:-)
من چون رودی تمامی طول تو را میپیمایم،
از میان بدنت میگذرم بدانسان که از میان جنگلی،
مانند کوره راهی که در کوهساران سرگردان است
و ناگهان به لبهی هیچ ختم میشود،
من بر لبهی تیغ اندیشهات راه میروم
و در شگفتیِ پیشانیِ سپیدت سایهام فرو میافتد و تکه تکه میشود،
تکه پارههایم را یک به یک گرد میآورم
و بی تن به راه خویش میروم ، جویان و کورمال...
از: اوکتاویو پاز
بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب
از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمهی احمد میرعلایی،
:-)
سنگ آفتاب
هذیانم را دنبال میکنم، اتاقها، خیابانها
کورمالکورمال بهدرونِ راهروهای زمان میروم
از پلّهها بالا میروم و پایین میآیم
بیآنکه تکان بخورم با دست دیوارها را میجویم
به نقطهی آغاز بازمی گردم
چهرهی تو را میجویم
به میانِ کوچههای هستیام میروم
در زیرِ آفتابی بیزمان
و در کنار من
تو چون درختی راه میروی
تو چون رودی راه میروی
تو چون سنبلهی گندم در دستهای من رشد میکنی
تو چون سنجابی در دستهای من میلرزی
تو چون هزاران پرنده میپری
خندهی تو بر من میپاشد
سرِ تو چون ستارهی کوچکیست در دستهای من
آنگاه که تو لبخندزنان نارنج میخوری
جهان دوباره سبز میشود
جهان دگرگون میشود.
ز: اوکتاویو پاز
بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب
از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمهی احمد میرعلایی
دیدگاههای کتاب الکترونیکی منتخبی از اشعار اکتاویو پاز
من چون رودی تمامی طول تو را میپیمایم،
از میان بدنت میگذرم بدانسان که از میان جنگلی،
مانند کوره راهی که در کوهساران سرگردان است
و ناگهان به لبهی هیچ ختم میشود،
من بر لبهی تیغ اندیشهات راه میروم
و در شگفتیِ پیشانیِ سپیدت سایهام فرو میافتد و تکه تکه میشود،
تکه پارههایم را یک به یک گرد میآورم
و بی تن به راه خویش میروم ، جویان و کورمال...
از: اوکتاویو پاز
بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب
از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمهی احمد میرعلایی،
سنگ آفتاب
هذیانم را دنبال میکنم، اتاقها، خیابانها
کورمالکورمال بهدرونِ راهروهای زمان میروم
از پلّهها بالا میروم و پایین میآیم
بیآنکه تکان بخورم با دست دیوارها را میجویم
به نقطهی آغاز بازمی گردم
چهرهی تو را میجویم
به میانِ کوچههای هستیام میروم
در زیرِ آفتابی بیزمان
و در کنار من
تو چون درختی راه میروی
تو چون رودی راه میروی
تو چون سنبلهی گندم در دستهای من رشد میکنی
تو چون سنجابی در دستهای من میلرزی
تو چون هزاران پرنده میپری
خندهی تو بر من میپاشد
سرِ تو چون ستارهی کوچکیست در دستهای من
آنگاه که تو لبخندزنان نارنج میخوری
جهان دوباره سبز میشود
جهان دگرگون میشود.
ز: اوکتاویو پاز
بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب
از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمهی احمد میرعلایی