در حالیکه با یک دست موی طرفین صورتش را به پشت گوشهایش می فرستاد یک وری بدن نسبتا سنگینش را از میان در اتاق خواب بیرون کشید و در را پشت سرش بست...
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1397/02/18
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چشم کاغذیها