تنها میتوانم به خرد و منطق شما بخندم:))، آقای mpm7030
هرآینه در قرآن و نهج البلاغه هم سیری داشته باش که چقدر دنیا نکوهش شده.
داشتیم چامه سرایانی که دم از بیخیالی و شراب دنیایی زدن، همچون انوری و خیامی و...
که البته کتاب تحلیل شخصیت خیام نوشتهی علامه جعفری را بخوانید که بیشتر رباعیها
برای خود خیام نیستن و دور از دیگر آثار این فیلسوف بزرگ است.
امیدوارم یاد بگیریم که هر سخنی را با سند و مدرک بیاوریم، وگرنه حرافی را همهکس میداند!
ما شراب های زیادی داریم که بدبختانه یک سری از مردم سطحینگر آنها را همان شراب دنیایی
میدانند. به این بیت های حضرت حافظ دقت بفرمایید:
خرم دل آنکه همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
(غزل ۱۴۸)
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
(غزل ۴۵۳)
البته در این باره - به گفتهی حضرتعالی - نسکهای زیادی در ستایش چامه سرایان
بزرگ ایران زمین نوشته شده است که نیاز نمیبینم ما در اینجا از سر و کول هم
بالا برویم و جر و بحث کنیم، این جستار چیزیست روشن.
برای اون ابیاتی هم که از حضرت مولانا (رحمهالله) فرستادید، هرآینه تفسیرهای
شادروان علامه جعفری را بخوانید که چه بسا دید سطحینگر شما را دگرگون کند!
بهرحال، بنده زمانم را دربارهی این جستاری که بر همگان روشن است، هدر نمیدهم!
چرا که دشمنی با این بزرگان ادب، پیشینهای به درازای تاریخ دارد، و بنده هم وقتِ
جرو بحث و از اینجور کشتیها ندارم.
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است!
یاد سخنان اون ملای خرمذهب افتادم که حضرت مولانا را به باد توهین گرفته بود
و میگفت از پول حرم امام رضا میدهند کتاب های این ملعون را چاپ میکنند، یعنی
منطقش به اندازهی پشیزی بود و اندکی اندیشه نمیکرد که خرج چاپ کتاب ها به پای
خود انتشارات است، نه از جیب امام رضا (ع).
همگی شاد و مانا باشید.
جناب mpm7030 مصداق بارز لفاضی و چرندگویی و یاوه سرایی هستند
در غالبی بظاهر موجه و مزین مضامینی بس بیربط، بی معنی ، مزخرف، مهمل را نگاشته اند
البته که نیاز به ذکر نابخردی و کژاندیشی ایشان نبود چرا که اندیشمندان و دانندگان راستین حق و حقیقت و راست را بخوبی میشناسند و اندیشه ی ناراست و کژ در انان تاثیری نمیکند
در خصوص شعرا و اشعار.
شعرای ما شوربختانه آنطور که تاریخ بیان می دارد در هنگام یورش مغولان همه به میکده و خانقاه گریختند و نا اسان وارانه ترین رفتار را در قبال هم میهنان خود قایل شدند. فلسفه ی پوچ گرایانه و جهان ستیزانه صوفی گری و خراباتی گری را بنیان نهادند. در هنگام تازش این پست سیرتان نه تنها عکس العملی از خود نشان نداند بلکه به وصف و تعریف حکمرانان مغول پرداختند.
اشعاری سراسر ناملایمات که فقط به دنبال موزون سازی وزن و قافیه بودند را برای ما به ارمغان آوردند. بازار و دکان این ضد ایرانیان دیگر رنگ و بویی ندارد. برای آگاهی دوستان چند بیت گوناگون را از این به ظاهر انیشمندان در اینجا می آورم تا خوانندگان محترم خود قضاوت کنند که آیا من سفسطه گرم یا دوستان مغلطه کارند.
