رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

پژوهشهایی در شاهنامه

پژوهشهایی در شاهنامه
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 31 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 31 رای
گزارش و ویرایش: جلیل دوستخواه

جهانگیر کوورجی کویاجی یکی از شاهنامه شناسان غیر ایرانی (هندی) ست که در طول جنگ جهانی دوم فوت کرد. او در زمینه ی شاهنامه تحقیقات بسیاری کرده که برخی از آنها در این کتاب و به همت جلیل دوستخواه گرد آمده است. بخش های مختلف این کتاب به یزدان شناسی و فلسفه ی فردوسی در شاهنامه، افسانه ی جام مقدس و همانندی های ایرانی و هندی آن، ویژگی های مشترک میزگرد پهلوانان در دوران کیخسرو و همانندی های آن با رمانس های قرون وسطا در اروپا (میزگرد شوالیه ها)، یک بررسی در مورد داستان اسفندیار و... کتاب در مجموع دارای دیدگاه های تازه و گهگاه جالبی ست که کمتر در آثار دیگران دیده می شود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
khar tu khar
khar tu khar
1396/11/17

کتاب‌های مرتبط

پیر عریان
پیر عریان
4.7 امتیاز
از 16 رای
Ernest Hemingway
Ernest Hemingway
5 امتیاز
از 4 رای
یادگار طاهر: مجموعه مقالات
یادگار طاهر: مجموعه مقالات
4.7 امتیاز
از 12 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی پژوهشهایی در شاهنامه

تعداد دیدگاه‌ها:
6
فرض ما در تاویل داستان ضحّاک این است که دیوان در شاهنامه همان بومیان فلات ایران هستند. ضحّاک بابلی که در شاهنامه بیور و بیوراسب شده است، در مقام سرکرده بومیان ناراضی و شورشی علیه سلطه جمشید آریایی که در ایران نظام طبقاتی (کاست) برپا کرده بود و بومیان ایران را که کشاورز بودند در یک طبقه مالیات دهنده و مزدور محدود کرده بود، قیام کرد. غالب بومیان و نظامیان به او پیوستند.
در شاهنامه می گوید که از هر سو شورشی برپا شده بود و شورشیان نهایتاً تحت لوای ضحاک جمع آمدند.
بدین ترتیب جمعی از ایرانیان (آریاییان) و نیز بومیان به شاه بابل پیوستند و بر جمشید تاختند. ضحّاک می‌گوید با بومیان متحد می‌شوم:
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم بر آمیختن
این که شاه از اژدهاپیکر و اژدهافش خوانده شده است، به این سبب است که مار در بین النهرین نزد بابلیان و عیلامیان جنبه خدایی داشت. شاید اژدهاکشی پهلوانان حماسی ایران به یک اعتبار نماد مبارزه آریاییان با مردم بین النهرین و بومیان فلات ایران بوده باشد.
اما این که درفش رستم اژدهاپیکرست، بدین سبب است که نژاد رستم از طریق مادر به ضحّاک می رسد. دستان با دختر مهراب کابلی که از احفاد ضحّاک بود، ازدواج کرده بود. مهراب بر آن بود تا آیین ضحّاک را زنده کند. چنان که بعد از تولد رستم می‌گوید:
من و رستم و اسب شبدیز و تیغ
نیارد برو سایه گسترد میغ
کنم زنده آیین ضحاک را
به پی مشکسارا کنم خاک را
در تاریخ، نبرد آریاییان با مردم سامی بین النهرین سرانجام با پیروزی کوروش بر بابل خاتمه یافت.
