رسته‌ها

ویژه نامه وارلیق: مقایسه اللغتین

ویژه نامه وارلیق: مقایسه اللغتین
امتیاز دهید
5 / 4
با 27 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4
با 27 رای
زبان ترکی حدود 24000 فعل دارد که در فارسی بیش از 5000 نیست.
حدود 1650 لغت ترکی آذربایجانی شناخته شده است که دارای لغات مستقلی در فارسی نیست. مانند یایخالاماق، یوبانماق، یودورتماق و… .
چند هزار واژه با ریشه‌ی ترکی در زبان فارسی موجود است که از این لغات بیش از 600 واژه جزو کلمات مصطلح و روزمره است. مانند آقا، خانم، سراغ، بشقاب، قابلمه، دولمه، سنجاق، اتاق، من، تخم، دوقلو، باتلاق، اجاق، آچار، اردک، آرزو، سنجاق، دگمه، تشک، سرمه، فشنگ، توپ، تپانچه، قاچاق، گمرگ، اتو، آذوقه، اردو، سوغات، اوستا، الک، النگو، آماج، ایل، بیزار، تپه، چکش، چماق، چوپان، چنگال، چپاول، چادر، باجه، بشگه، بقچه، چروک،… .
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
98
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Ataman
Ataman
1395/07/26

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ویژه نامه وارلیق: مقایسه اللغتین

تعداد دیدگاه‌ها:
56
از این که یک کتاب فارغ از درستی یا نادرستی محتوی موجب شده دوستان از هر دو طرف به ریشه‌شناسی زبان (اتیمولوژی) علاقه نشان بدهند خود چیزی جالب است هر چند نباید دچار مشکل «برتری‌جویی» یکی بر دیگری شد که این بیشتر رنگ و بوی سیاسی دارد تا علمی. به قول یکی از اساتید زبان‌های باستانی ایران (حسن رضایی باغ‌بیدی): «اتیمولوژی، وادی است که باید با احتیاط در آن قدم برداشت زیرا گاه با پیدا شدن شواهد جدید، برخی یافته‌های پیشین رد می‌شوند.» علی‌اشرف صادقی نیز اشاره‌ی علمی خوبی دارد که:‌ «یکی از نخستین درس‌های زبان‌شناسی این است که وقتی از زبان معاصر می‌گذرید و پا به تاریخ می‌گذارید باید با کلماتی مانند گویا، ظاهرا و امثال آن سخن بگویید. هیچگاه نمی‌توان در این حوزه با قاطعیت سخن گفت زیرا اطلاعات از دوره‌های گذشته زبان فارسی اندک است ولی به تدریج اسنادی کشف می‌شود و بر اطلاعات آن بخش می‌افزاید.»
در هر حال، این عرصه را به افراد با صلاحیت وامی‌گذارم و فقط برای دوستی که صحبت از «تخاری های آریایی» کردند یادآوری کنم که به قول کالین رنفرو تخاری‌ها با اینکه از گروه زبانی هندو-اروپایی بودند ولی زیرگروهی از شاخه‌ی هندو-ایرانی نبودند. همچنین استفاده از اصطلاح «تخاری های آریایی» نشان می‌دهد که نویسنده عمدا یا سهوا در صدد مغشوش کردن مفاهیم گروه‌های قومی مانند آریایی با گروه‌های زبانی مانند هندو-ایرانی یا هندو-اروپایی‌ست که دو موضوع جداگانه هستند و بحثی متفاوت.
ر کدام لغت نامه قدیمی آمده است و یا از چه زبانی وارد زبان فارسی شده است؟
خراسان ثغری بزرگ است و دشمنی چون ترک نزدیک . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 427). هر کس که خواهد که بدست دشمن افتد به غزنین بباید بود. (تاریخ بیهقی ص 674).
دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند.
؟ (از تاریخ بیهقی ص 390).
خبر آن [ دیدار ] به دور و نزدیک رسیده و دوست و دشمن بدانست . (تاریخ بیهقی ).چو پیدا شود دشمنی کینه جوی
نهان هر زمان پرس از کار اوی .
ز بهر تو جان من این بیش نیست
کس اندر جهان دشمن خویش نیست .
اسدی .
ز دشمن مدان ایمنی جز به دوست
که بر دشمنت چیرگی هم بدوست .
اسدی .
دشمن را خوار نباید داشت اگر چه حقیر دشمنی بود که هر که دشمن را خوار دارد زود خوار شود. (قابوسنامه ). ای پسر جهد کن که دشمن نیندوزی . (قابوسنامه ). دشمن هر چند حقیر باشد خرد مگیر.(خواجه عبداﷲ انصاری ). از دشمن روی دوست حذر کن . (خواجه عبداﷲ انصاری ).

