پیرمرد و دریا
نویسنده:
ارنست همینگوی
امتیاز دهید
رمان پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی، یکی از ماندگارترین آثار ادبی قرن بیستم است؛ داستانی موجز اما عمیق که در دل خود حماسهای انسانی از مبارزه، شرافت، تنهایی و امید را روایت میکند. این اثر، روایت زندگی سانتیاگو، یک ماهیگیر پیر کوبایی است که پس از ۸۴ روز ناکامی در صید ماهی، تصمیم میگیرد به دل دریای آزاد بزند و با سرسختی بینظیر، در دل طوفان و خستگی، با یک ماهی مارلین عظیمالجثه وارد نبردی نفسگیر شود؛ نبردی که از محدوده یک مبارزه جسمی فراتر میرود و به تقابل انسان با سرنوشت، طبیعت، پیری و غرور تبدیل میشود.
همینگوی با نثری ساده، روان و در عین حال عمیق، جهانی را خلق میکند که در آن سکوت، آب، نور، خون و باد، همگی نقش دارند. سانتیاگو، شخصیتی است که در اوج شکست، کرامت انسانیاش را حفظ میکند؛ او به دنیا ثابت میکند که ممکن است انسان را شکست داد، اما نمیتوان او را درهم شکست. پیرمرد و دریا فقط داستان صید یک ماهی نیست، بلکه حدیث ایستادگی روح انسان در برابر جریان بیرحم زندگی است.
این رمان، که برای همینگوی جایزه پولیتزر را در سال ۱۹۵۳ و بعدها جایزه نوبل ادبیات را در ۱۹۵۴ به ارمغان آورد، نمونهای درخشان از هنر «کوه یخی» در نوشتار است؛ سبک خاصی که در آن نویسنده تنها بخشی از واقعیت را آشکار میکند و عمق معانی را در زیر سطح روایت پنهان میسازد. پیرمرد و دریا کتابی است که خواننده را در چند صفحه، به سفری درونی میبرد که تا مدتها در ذهن و قلبش باقی میماند.
همینگوی با نثری ساده، روان و در عین حال عمیق، جهانی را خلق میکند که در آن سکوت، آب، نور، خون و باد، همگی نقش دارند. سانتیاگو، شخصیتی است که در اوج شکست، کرامت انسانیاش را حفظ میکند؛ او به دنیا ثابت میکند که ممکن است انسان را شکست داد، اما نمیتوان او را درهم شکست. پیرمرد و دریا فقط داستان صید یک ماهی نیست، بلکه حدیث ایستادگی روح انسان در برابر جریان بیرحم زندگی است.
این رمان، که برای همینگوی جایزه پولیتزر را در سال ۱۹۵۳ و بعدها جایزه نوبل ادبیات را در ۱۹۵۴ به ارمغان آورد، نمونهای درخشان از هنر «کوه یخی» در نوشتار است؛ سبک خاصی که در آن نویسنده تنها بخشی از واقعیت را آشکار میکند و عمق معانی را در زیر سطح روایت پنهان میسازد. پیرمرد و دریا کتابی است که خواننده را در چند صفحه، به سفری درونی میبرد که تا مدتها در ذهن و قلبش باقی میماند.
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1404/04/23
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پیرمرد و دریا
پیرمرد و دریا، حماسه تنهایی و هدف، حماسه ی اراده ی آهنین و یکه تازی؛ پیرمرد و دریا غم انگیز و گیرا، کتابی که حتا با ناکامی قهرمان باز به تو اجازه نمی دهد برایش دل بسوزانی.
سانتیاگو به دلیل طمع خویش مجازات میگردد ولی هیچ چیز نخواهد توانست درخشش پیروزی او بر نیزه ماهی عظیم الجثه را زایل نماید.