منبع: شاه نامه ها
دکتر سیروس شمیسا
صص: ۸۰۰ _ ۸۰۲
شما هر کدوم از تواریخ عمومی رو که بخونی اشاره میکنه که ضحاک بابلی یا کلدانی بوده و در شاهنامه تازی گفته میشه که در کل نماینده میانرودان باستانه و یادگاری از تهاجمات اون ها به سرزمین های ایرانه
عموماً اینهمانی کیخسرو و کورش را کسانی مطرح می کنند که به ماقبل هخامنشیان سر نزده اند. کیخسرو در اوستا به صورت Kavi Hausravah نامیده شده است. این "هَئوسرَوَه" همان "هُوَخشَثرَه" پادشاه ماد است که باید او را بزرگترین پادشاه تاریخ ایران پیش از اسلام در نظر گرفت. اقداماتی مثل سرنگونی آشور و اَسکیتی ها (همان تورانیان) از دستاوردهای مهم اوست. داستان کورش در شاهنامه با فریدون و غلبه او بر ضحاک (آژی دهاک) شباهت دارد. باید دانست که در گرشاسپ نامه، ظهور زرتشت برخلاف شاهنامه به زمان فریدون نسبت داده شد. اگر گئومات را مطابق قول گزنفون همان "اِسپِنتَه داتَه" یا اسفندیار در نظر بگیریم، معلوم می شود که قضیه از کجا آب می خورَد.
کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی
قسمت اول
با وجود پژوهش‌های ارزشمند، درباره شاهنامه و تاریخ ایران، هنوز عده‌ای بیان می‌کنند که از کوروش و هخامنشیان در شاهنامه یاد نشده است! حتی برخی از این گفته‌ها بهره می‌برند و به کوروش ستیزی می‌پردازند. در حالی که نام بسیاری از پادشاهان ایران که وجود آنها در تاریخ ایران به اثبات رسیده، به صورت مستقیم و دست نخورده در شاهنامه نیامده است. تعجب‌آور است که برخی اسکندر پسر داراب در شاهنامه را بدون چون و چرا همان الکساندر مقدونی می‌دانند، اما کوروش را کیخسرو نمی‌دانند! آشکار است که کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. در این بحث چند نکته وجود دارد:
اول آنکه نباید اسطوره‌ها را با دید صرفا تاریخی نگاه کنیم، بلکه اسطوره‌ها آمیختگی‌هایی با تاریخ داشته‌اند، نه آنکه تاریخ را عینا نقل کنند. هر کدام از داستان‌های اسطوره‌ای ویژگی‌هایی دارند که باید این ویژگی‌ها را مورد توجه قرار دهیم و بعد جنبه‌های تاریخی را استخراج کنیم.
ثانیا نباید فراموش کنیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمان‌های ایران باستان، پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود، آن هم در زمانی که بسیاری از آثار باستانی در دسترس نبودند و کتیبه‌ها رمز گشایی نشده بودند.
آثاری که از زیر خاک یافت شدند و دانش ما را افزایش دادند:
این روزها همه می‌دانیم که به کمک پیشرفت فناوری و یافته‌های باستان‌شناسان، اطلاعات ما درباره دوران باستان تاریخ بشر خیلی بیشتر از مردمان کهن، از جمله مردمان ایران در سده‌های پس از اسلام شده است. برای مثال این روزها آثار فراوانی از تمدن سومر در دسترس است که پژوهشگران روزگار کهن اصلا با آنها آشنا نبودند و به طور کلی با تمدن سومر آشنا نبودند. رمزگشایی خطوط میخی که در چند قرن اخیر حاصل شده است، دانایی ما درباره تمدن‌های باستانی را بسیار بسیار افزایش داده است. با آنکه منابع تاریخی و اسطوره‌ای درباره هخامنشیان سخن گفته‌اند و این بسیار ارزشمند است، اما یافته‌های نوین، تحول بزرگی در آگاهی ما از هخامنشیان به وجود آورد و مشخص شد خیلی از نوشته‌های سنتی (چه نوشته‌های ایرانیان و چه نوشته‌های غیر ایرانیان) دقیق نیستند و حتی گاهی نادرست هستند. برای مثال یافت شدن استوانه کوروش در سال ۱۸۷۹ میلادی اتفاق بسیار شگفت آوری بود و به تاریخ پژوهی درباره کوروش کمک شایانی کرد. تا همین چند وقت پیش ما اصلا از تمدن بزرگ جیرفت اطلاع نداشتیم و اتفاقات عجیب و غریبی باعث شد که آثار فراوانی از جیرفت به دست بیاید و فرضیات پژوهشگران درباره نخستین تمدن‌های بشری را با چالش روبرو کرد.
سطحی‌نگری است که بگوییم چون شخص یا اشخاصی در دوران کهن زندگی می‌کردند، پس باید اطلاعاتشان از تمدن سومر، جیرفت، کوروش و هخامنشیان بیشتر از ما باشد. در صورتی که با کمک یافته‌های نوین، اطلاعات ما بسیار بیشتر از مردمان روزگار کهن است.
اسطوره‌ها چگونه شکل می‌گیرند؟
می‌دانیم که شاهنامه علاوه بر آنکه ارزش ویژه‌ای در ادبیات و زبان فارسی دارد، از نظر اسطوره‌ای هم بسیار مهم است. نباید فراموش کنیم که در شاهنامه، ما با اسطوره‌ها سر و کار داریم. پژوهشگران زیادی به موضوع اسطوره پرداخته‌اند، که #میرچا_الیاده، یکی از سرشناس‌ترین آنها است. این اسطوره‌شناس سرشناس، در نوشته‌های خود به مفهومی به نام #حافظه_جمعی اشاره می‌کند و درباره چگونگی شکل گیری اسطوره‌ها می‌نویسد:
" یاد یک واقعه تاریخی و یا یک شخص حقیقی، حداکثر بیش از دو یا سه قرن در حافظه جمعی مردمان باقی نمی‌ماند. چون برای حافظه جمعی دشوار است که حوادث فردی و سرگذشت اشخاص حقیقی را به یاد بسپارد. شاید بتوان گفت که حافظه عامه به شخصیت‌های تاریخی دوران‌های جدید، معنی و اعتباری می‌بخشد که بایسته آنهاست ".(الیاده: ص ۵۸-۵۹).
باید توجه داشت که این حافظه جمعی و دستاوردهای آن، گاهی بسیار ارزشمند هستند و به قول الیاده ممکن است خاطره یک دوران را حقیقی‌تر به ما بنمایاند. در بسیاری از اوقات آن حسی که در یک رویداد تاریخی در میان مردم وجود دارد، با یک واقعیت عینی قابل درک نیست. همانطور که #مایکل_استنفورد در کتاب "درآمدی بر فلسفه تاریخ" اشاره می‌کند، تاریخ درباره انسان‌ها، کنش‌ها و درد و رنج‌های آنها است، درک کامل اعمال و گرفتاری‌های آنها مستلزم این است که تا اندازه ممکن به دنیای برداشت‌ها، واکنش‌ها، محاسبات و احساسات آنها راه یابیم (استنفورد: ص ۱۰۱).
مجید خالقیان (دانش‌آموخته کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه تهران)
منابع:
۱. اسطوره بازگشت جاودانه، میرچا الیاده، ترجمه بهمن سرکاراتی. تهران: طهوری، ۱۳۹۳.
۲. درآمدی بر فلسفه تاریخ، مایکل استنفورد، ترجمه احمد گل‌محمدی. تهران: نی، ۱۳۸۷.
کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی
قسمت دوم
تهاجم و سلطه بیگانگان، نابودی داده‌ها، آمیختگی روایت‌ها در شاهنامه
نکته‌ای که در تاریخ ایران وجود دارد این است که ایرانیان خاطرات گذشته خود را به صورت داستان‌های اسطوره‌ای نگاه داشتند که با تجربیات تاریخی و اجتماعی آنها آمیخته شده بود. حتی شخصیت‌های تاریخی با شخصیت‌های اسطوره‌ای آمیخته شدند و کلیتی از گذشته خود را نگاه داشتند. این آمیختگی‌ها معمولا در حافظه جمعی رخ می‌دهد و با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است. فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمان‌های ایران باستان، آن هم پس از تهاجمات بزرگ به ایران، شاهنامه را سرود. خیلی سخت است که با این شرایط، تاریخ واقعی آن هم با نام‌های دست نخورده، در شاهنامه وجود داشته باشد. نابودی آثار مربوط به هخامنشیان از زمان #الکساندر_مقدونی آغاز شد. او کاخ‌های پارسه را به آتش کشید و نابودی و کشتار فراوانی را انجام داد. پروفسور #علیرضا_شاپورشهبازی درباره علت این کار الکساندر تحلیل جالب و ارزنده‌ای ارائه داده است:
" علت حقیقی آتش زدن پارسه این بود که [الکساندر] می‌دید ایرانیان پایتختی باشکوه و مذهبی در اینجا ساخته‌اند که تا باقی است، امید آنان به زنده ماندن دولت هخامنشی و نگاه داری آیین‌های ملی ایرانی به جای خواهد ماند و هرگز آن مقدونی را جانشین پادشاه خویش نخواهند دانست، این بود که از عمد و از روی شوق آن را آتش زد تا به همه بفهماند که دولت هخامنشی و مرکز و زادگاه آنان نابود شده و از آن پس تنها او را باید آقای آسیا دانست ".(راهنمای مستند تخت‌جمشید، شاپور شهبازی، تهران: بنیاد پژوهشی پارسه-پاسارگاد، ۱۳۸۹،ص ۲۰۱)
اقدامات پس از الکساندر توسط حکومت‌های بزرگ به مراتب تاثیر گذارتر بود؛ برای مثال داده‌ها و منابعی که از زمان فرمانروایی سلوکیان و عصر هلن‌گرایی سخن می‌گویند، آشکار می‌سازند که در این دوره رویکرد مثبتی به پادشاهان هخامنشی وجود نداشته است و بعید نیست کوشش‌هایی در جهت تخریب و از میان برداشتن داده‌های مرتبط با آنها صورت گرفته باشد. شواهد گوناگون نشان می‌دهند که مدتی پس از تهاجم الکساندر، بسیاری از آثار گذشته، در دسترس ایرانیان نبودند. هنگامی که داده‌ها نابود شوند و بسیاری از نخبگان کشور منزوی شوند، دانایی بی‌کم‌وکاست از تاریخ دشوار می‌شود، اما حافظه جمعی است که یادگاری از آن دوران را در دل خود نگه داشته است. با پیشرفت مطالعات تاریخی و یافته‌های باستان‌شناختی، واقعیت‌هایی درباره تاریخ ایران بدست آمده است و مشخص می‌شود که شخصیت‌های تاریخی با شخصیت‌های داستانی آمیخته شده‌اند.
وقتی روایت‌های تاریخی را با داستان‌های شاهنامه تطبیق می‌دهیم، تا قبل از ساسانیان، این آمیختگی کاملا ملموس است. به نظر می‌رسد که روایت‌های مربوط به یک شخص ویژه در داستان‌های چند شخص گوناگون جای گرفته است و یا روایت‌های مربوط به چند شخص در قالب یک فرد در شاهنامه دیده می‌شود. این موضوع درباره اسکندر بسیار مشهود است... مثلا در شاهنامه، پدر اسکندر، داراب پادشاه کیانی خوانده می‌شود، حال آنکه در هیچ کدام از روایت‌های مربوط به الکساندر مقدونی چنین موضوعی یافت نمی‌شود. این در حالی است که شاهنامه پس از فراز و نشیب‌های هزار ساله و شاید آمیختگی‌های فراوان شخصیت‌های داستانی با اشخاص تاریخی در دوران اشکانیان و ساسانیان -حتی در قرون اول پس از اسلام- به دست ما رسیده است. هرچند شاهنامه هرچه جلوتر می‌آید، آمیختگی هم کمتر می‌شود، تا جایی که آمیختگی‌ها در دوران ساسانیان کمتر از دوره‌های دیگر است.
باید توجه داشت که این آمیختگی فقط در شاهنامه وجود ندارد. آمیختگی روایات در گفته‌های مورخین بیگانه از جمله یونانی‌ها به چشم می‌خورد. به نظر می‌رسد بعضی از روایاتی که از تاریخ ایران می‌گویند با افسانه‌های یونانی آمیخته شده‌اند و روایت‌های مربوط به چند شخص در قالب یک شخص بوجود آمده‌اند. به همین سبب گفته‌های آن‌ها درباره تاریخ ایران یکسان نیست و برای مثال هر کدام از مورخان یونانی، داستان‌های متفاوتی از یک رویداد نقل کرده اند. از طرفی برخی از این آثار از بین رفته‌اند و فقط خلاصه‌هایی از آنها باقی مانده است (مانند تاریخ کتزیاس). از این رو نمی‌توان همه گفته‌های مورخان یونانی را بدون کم و کاست، به عنوان مبنا و اساس قرار داد و نباید توقع داشت روایت‌های آمیخته شده با کوروش در منابع ایرانی دقیقا همانند گفته‌های بیگانگان باشد.
مجید خالقیان (دانش‌آموخته کارشناسی ارشد تاریخ)
کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی
قسمت سوم
پیشدادیان و پیش از تاریخ؛ کیانیان و هخامنشیان
هنگامی که شاهنامه را مورد بررسی قرار می‌دهیم، به نظر می‌رسد که کلیت آن با تاریخ ایرانیان هماهنگ است. شاهنامه ابتدا با پادشاهان پیشدادی شروع می‌شود؛ پادشاهانی مانند #کیومرث، #هوشنگ، #جمشید و #فریدون. چنین می‌نماید که زمان پیشدادیان با دوره‌های پیش از تاریخ فلات ایران هماهنگی دارد، بطوری که آنها صرفا یادگاری از یک شخص ویژه نیستند، بلکه نماد یک دوره تاریخی می‌باشند به طوری که مدت فرمانروایی برخی از آنها بسیار زیاد (نزدیک به هزار سال) است. اگر هم شخصیت‌هایی مانند هوشنگ و جمشید وجود داشتند، رفته رفته ذهنیت جمعی، با نمادسازی، یک دوران را در قالب نام آنها جای داد. به عبارتی دیگر، رفته رفته این دوره‌ها تبدیل به اسطوره شدند و خاطرات دوره‌های پیش از تاریخ با خاطرات دوران شاهنشاهی‌های بزرگ آمیخته شد و داستان‌های اسطوره‌ای بوجود آمدند.
همچنین با پژوهش‌های انجام گرفته به نظر می‌آید کیانیان شاهنامه، بیشترین آمیختگی را با مادها و هخامنشیان دارند. نمی‌توان به طور کامل ماد‌ها و هخامنشیان را از هم جدا دانست، چرا که کوروش _ که او را بنیان‌گذار سلسله هخامنشی می‌دانند _ مادرش یک مادی بوده است و در ادامه پادشاهان ماد بر روی کار می‌آید، از این رو بسیار طبیعی است که هر دو با نام کیانیان در شاهنامه دیده شوند.