آیا این منابع برای اثبات ریشه کهن لغت دشمن در زبان فارسی کافی به نظر نمی رسد؟
ایکاش جناب ترک سور درخصوص ریشه های فارسی لغاتی همچون دشمن و روسی بودن اتو و سماور و عربی بودن دماغ توضیحاتی بیان بفرمایند.
یعنی به گمان ایشان تملم فارسی زبان ها و روس ها و عرب ها از ابتدای خلقت دشمن خلق قهرمان تورک بوده اند؟
بهتر است بجای دشمن تراشی و جعل لغات به این اندیشید که چه کاستی در افکار گروهی وجود دارد که با جعل فرهنگ و تاریخ و لغت در پی مطرح نمودن خود می باشند.
[quote='هیرکان']دشمن
لغت نامه دهخدا
دشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم الاطباء). بدخواه . بدسکال . بَغوض . (دهار). بَغیض . حَص ّ. حُصاص . خَصم . خَصیم . رَهْط. رَهَط. عادی . عَدوّ. مشاحن . (منتهی الارب ) :
چو هامون دشمنانت پست بادند[/quote]
دوست عزیز باتوجه به تجزیه کلمه دشمن به صورت دش+ من--- دش به معنی بد و زشت و من به معنی نفس و ذات، دل، طبع، خواه، سکال در کدام لغت نامه قدیمی آمده است و یا از چه زبانی وارد زبان فارسی شده است؟
سماور یک عبارت روسی به معنی ((خود جوش)) و مرکب از دو واژه Cam به معنی خودش وVar به معنی پختن می‌باشد
Самовар روسی
Semaver ترکی
همانند سماور اتو نیز از روسی وارد زبان های ترکی و فارسی شده است
کلمه اتو به ترکی: Ütü
[quote='هیرکان']دشمن
لغت نامه دهخدا
دشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم الاطباء). بدخواه . بدسکال . بَغوض . (دهار). بَغیض . حَص ّ. حُصاص . خَصم . خَصیم . رَهْط. رَهَط. عادی . عَدوّ. مشاحن . (منتهی الارب ) :
چو هامون دشمنانت پست بادند[/quote]
بهمن و هومن نیز به همین ترتیب ساخته شده اند. جزء اول کلمه دشمن را در کلمه دژخیم هم میتوان یافت
گاهي شك ميكنم كه دوستان برخي از اين اظهار نظرها را به شوخي عنوان ميكنند يا جدي مي فرمايند!!
اتو در زبان فارسی بر گرفته از اوتو تورکی است . استاد دبیرسیاقی در کتاب دیوان لغات ترک، محمود کاشغری که فقط بخش اسامی آن را ترجمه به فارسی نموده اند در زیر واژه اتوک اشاره کرده که قبل از این استنباط بر این بود که اتو یک کلمه روسی است که وارد زبان فارسی شده ولی با توجه به وجود لغت اتوک در کتاب دیوان لغات الترک این نظریه باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. ولی در مورد وازه اتوک یا همان اوتو نیازی به اشاره به وجود آن در دیوان لغات الترک نیست چون اوتوک یا همان اتو ، از بن فعل اوت به معنی کرز دادن سوزاندن + پسوند تورکی -وک ساخته شده است
کلمه اتو به روسی:Утюг
دماغ به معنای وضعیت روحی نیز می باشد.
در عربی به دماغ انف و در فارسی بینی و در ترکی بورون می گویند.
****************
بهتر است رفقای هویت طلب بجای جعل لغاتی همچون بشکه و دشمن به این فکر باشند که چرا باید با هر دستاویزی خود را مطرح نمایند؟
دماغ
لغت نامه دهخدا
دماغ . [ دِ ] (ع اِ) مغز سر . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ) (از لغت محلی شوشتر) (از اقرب الموارد). مغز سر، و اطبا چنین تشریح کرده اند که عضوی است که محل روح نفسانی است و آن مرکب است از مخ و اورده و شرائین و غشائین رقیق که ملاقی نفس اوست و غشای سلب که همچون بطانه ٔ این غشاست و مماس قحف است و شکل دماغ مثلثی مخروط است . (از غیاث ) (از آنندراج ). مخ داخل پرده های جمجمه که فاقد حس است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). محل قوت نفسانی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). در عربی مغز سر را گویند عموماً از هر حیوانی که باشد و بهترین آن از پرندگان مغز کبک و تیهو و از چرندگان مغز بره و گوساله است . (از برهان ) (از اختیارات بدیعی ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مخ . مخچه . مخیخ . مغز سر. مغز و آن یکی از اعضای رئیسه ٔ چهارگانه است (سه تای دیگر دل و جگر و انثیین است ) و به عقیده ٔ قدما محل روح نفسانی است . قدما آن را آلت قوه ٔ ناطقه می شمردند. (یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج گوید: دو مغز، و تر و خشک و لطیف و سوداوی و شکفته از صفات و شمع و جوی و مجمر از تشبیهات او، و پریشان دماغ و آشفته دماغ و تازه دماغ و خوش دماغ و بی دماغ از ترکیبات آن باشد. (از آنندراج
ویژه نامه وارلیق: مقایسه اللغتین
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک