برگرد
که سرم را بردارم از شانه ام
و بگذارم
در چارخانه ی پیراھنت بخوابد .
وقتی نیامده می روی
موھایت در باد
پرچم سیاه عزا ست .
یادت می آید
با دست ھای بریده
برای عشق شال بافتیم
و او
شال و کلاه کرد ...
گیس می بافی وُ من
به نگاه مغز پسته ای ات چشم می دوزم
که رو به رویم
نشسته می خندی
و ھمه چیز را پیش می کشی
غیر از خودت
که می دانی اگر
به صورت گندمی ات
لب بزنم ،
آدم می شوم .
داد می کشم
چرا برای چِراھای من جوابی ندارید ؟
جواب می دھند :
بس کن ، تو قبلن مردی .
کاش می شد
جای تقویم
روزھا را به دیوار زد .
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
چرا بيهوده می گوئی، دل چون آهنی دارم
نمی دانی، نمی دانی، كه من جز چشم افسونگر
در اين جام لبانم، باده مرد افكنی دارم
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خودم را از چشم تو میبینم
که سرم را بردارم از شانه ام
و بگذارم
در چارخانه ی پیراھنت بخوابد .
وقتی نیامده می روی
موھایت در باد
پرچم سیاه عزا ست .
یادت می آید
با دست ھای بریده
برای عشق شال بافتیم
و او
شال و کلاه کرد ...
گیس می بافی وُ من
به نگاه مغز پسته ای ات چشم می دوزم
که رو به رویم
نشسته می خندی
و ھمه چیز را پیش می کشی
غیر از خودت
که می دانی اگر
به صورت گندمی ات
لب بزنم ،
آدم می شوم .
داد می کشم
چرا برای چِراھای من جوابی ندارید ؟
جواب می دھند :
بس کن ، تو قبلن مردی .
کاش می شد
جای تقویم
روزھا را به دیوار زد .
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
چرا بيهوده می گوئی، دل چون آهنی دارم
نمی دانی، نمی دانی، كه من جز چشم افسونگر
در اين جام لبانم، باده مرد افكنی دارم
حوالی مرطوب، سبزند
و سبزی دو چشم تو
به علت رطوبت زیاد گریه هاست
سپاس
از دل شوره ي من است
هنگامي كه زندگي عشق نيست ،عشق زندگي است
و تو
با تمام تصوراتم
اجنبي خواهي شد