ترجمانی و ترزبانی: کندوکاوی در هنر ترجمه
نویسنده:
میر جلال الدین کزازی
امتیاز دهید
کتاب ترجمانی و ترزبانی نوشته دکتر جلال الدّین کزّازی میباشد. بیشتر مطالب این کتاب درباره ترجمه ادبی میباشد اما برخی مطالب کلی نیز درباره ترجمه بیان شده است. دکتر کزّازی در این کتاب، ترجمه را به این صورت تعریف کرده است که :”ترجمانی رفتاری هنری است که در دامنه و طیفی به انجام میرسد: یک سوی این طیف ترجمه ای است که آن را «واژه به واژه» یا تحت اللفظی مینامیم. سوی دیگر، ترجمه ای است که آن را «آزاد» خوانده اند. هر تلاشی در ترجمه در پایه و رده ای در این دامنه و طیف جای میتواند گرفت. بی گمان، هیچ یک از دو سوی این طیف ترجمه ای سنجیده و دلخواه و بآیین نمیتواند بود. یکی سخت در تنگناست و وامانده در پیکره ی زبان؛ و دوم نیک رهاست و گسسته از هنجارها و ویژگی های زبانی و سبکی و نهادشناختی متن. آن یک بیهوده و بر گزاف برونی است و در آن، به پیکره و ریخت پرداخته شده است و این یک نیز بر گزاف و بیهوده درونی است و در آن به اندرونه (محتوا) ارزش داده شده است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ترجمانی و ترزبانی: کندوکاوی در هنر ترجمه
باشد که خداوند به شما تن درستی و بهروزی و پیروزبختی ارزانی دارد.
پس اولیس که جانی نیرنگ خیز داشت، در پاسخ، گفت: «ای آلسینوس نیرومند! ای نامورترینِ مردان! راستی را که کاری دلاویز است شنیدن خنیا و رامش چکامه سرایی از این دست که در آواز، با خدایان همال و همتاست. از دیدِ من - استوار می گویم: هیچ چیز را خوشتر و دلپذیرتر از آن آرزو نمی توان برد که ببینم شادی دل مردمان را فرا گرفته است و میهمانان در تالار کاخی گرد هم آمده اند و گوش به آواز چکامه سرایی فرامی دارند؛ آنان، در آن هنگام که باده گسار از جام فراخ باده برمی گیرند و آن را در پیاله ها فرو می ریزند، خشنودند از آنکه هر کس، بر پایه ی رده ی خویش، در جایی شایسته نشسته است و خوانی آکنده از نان و کباب در برابر دارد. این زیباترین نمایی است که من در دل و نهاد خویش میتوانم انگاشت. اما تو! تو، در دل، بدان گراییده ای که از من درباره اندوهانی بپرسی که مرا به آه برآوردن از نهاد برمی انگیزد: تا من، بدین سان، بیش از پیش بگریم و بمویم. پس از کجا داستانم را بیاغازم و در کجایش به فرجام آرم؟ زیرا خدایان باشنده در آسمان رنج هایی بسیار را بر من روا داشته اند. اکنون، نخست، نامَم را خواهم گفت؛ تا شمایان نیز آن را بدانید؛ نیز تا اگر بدان کام یابم که روزِ بیگانه با مهر و دلسوزی، از روز سرنوشت، بپرهیزم، میهمان شما بمانم، به هر پایه که کاشانه ام از سرزمینتان دور باشد.
من اولیسم، پورِ لائِرت؛ به پاسِ نیرنگ هایم، همگنان را به خود درمی کشم و شکوه و سرافرازی ام تا به آسمان رسیده است. در ایتاک می زیَم که از دور دست، فراچشم آید؛ در آن بالا برافراخته است، نِریتون؛ کوهی که باد شاخساران درختانش را می جنباند و ستیغ آن را، بر پهنه ی دریا، می توانند دید؛ پیرامون ایتاک، آبخوست هایی جای دارند که به یک دیگر بس نزدیکند...
(اُدیسه، نوشتۀ هومر، سرود نهم، برگ 148-149، ترگمان از استاد کزازی)
تلماک به هنگام برآمده از خواب، از رویاهایی چنان دلپذیر اندوهگین میشد. به فریاد، می گفت:
ای پدر، ای پدر گرامیم، اولیس! دهشتبارترین کابوس ها از این رویا برای من شیرین تر و دلپذیرتر می تواند بود. این نگاره ها و نماهای بهروزی و شادکامی مرا آگاه می سازند که تو دیگر به سرزمین روان های پیروزبخت که خدایانشان، به پاس پرهیز و پارسایی، به آرامشی جاوید پاداش می دهند فرورفته ای: می پندارم که باغ های بهشت را می بینم. وه که چه سان دلگداز است بی امید ماندن! چه می گویم! ای پدر گرامیم، دیگر، بازنخواهمت دید! هرگز او را که بس دوستم می داشت و من به رنج های بسیارش، در هر سوی، می جویم در آغوش نخواهم کشید! هرگز سخنان آن دهانی را که دانایی و فرزانگی از آن، برون می ریخت، نخواهم شنید! هرگز بر آن دستان، آن دستان دلبند، آن دستان پیروز که دشمنانی بسیار را در خاک و خون غلتانده است، بوسه نخواهم زد! آن دستان، دیگر، دلباختگان سبک-مغز پنه لوپ را کیفر نخواهد داد، و ایتاک هرگز دیگربار از میانۀ ویرانه ها برنخواهد آمد و بر پای نخواهد ایستاد! ای خدایان، ای آنان که دشمنان پدر مَنید، شمایید که این رویاهای گجسته و مرگ آلود را به سوی من می فرستید؛ تا ریشۀ هر امید را از دل برکَنید: بدین سان، زندگی مرا برمی کَنید. نه، من دیگر نمی توانم در سرگشتگی و دلپریشی بزیَم. چه می گویم؟ ای دریغ! من بیش از آنچه که می باید دل استوارم که دیگر پدرم در این جهان نیست.
(تلماک، نوشتۀ فنلون، کتاب چهاردهم، برگ 359، ترگمان از استاد کزازی)
"بدین شیوه است که آنه با آنان سخن میگوید، او از نگرانیها و دلواپسیها سخت در رنج و شکنج است، با چهره آکنده از امید با یارانش سخن میگوید و رنج و دردش را در ژرفاهای جانش بازپس میراند. ترواییان بر خود بایسته میدانند که ددان از پای درآورده را برای شامی که در پیش است آماده سازند، آنها را پوست میکنند؛ از هم میدرانند و گوشتها را می پیرایند و از پوست و پیه میزدایند ..." (رویه 35)