وقتی داستان آغاز میگردد سانتیاگو Santiago، پیرمرد ماهیگیر، ۸۴ روز است که حتی یک ماهی هم صید نکردهاست. او آن قدر بد شانس بودهاست که پدر و مادر شاگرد او، مانولین Manolin، او را از همراهی با پیرمرد منع کرده و به او گفتهاند بهتر است با ماهیگیرهای خوش شانس تر به دریا برود. مانولین اما به پیر مرد علاقه مند است و در تمام مدتی که پیرمرد دست خالی از دریا برگشتهاست هر شب به کلبه او سر زده، وسائل ماهیگیری اش را ضبط و ربط کرده، برایش غذا برده و با او در باره مسابقات بیس بال آمریکا به گفتگو نشستهاست. یک شب بالاخره پیرمرد به مانولین میگوید که مطمئن است که دوران بدشانسیهای او به پایان رسیدهاست و بهمین دلیل خیال دارد روز بعد قایقش را بردارد و برای صید ماهی تا دل آبهای دور خلیج برود.
فردای آن شب در روز هشتاد و پنجم سانتیاگو به تنهایی قایقش را به آب میاندازد و راهی دریا میشود. وقتی از ساحل بسیار دور میشود طعمه خود را به دل آبهای عمیق خلیج میسپارد. ظهر روز بعد یک ماهی بزرگ، که پیرمرد مطمئن است یک نیزه ماهی است، طعمه را میبلعد. سانتیاگو قادر به گرفتن و بالا کشیدن آن ماهی عظیم الجثه نیست و متوجه میشود که در عوض ماهی دارد قایق را میکشد و با خود میبرد. دو روز و دو شب بهمین صورت میگذرد و پیرمرد با جثه نحیف خود فشار سیم ماهیگیری که توسط ماهی کشیده میشود را تحمل میکند. سانتیاگو در اثر کشمکش و تقلا زخمی شدهاست و درد میکشد اما با اینحال ماهی را برادر خطاب میکند و تلاش و کوششهای او ارج میگذارد و آنرا را ستایش میکند.
در روز سوم ماهی از کشیدن قایق دست بر میدارد و شروع میکند به چرخیدن بدور آن. پیرمرد متوجه میشود که ماهی خسته شدهاست و با اینکه خود نیز رمقی در بدن ندارد هرطور شده ماهی را بکنار قایق میکشاند و با فرو کردن نیزهای در بدنش آنرا میکشد و به مبارزه طولانی خود با آن ماهی سرسخت و سمج پایان میبخشد. سانتیاگو ماهی را به کنار قایق خود میبندد و پارو زنان بهطرف ساحل حرکت میکند و به این میاندیشد که در بازار چنین ماهی بزرگی را از او به چه مبلغی خواهند خرید و ماهی با این جثه بزرگش شکم چند نفر گرسته را سیر خواهد کرد. پیرمرد اما پیش خود بر این عقیده است که هیچکس لیاقت آنرا ندارد که این ماهی با وقار و بزرگ منش را بخورد.
وقتی سانتیاگو در راه بازگشت به ساحل است کوسهها که از بوی خون پی به وجود نیزه ماهی بردهاند برای خوردنش به آن حمله میبرند. پیرمرد چندتا از این کوسهها را از پای در میآورد ولی در نهایت شب که فرا میرسد کوسهها تمام ماهی را میخورند و فقط اسکلتی از او باقی میگذارند. سانتیاگو بخاطر قربانی کردن ماهی خود را سرزنش میکند. روز بعد پیش از طلوع آفتاب پیرمرد به ساحل میرسد و با خستگی دگل قایقش را بدوش میکشد و راهی کلبهاش میگردد. وقتی به کلبه میرسد خود را روی تختخواب میاندازد و به خوابی عمیق فرو میرود.
عدهای از ماهیگیران بیخبر از ماجراهای پیرمرد برای تماشا به دور قایق او و اسکلت نیزهماهی جمع میشوند و گردشگرانی که در کافهای در همان حوالی نشستهاند اسکلت را به اشتباه اسکلت یک کوسهماهی میپندارند. شاگرد پیرمرد، مانولین، که نگران او بودهاست با خوشحالی او را صحیح و سالم در کلبهاش مییابد و برایش روزنامه و قهوه میآورد. وقتی پیرمرد بیدار میشود، آن دو دوست به یکدیگر قول میدهند که بار دیگر به اتفاق برای ماهیگیری به دریا خواهند رفت. پیر مرد از فرط خستگی دوباره به خواب میرود و خواب شیرهای سواحل آفریقا را میبیند.