غلام همت آ« رند خانمان سوزم *** که در گدا صفتی کیمیا گری داند
گدایی در میخانه طرفه اکسیربیست***گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
اهل دنیا از کهین و از مهین *** لعنت الله علیهم اجمعین
سهل است مرا بر سر خنجر بودن**** در پای مراد دوست بیسر بودن
تو آمده ای که کافری را بکشی*** غازی چو تویی رواست کافر بودن
نکوهش از جهان و خوار داشتن زندگانی که شیوه صوف یان بلکه پا یه کارشان بوده، گناه د یگری از
ایشانست:
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد*** غلام همت آنم که دل برو ننهاد
یک گناه د یگر از صوف یان دشمن یست که با خرد نشانده اند:
عشق آمد عقل او آواره شد*** صبح آمد شمع او بیچاره شد
پای استدلالیان چوبین بود*** پای چوبین سخت بی تمکین بود
عشق آمد و کرد عقل غارت*** ایدل تو بجان بر این بشارت
در کتابهای صوف یان اینگونه جمله ها فراوانست(( چون عقل راه بجا یی نمیبرد، پای در راه س یر و سلوک نهاد و
چون عشق در دل » ،« چون بناخن خرد گره از کار نم یگشود، دست در دامن عشق زد » ،« طالب کشف و شهود گرد ید
رخت انداخت، عقل خانه پرداخت))
و موارد بیشمار است که اگر بر نگارش آن مداومت گردد کتابی شگرف و عظیم پدید خواهد آمد
چالش بنیادین ایران زمین که بیش از 2 سده است که با آن رودرو می باشد مقوله ی تعصب است. ما بدل به مردمانی گشته ایم که احترام به افکار یکدیگر را نه تنها به فراموشی سپرده ایم بلکه عادت کرده ایم که همگان را به علت عدم شباهت باورهایشان به ما به باد استهزا و توهین بگیریم. ما اکنون در چه جایگاهی واقع شده ایم؟ آیا با این سطح نگرش راه به جایی خواهیم برد.
mpm7030 : " شعر چیست؟"
ج: شعر هنر بیان و فهم کلام موزون است، « سخنی است که وزن و قافیه داشته باشد، کلامی است مرتّب معنوی موزون. علّامه دهخدا »
mpm703 : ایا در سرودن شعر ضرورتی وجود دارد؟ "
ج: صالح و طالح متاع خویش نمایند .... تا چه قبول افتد و چه در نظر آید
البتـه به نظر می رسـد که شما علیٔرغم ادّعا هـا و اظهار فضـل و پْرگوئی های مداوم، اهل ذوق و هنـر و شـعر و ادب نیستید، با این وصف ؛ از نظرِ شما، سـرودن شعر ضرورتی ندارد، امّا بهتـر است مْـرده
دلی و کژ فهمی ی خود را بیـش ازاین آشـکار نسـازید، زیرا اینگونه ژاژ خائی های موهن، از جانب هرکس که باشد نشان از بلاهت و زوال عقل او است و خریداری ندارد.
خــرد جوی و جانت از هوا دور دار .... ازیرا هوا چشم دل را عماست
دلـت هیـچ راحت نخواهـد چریـد ..... اگـر گـرد او مـر هـوا را چراست
سوی شعر حجت گرای، ای پسر ..... اگر هیچ در خاطر تو ضیاست
اسـتاد دانشـمند، سیّد محمد دبیرسیاقی از ارکانِ تدوین لغتـنامه دهخدا، در مقدّمه ی کتاب " پیشاهنگان شعر پارسی " نوشته است؛ « در این کتاب از نخستین شاعران نامور در شعر پارسی یاد شده
است، به عبارت دیگر، گزیده ی اشـعار همه ی سـرآمدان شـعر در عصـر طاهریان و صفّاریان و سامانیان گرد آمده است، شاعرانی چون شهید بلخی، رودکی، دقیقی و کسائی ... »، نمونه ای منتخب از
اشعار رودکی به نقل از این کتاب:
کسان که تلخی ی زهـرِ طـلب نمی داننـد .... تْــرْش شـوند و بتـابند رو زِ اهـلِ ســؤال
ترا که می شنوی، طاقتِ شنیدن نیست .... مرا که می طلبم، خود چگونه باشد حال؟
خواهی تــا مرگ نیایـد تـو را ..... خواهی کـز مرگ بیـابی امـان؟
زیر زمین خیز و نهفتی بجوی .... پس به فلک بر شو بی نردبان
بدیهی است که بسیاری از اشعار در تاریخ هر کشوری جاودانه شده و نماد آن کشور محسوب می شوند. ولی برخی از اشعار در طول تاریخ بیشتر مشابه یاوه سرایی هستند تا شعر گفتن. نسبت گدا دادن و همجنس بازی ,مستی های غیر متعارف و... از این نمونه هستند.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پیشاهنگان شعر پارسی
هرآینه در قرآن و نهج البلاغه هم سیری داشته باش که چقدر دنیا نکوهش شده.
داشتیم چامه سرایانی که دم از بیخیالی و شراب دنیایی زدن، همچون انوری و خیامی و...
که البته کتاب تحلیل شخصیت خیام نوشتهی علامه جعفری را بخوانید که بیشتر رباعیها
برای خود خیام نیستن و دور از دیگر آثار این فیلسوف بزرگ است.
امیدوارم یاد بگیریم که هر سخنی را با سند و مدرک بیاوریم، وگرنه حرافی را همهکس میداند!
ما شراب های زیادی داریم که بدبختانه یک سری از مردم سطحینگر آنها را همان شراب دنیایی
میدانند. به این بیت های حضرت حافظ دقت بفرمایید:
خرم دل آنکه همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
(غزل ۱۴۸)
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
(غزل ۴۵۳)
البته در این باره - به گفتهی حضرتعالی - نسکهای زیادی در ستایش چامه سرایان
بزرگ ایران زمین نوشته شده است که نیاز نمیبینم ما در اینجا از سر و کول هم
بالا برویم و جر و بحث کنیم، این جستار چیزیست روشن.
برای اون ابیاتی هم که از حضرت مولانا (رحمهالله) فرستادید، هرآینه تفسیرهای
شادروان علامه جعفری را بخوانید که چه بسا دید سطحینگر شما را دگرگون کند!
بهرحال، بنده زمانم را دربارهی این جستاری که بر همگان روشن است، هدر نمیدهم!
چرا که دشمنی با این بزرگان ادب، پیشینهای به درازای تاریخ دارد، و بنده هم وقتِ
جرو بحث و از اینجور کشتیها ندارم.
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است!
یاد سخنان اون ملای خرمذهب افتادم که حضرت مولانا را به باد توهین گرفته بود
و میگفت از پول حرم امام رضا میدهند کتاب های این ملعون را چاپ میکنند، یعنی
منطقش به اندازهی پشیزی بود و اندکی اندیشه نمیکرد که خرج چاپ کتاب ها به پای
خود انتشارات است، نه از جیب امام رضا (ع).
همگی شاد و مانا باشید.
در غالبی بظاهر موجه و مزین مضامینی بس بیربط، بی معنی ، مزخرف، مهمل را نگاشته اند
البته که نیاز به ذکر نابخردی و کژاندیشی ایشان نبود چرا که اندیشمندان و دانندگان راستین حق و حقیقت و راست را بخوبی میشناسند و اندیشه ی ناراست و کژ در انان تاثیری نمیکند
شعرای ما شوربختانه آنطور که تاریخ بیان می دارد در هنگام یورش مغولان همه به میکده و خانقاه گریختند و نا اسان وارانه ترین رفتار را در قبال هم میهنان خود قایل شدند. فلسفه ی پوچ گرایانه و جهان ستیزانه صوفی گری و خراباتی گری را بنیان نهادند. در هنگام تازش این پست سیرتان نه تنها عکس العملی از خود نشان نداند بلکه به وصف و تعریف حکمرانان مغول پرداختند.
اشعاری سراسر ناملایمات که فقط به دنبال موزون سازی وزن و قافیه بودند را برای ما به ارمغان آوردند. بازار و دکان این ضد ایرانیان دیگر رنگ و بویی ندارد. برای آگاهی دوستان چند بیت گوناگون را از این به ظاهر انیشمندان در اینجا می آورم تا خوانندگان محترم خود قضاوت کنند که آیا من سفسطه گرم یا دوستان مغلطه کارند.
غلام همت آ« رند خانمان سوزم *** که در گدا صفتی کیمیا گری داند
گدایی در میخانه طرفه اکسیربیست***گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
اهل دنیا از کهین و از مهین *** لعنت الله علیهم اجمعین
سهل است مرا بر سر خنجر بودن**** در پای مراد دوست بیسر بودن
تو آمده ای که کافری را بکشی*** غازی چو تویی رواست کافر بودن
نکوهش از جهان و خوار داشتن زندگانی که شیوه صوف یان بلکه پا یه کارشان بوده، گناه د یگری از
ایشانست:
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد*** غلام همت آنم که دل برو ننهاد
یک گناه د یگر از صوف یان دشمن یست که با خرد نشانده اند:
عشق آمد عقل او آواره شد*** صبح آمد شمع او بیچاره شد
پای استدلالیان چوبین بود*** پای چوبین سخت بی تمکین بود
عشق آمد و کرد عقل غارت*** ایدل تو بجان بر این بشارت
در کتابهای صوف یان اینگونه جمله ها فراوانست(( چون عقل راه بجا یی نمیبرد، پای در راه س یر و سلوک نهاد و
چون عشق در دل » ،« چون بناخن خرد گره از کار نم یگشود، دست در دامن عشق زد » ،« طالب کشف و شهود گرد ید
رخت انداخت، عقل خانه پرداخت))
و موارد بیشمار است که اگر بر نگارش آن مداومت گردد کتابی شگرف و عظیم پدید خواهد آمد
ج: شعر هنر بیان و فهم کلام موزون است، « سخنی است که وزن و قافیه داشته باشد، کلامی است مرتّب معنوی موزون. علّامه دهخدا »
mpm703 : ایا در سرودن شعر ضرورتی وجود دارد؟ "
ج: صالح و طالح متاع خویش نمایند .... تا چه قبول افتد و چه در نظر آید
البتـه به نظر می رسـد که شما علیٔرغم ادّعا هـا و اظهار فضـل و پْرگوئی های مداوم، اهل ذوق و هنـر و شـعر و ادب نیستید، با این وصف ؛ از نظرِ شما، سـرودن شعر ضرورتی ندارد، امّا بهتـر است مْـرده
دلی و کژ فهمی ی خود را بیـش ازاین آشـکار نسـازید، زیرا اینگونه ژاژ خائی های موهن، از جانب هرکس که باشد نشان از بلاهت و زوال عقل او است و خریداری ندارد.
خــرد جوی و جانت از هوا دور دار .... ازیرا هوا چشم دل را عماست
دلـت هیـچ راحت نخواهـد چریـد ..... اگـر گـرد او مـر هـوا را چراست
سوی شعر حجت گرای، ای پسر ..... اگر هیچ در خاطر تو ضیاست
اسـتاد دانشـمند، سیّد محمد دبیرسیاقی از ارکانِ تدوین لغتـنامه دهخدا، در مقدّمه ی کتاب " پیشاهنگان شعر پارسی " نوشته است؛ « در این کتاب از نخستین شاعران نامور در شعر پارسی یاد شده
است، به عبارت دیگر، گزیده ی اشـعار همه ی سـرآمدان شـعر در عصـر طاهریان و صفّاریان و سامانیان گرد آمده است، شاعرانی چون شهید بلخی، رودکی، دقیقی و کسائی ... »، نمونه ای منتخب از
اشعار رودکی به نقل از این کتاب:
کسان که تلخی ی زهـرِ طـلب نمی داننـد .... تْــرْش شـوند و بتـابند رو زِ اهـلِ ســؤال
ترا که می شنوی، طاقتِ شنیدن نیست .... مرا که می طلبم، خود چگونه باشد حال؟
خواهی تــا مرگ نیایـد تـو را ..... خواهی کـز مرگ بیـابی امـان؟
زیر زمین خیز و نهفتی بجوی .... پس به فلک بر شو بی نردبان
به هر روی خسته نباشید و سپاسگزارم.8-)