در اینجا به این نکته اشاره می‌کنیم که حتی برخی از ایران‌شناسان مانند #هرتل و #هرتسفلد از موضوع یکی بودن برخی از پادشاهان کیانی و هخامنشی سخن گفته‌اند. اما #آرتور_کریستن‌سن، فرض‌هایی را درباره وجود یک حکومت در نواحی شرق ایران، مطرح کرده که پیشوند "کَوی" در نام بسیاری از پادشاهان این حکومت به چشم می‌خورده است. کریستن‌سن با مدنظر قرار دادن بخش‌هایی از اوستا از جمله یشت‌ها و دیگر شواهد، دوره سلطنتی مشرق ایران را مقدم بر هخامنشیان می‌داند (کیانیان، آرتور کریستن‌سن، کیانیان. ترجمه ذبیح الله صفا. تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۸۱، صص ۴۹-۵۳). اما درباره وجود تاریخی چنین سلسله‌ای هنوز شواهد باستان شناختی یافت نشده است و آثار کنونی وجود چنین پادشاهی قبل از هخامنشیان را تأیید نمی‌کند. به نظر نمی‌رسد که یک کشور سازمان یافته بزرگ در مناطق شرقی و آسیای مرکزی بوجود آمده است. (ایران عصر ماد و هخامنشی، داندامایف، ترجمه صادق ملک شهمیرزادی. در تاریخ تمدن‌های آسیای مرکزی پژوهش یونسکو. ج ۲، ب ۱. تهران: وزارت امور خارجه، ۱۳۷۵، صص ۲۷-۲۹). ممکن است با یافته‌های بیشتر اطلاعاتی از این فرمانروایان به دست آید و شاید آنها رؤسای قبایل بودند. اما به هر حال هیچ بعید نیست که این کَوی‌ها بن‌مایه داستانی داشته باشند، همانطور که بعد‌ها هم با سنت داستان سرایی در ایران به صورت آشکار مواجه می‌شویم. 
در هر صورت چه این کَوی‌ها بن‌مایه داستانی داشته باشند و چه جنبه‌های تاریخی، آمیختگی‌های فراوانی با مادها و هخامنشیان داشته‌اند. همانطور که اشاره شد در اسطوره‌های ایرانی با آمیختگی روایات روبرو هستیم. بعید نیست که کیانیان شاهنامه حاصل آمیختگی شخصیت‌های داستان‌های شرقی ایران، با مادها و هخامنشیان باشند. نام و یاد شخصیت‌های داستان‌های شرقی رفته رفته با خاطرات مادها و هخامنشیان آمیخته شده است به طوری که خاطرات مادها و هخامنشیان، داستان‌های شرقی را تحت شعاع قرار داد و کیانیان شاهنامه بیشتر شبیه به مادها و هخامنشیان شدند. کیانیان شاهنامه یک قلمروی بزرگ را در اختیار دارند و رفتار آنها شباهت‌های ویژه ای به هخامنشیان دارد و تشکیلات فرامانروایی کیانیان در شاهنامه یادآور تشکیلات هخامنشی است. دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی می‌تواند وجود داشته باشد، از جمله شباهت‌های نام و رفتار این فرمانروایان داستانی و تاریخی با یکدیگر. اما یک نکته مهم وجود دارد و آنکه در زمان سلوکیان و عصر هلن‌گرایی، رویکرد مثبتی از جانب فرمانروایان به هخامنشیان نبوده است و این رویکرد شاید باعث سخت‌گیری‌هایی درباره سخن گفتن از هخامنشیان و افتخار به آنها شده است، از این‌رو حافظه جمعی که یاد و خاطره شکوه هخامنشیان را در دل خود جای داده بود و احتمالا مردمان نواحی گوناگون ایران خواستار ماندگاری یاد شکوه گذشته بودند، خاطرات مادها و هخامنشیان را با داستان‌های شرقی آمیخت و رفته رفته داستان‌ها و روایات اسطوره‌ای-تاریخی بوجود آمدند. در واقع شروع این آمیختگی‌ها را باید در عصر هلن‌گرایی و به دلیل تحولات آن عصر جستجو کرد، اما به مرور آمیختگی‌ها بیشتر شد.
مجید خالقیان (دانش‌آموخته کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه تهران)
پژوهشهایی در شاهنامه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک