رسته‌ها

پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد – جلد 9

پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد – جلد 9
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 71 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 71 رای
پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران نام برنامه‌ای برای مصاحبه با عده‌ای از ایرانیانی است که در تاریخ معاصر نقشی داشته‌اند. هدف این طرح جمع آوری و نگهداری خاطرات افرادی بود که در رویدادهای سیاسی و تصمیمات مهم ایران نقش داشتند. این برنامه به ابتکار حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد انجام گرفت. مصاحبه‌ها عمدتا توسط لاجوردی و دیگر همکاران او انجام شده‌است.مجموعه حاضر شامل تمامی مصاحبه ها به زبان فارسی است که در بیست مجلد جمع آوری و آماده شده است.

پروژه تاریخ شفاهی ایران - 1
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 2
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 3
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 4
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 5
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 6
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 7
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 8
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 10
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 11
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 12
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 13
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 14
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 15
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 16
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 17
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 18
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 19
پروژه تاریخ شفاهی ایران - 20
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
921
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mohsen1ketab
mohsen1ketab
1394/04/30

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد – جلد 9

تعداد دیدگاه‌ها:
19
روایت امیر پیشداد درباره پیوستن به حزب زحمتکشان ملت ایران
اگر خواسته باشیم حتی به اختصار درباره حوادث سیاسی ایران در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ که در ابتدای این سال حزب زحمتکشان ملت ایران تشکیل شد مثنوی هفتاد من کاغذ شود ولی به اختصار و در رابطه با تعهد سیاسی خود باید بگویم که سال‌های ۱۳۲۳ تا ۱۳۳۰ از پربارترین و پرقیل و قال‌ترین سال‌های سیاسی ایران بود و کمتر کسی بود لااقل در تهران و شهرستان‌های بزرگ که کم و بیش اطلاعی از اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی داشته باشد و به نحوی از انحاء به فعالیت سیاسی سازمانی کشانده نشود. وقتی من برای دفاع از آزادی انتخابات در تهران وارد صحنه تلاش و کوشش سیاسی شدم، هرگز تصور نمی‌کردم روزی عضو یک حزب سیاسی خواهم شد. من همیشه بیشتر به مطالعات ادبی در جوانی علاقه داشتم و فکر نمی‌کردم روزی به فعالیت حزبی و تحصیلات علمی کشانده شوم، ولی اولین تماس‌ها و ارتباط‌های ما جوانان در آن زمان با مسائل اجتماعی‌سیاسی، ما را به این نتیجه رساند که جز ایجاد یک جریان سیاسی وسیع و به دست آوردن قدرت حکومتی، وسیله‌ای برای ایجاد اصلاحات بنیادی در ایران وجود ندارد. بنابراین، ما حزب و سازمان سیاسی را وسیله‌ای برای رسیدن رهبرانمان، نه خودمان به قدرت می‌دانستیم تا به این ترتیب بتوانیم اصلاحاتی را که ضروری و مفید می‌دانستیم، اجرا کنیم یا ترتیبی بدهیم که این اصلاحات اجرا شود. باید فوراً اضافه بکنم که در آن زمان ما فکر می‌کردیم به دست آوردن قدرت، کارِ بسیار سهل و ساده‌ایست و کافیست هزار نفر یا چندهزار نفر با هم همدوش و همگام شوند تا بر این آرزو، جامه عمل بپوشانند.
در آن زمان، به علت نداشتن شکل و تعلیم و تربیت سیاسی از پیچیدگی‌ها و غامض بودن مسائل سیاسی، سازمانی و حکومتی، کمترین اطلاعی نداشتم و نداشتیم. اوضاع و احوال به‌طور خلاصه از این قرار بود ما گرچه در سنین پانزده، شانزده، هفده سالگی به‌طور کامل و از دور به حزب توده علاقه پیدا کرده بودیم، بعد از حوادث آذربایجان و نفت شمال یعنی تقاضای امتیاز نفت شمال از طرف دولت شوروی به کلی اعتقاد و علاقه خود را به این حزب بدون یک تحلیل عمیق و واقع‌بینانه از دست دادیم. این از دست دادن اعتقاد و علاقه طبیعی است بعد از انشعاب خلیل ملکی و یارانش از حزب توده تشدید و تقویت شد و بین سال‌های ۲۶ و ۲۸ هیچ راه‌حل سیاسی که برای نسل جوان قدرت جاذبه داشته باشد، وجود نداشت. اولین واقعه‌ای که لااقل در تهران به وقوع پیوست و ما را به صحنه فعالیت اجتماعی و سیاسی در آن زمان کشاند، دفاع از آزادی انتخابات بود و چون این دفاع و پشتیبانی از آزادی انتخابات کلی و عمومی بود و ربطی به مسائل ایدئولوژیک و تئوریک نداشت، بسیاری از دانشجویان و دانش‌آموزان و همچنین معلمین و استادان و آنچه به‌طور کلی قشر روشنفکران و تحصیل‌کردگان نامیده می‌شود، به سوی این مبارزه کشانده شد.
از میان این قشر کم و بیش قابل ملاحظه عده‌ای به این نتیجه رسیدند که این مبارزه کافی نیست، برای پیاده کردن یک برنامه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جدی می‌باید کوشش‌ها و تلاش‌ها را همسو و هماهنگ ساخت یا به عبارت دیگر، می‌بایست یک سازمان سیاسی جدّی به وجود آورد. گویا و بدون ارتباط مستقیم با من و دوستان و همسن و سال‌های من، عده‌ای از انشعابیون نیز به همین نتیجه رسیده بودند. من بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران به‌طور دقیق از رابطه‌ای که جلال آل‌احمد که یادش بخیر، با خلیل ملکی و دکتر بقائی ایجاد کرده بود مطلع شدم. ولی هنگامی که به حزب زحمتکشان پیوستم به دلیل علاقه و اعتقاد به شخص ملکی یا به شخص دکتر بقائی نبود بلکه در رابطه مستقیم با ضرورت‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ایران بود.
مصاحبه امیر پیشداد با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول
روایت کمال حبیب‌اللهی از مسئله ظفار
در آن موقعی که من فرمانده ناوگان بودم مسائل ظفار مطرح بود، خب ارتش ایران آنجا عملیات داشت و آن اوایل فقط سلاله و مسقط در دست سلطان بود، ارتش ایران رفت و خوب عمل کرد. بعد در مرحله حمله نهایی توپخانه‌های زمینی نمی‌توانست دشمن را بزند، هواپیما هم نمی‌توانست. داخل کوه‌ها زوایایی بود که نمی‌شد.
لاجرم اینها فکر کردند شاید از نیروی دریایی کمک گرفته شود، بعد به ما گفتند ما رفتیم و بررسی کردیم. خود من رفتم ظفار و تمام مناطق را دیدم و خلاصه دستورات همه تهیه شد و بعداً که برگشتم به ایران ناوگان در دریا ماند. با هواپیما رفتم مسقط از آنجا هم مثل اینکه با هلیکوپتر رفتم سلاله. از سلاله با هلیکوپتر رفتم کشتی وسط دریا. شش صبح بمباران دریایی ما شروع شد به مواضع دشمن. کوه‌های شرشیتی هجده کیلومتر inland بود. ما هلیکوپترها را گذاشتیم بالا، افسر توپخانه نیروی زمینی ما که در زمین داخل هلیکوپتر بود و افسر توپخانه دیده‌ور تفنگدار دریایی ما هم داخل هلیکوپتر و توپخانه‌ها هم اتوماتیک تیراندازی می‌کردند. کنترل از داخل هلیکوپتر. تمام مواضع دشمن منهدم شد به کلی.
در کوه‌ها شرشیتی این‌ها توی غارها لوبیا می‌کاشتند که تغذیه بشوند. این چریک‌ها مثل آهو عضله داشتند که از این کوه‌ها می‌رفتند بالا. مهمات اینها را شترها بدون آدم حمل می‌کرد. یعنی شتر وقتی به اصطلاح هنوز کوچک بوده این را گرسنه نگه می‌داشتند، بعداً می‌بردند آن طرف تو کوه‌های ظفار آنجا بهش غذا می‌دادند و بعکس. نتیجتاً بعد از یک مدتی شتر دیگر عادت می‌کند. از مهمات اینها اسلحه می‌گذاشتند روی شتر روانه می‌کردند. شتر از بالای کوه‌ها خودش می‌رفت. می‌رفت به آن مقصد می‌رسید و غذایش را می‌خورد، همچین سیستمی داشتند.
در آن بمباران شاید نزدیک چهار هزار گلوله در عرض چندساعت ریختیم رو سر این‌ها. ظهر ژنرال پرکینز انگلیسی آمد تو کشتی من و گفت من فکر می‌کنم تا کوه‌های روستوک مرز یمن جنوبی ما بتوانیم برویم به جای اینکه خط اول را بگیریم. گفتم خب تو هماهنگ‌کننده عملیات هستی و به نظر من بله دشمن که رو به هزیمت است باید تعقیبش کرد به هرحال، اصول اولیه است. و همین هم شد آن روز نیروهای هلیکوپتر ما رفتند، البته از نیروی اصلی نیروی ما بودند، کوه‌های رستوک را گرفتند تا مرز یمن جنوبی. و خود فرمانده نیروی زمینی ایران گفت اگر نیروی دریایی نبود امکان نداشت این پیروزی به دست بیاید.
مصاحبه کمال حبیب‌اللهی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم
روایت شریف امامی از نقش مجلس سنا در تصویب قوانین مالی
مسئله مهم این بود که سنا فقط حق مشورتی داشت. یعنی اگر چیزی را رد می‌کرد مجلس می‌توانست دو مرتبه خودش قبول کند و ابلاغ کند.
ج- تمام موارد مالی بود. ولی نه سایر موارد. مثلاً قانون مالیات بر درآمد به سنا آمده بود ملاحظه شد به‌قدری بی‌دقت و سرسری نوشته است که ناچار یک سلسله ایرادات در سنا گرفته شد و البته از تصویب مجلس گذشته بود آمده بود به سنا. شاه می‌رفت به پاکستان برای شرکت در جلسه سنتو و ما رفته بودیم برای مشایعت در فرودگاه. اعلی‌حضرت رسیدند به من گفتند باز چه می‌خواهید بکنید با این مالیات بردرآمد چه بلایی می‌خواهید سرش بیاورید. من یک شیر درنده می‌فرستم آنجا شما می‌خواهید یک گربه مرده بدهید بیرون. دیدم حالا اعلی‌حضرت مسافرت می‌روند در فرودگاه چه توضیحی بدهم کمی نگاه کردم و چیزی نگفتم تا بعد که اعلی‌حضرت برگشتند.
یادم هست در قانون ماده ۴۱ داشت راجع به مالیات ارث. یک سلسله لغات غیرمأنوس عربی و اصطلاحاتی فقهی و پیچیده برای مردم بود که در آن ماده نوشته بودند. دکتر صدیق اعلم پشت تریبون من جمله از اعتراضاتی که کرده بود گفته بود آقا این قانون را شما نوشته‌اید برای مردم این را می‌بایستی که بقال و کسبه و مردم عاملی همه بتوانند بفهمند و عمل بکنند. این قانون چیست که حتی من که استاد دانشگاه هستم آن را درست نمی‌فهمم. این قدر ملغلق و درهم‌پیچیده است. این را رفته بود وزیر دارایی وقت شکایت کرده بود و شاه را عصبانی کرده بود که شاه آن مطلب را فرمودند. من روز بعدش که از مسافرت برگشته بودند شرفیاب شدم و قانون را همراه بردم گفتم قربان روزی ۱۶ ساعت کار می‌کنید این قدر گزارش می‌خوانید اینقدر مطالب مختلف می‌آید در محضرتان اشخاص مختلف را می‌بینید. اعلی‌حضرت آشنا به تمام این اصطلاحات باید باشید گفتند بله خوب گفتم این ماده را لطفاً قرائت بفرمایید و توضیح فرمایید که معنی آن چیست.
خواندند و دیدند که خیلی پیچیده است گفتند عجیبه خیلی پیچیده است من هم مفهوم آن را به دست نیاوردم. گفتم قربان مطلب این است ما نظر مخالف با دولت و دستگاه را که نداریم ولی ایرادی که وارد هست اگر بگیریم دولت تحمل قبول ایراد ندارد. می‌آیند ذهنتان را مشوش می‌کند اعلی‌حضرت را ناراحت می‌کنند.
البته از آن وقت هم اعلی‌حضرت عوض شدند. سابقاً هر وقت که مثلاً راجع به قانونی می‌خواستم ایرادی بکنم می‌گفتند باز چه می‌خواهید بکنید و این طور تلقی و فکر می‌کردند. ولی این اواخر دیگر می‌شنیدند و استدلال مرا توجه می‌کردند می‌گفتند که نظر شما چیست بعد از توضیح می‌گفتند که چنین بکنید، چنان بکنید. قبلاً برداشت این بود که چون سناتورها از نظر مالی و اجتماعی وضعشان فرق داشت فکر می‌کردند آنها می‌خواهند ترمزی باشند در مقابل اصلاحات مثلاً فشار آمده بود که مالیات مجموع تهیه بکنند. مالیات مجموع را اول وزیر دارایی علاء تهیه کرده بود که عملی نبود و هزار ایراد داشت لذا رد شده بود درسنا (البته سنای که در زمان زاهدی انتخاب شده بود) گزارشی داده بودند به عرض اعلی‌حضرت با اینکه مردم مالیات نمی‌دهند و بایستی که یک قانون سخت‌تری نوشته بشود و مالیات بیشتر گرفته بشود.
این قانون را آقای آموزگار تهیه کرد. البته خودش که قانون مالیات بردرآمد نمی‌توانست بنویسد. دستگاه وزارت دارایی آنهایی‌که در آنجا متصدی کارها بودند قانون را یک طوری می‌نوشتند که ریس مؤدی دست آنها باشد. به این ترتیب قانون می‌نوشتند و می‌آمدند آنجا در آنجا ایراد می‌گرفتند که این جا این ایراد را دارد و اینجا بهتر است چنین باشد و شما کاری نکنید که مؤدی گرفتار مأمور بشود و فساد را ترویج نکنید.
س- معنی‌اش کش‌دار باشد و بتوانند همه جور تعبیر بکنند؟
ج- بله هر جور می‌خواستند تعبیر می‌کردند و همین‌طور هم بود. چون چهار یا پنج قانون مالیات بردرآمد آوردند. به اعلی‌حضرت عرض کردم که قانون اول اشکال داشت ما ایراد گرفتیم اوقات تخلی کردید پس چرا دوم را آوردند و بعد سوم را آوردند و حالا چهارمش را آورده‌اند. این قانون پس یک عیبی دارد که خودشان هم تصدیق کرده‌اند که چهارمش را می‌آوردند. بگذارید که ما رسیدگی بکنیم اصلاحش بکنیم به یک صورتی که قانون مالیات بردرآمد جامعی باشد زیرا هر روز نمی‌شود که قانون مالیات را عوض کرد. هر کس بایستی که تکلیفش را بداند و برای همیشه بدانیم که این قانون است و برطبقش هم عمل بکنند. می‌ترسیدند که ما می‌خواهیم مالیات ندهیم و حرف وزیرش را همیشه قبول داشت و این اصل بود.
مثلاً امروز من سناتور بودم اگر حرفی می‌زدم این را نمی‌پذیرفت ولی اگر وزیر بودم همان حرف را می‌زدم می‌پذیرفت. علت این بود به دولتش اطمینان داشتند ولی به مجلسین نمی‌خواستند میدان بدهند. به مجلسین همیشه فشار می‌آوردند. این گرفتاری همیشه بودش.
مصاحبه جعفر شریف امامی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم
روایت ابوالفتح محوی درباره انرژی اتمی در ایران
هنگامی که دیدم جهان به طرف استفاده از انرژی اتمی در کارهای مختلف می‌رود و شاه نیر زمزمه ساختن نیروگاه‌های اتمی می‌کند، شرکتی به نام شرکت انرژی اتمی ایران تأسیس کردم که مدیریت آن را مدیرعامل سابق آی.بی.ام آقای مهندس محمدصادق سعیدی بر عهده داشت. ایشان را به اروپا و آمریکا فرستادم تا چند متخصص اتم‌شناس استخدام کند و به ایران بیاورد. از جمله افرادی که به ایران آورده شدند، یک آلمانی دانشمند به نام پروفسور اشمیت بود.
در اثر همکاری من و دکتر اعتما د و متخصصانی که در اختیارداشتیم، پس از چندماه مذاکره بر سر هر لغت و جمله، سرانجام نمونه قولنامه مربوط به خرید نیروگاههای اتمی تهیه شد و براساس آن، دکتر اعتماد قراردادی با شرکت آلمانی KWU برای ساختن دو نیروگاه در بوشهر و متعاقب آن قرارداد دو نیروگاه دیگر با شرکت فرانسوی فراتوم امضاء کرد. در این قولنامه، سیاستهای شاه و منافع ایران و نظر اروپائیها و آمریکائیها دقیقاً رعایت شده بود.
شرکت انرژی اتمی ایران یعنی INECO می‌بایست افراد تربیت‌شده را برای تصدی امور اتمی در سال ۱۹۸۰ در اختیار سازمان نیروی اتمی بگذارد. در این سال، قرار بود که اولین و دومین نیروگاه اتمی آلمان‌ها به نام ایران یک و ایران دو تحویل شود.
دکتر اشمیت، متخصص آلمانی شرکت INECO، روزی به نزدم آمد و گفته این واحدهای برق اتمی برای یکسال و نیم دیگر تمام می‌شود و من پیشنهاد بسیار جالبی دارم. سازمان انرژی اتمی ایران باید تفاله‌های اتمی را در جایی دفن کند. بهترین جای دفن آن کویر لوت است. اگر ایران بخواهد می‌تواند با اروپایی‌ها که گرفتار همین تفاله‌ها هستند قراری بگذارد تا آنها نیز تفاله‌هایشان را در کویر لوت دفن کنند. البته محافظت بین‌المللی هم لازم دارد. بدین نحو، ایران هم پرستیژی کسب می‌کند و هم به استفاده مادی دست می‌یابد. از دکتر اشمیت خواستم گزارشی کتبی در این مورد تهیه کند.
وقتی همراه اعلی‌حضرت برای چند روزی به جزیره کیش می‌رفتم، هنگام عبور هواپیما از روی کویر به شاه عرض کردم: اگر اجازه می‌فرمایند من راجع به تفاله‌های نیروگاه‌های اتمی مطالبی را در کیش به عرضتان برسانم. موافقت کرد و گفت: بدم نمی‌آید که دراین مقوله اطلاعاتم تکمیل شود. بعد از ناهار بیا کنار دریا بنشینیم باهم صحبت کنیم.
پس از آنکه پیشنهاد دکتر اشمیت را به اطلاع شاه رساندم، وی پرسید: آیا با شخص دیگری هم در این زمینه صحبت کرده‌ای؟ عرض کردم: خیر، مقصود شاه دکتر اعتماد بود. پس از آن شاه گفت: به نظر من فکرخوبی است ولی فعلاً دراین باره با کسی حرف نزن.
یک روز متوجه شدم که شاه بدون اطلاع کار خودش را کرده و با دولت‌های اروپایی قرارهایی گذاشته است تا آنها تفاله‌های اتمی خود را به ایران بیاورند و به همان ترتیب که دکتر اشمیت گفته بود در کویر دفنشان کنند. با فهمیدن اینکه پیشنهادش عملی شده، دکتر اشمیت به من اعتراض کرد که چرا در جریانش نگذاشته‌ام.
شاه نقشه بسیار بسیار محرمانه‌ای در سر داشت و مخفیانه سفارش خرید لابراتواری را داده بود که آن لابراتوار می‌توانست اورانیوم را غنی کند و پلوتونیومی بسازد که در ساختن بمب اتمی مصرف دارد. معاون سازمان نیروی اتمی دکتر احمد ستوده‌نیا که ساختن نیروگاه‌ها و سفارش اجناس زیرنظر او بود، ورود چنین لابراتواری را به من اطلاع داد و تقاضا کرد که از اعلی‌حضرت سؤال شود که آیا قصد از سفارش لابراتوار که دکتر ستوده‌نیا نیز از آن بی‌خبر مانده است، چیست؟
من وقتی مطلب را با شاه در میان گذاشتم خیلی ناراحت شد ولی خونسردی و متانت خود را حفظ کرد و پرسید: تو این را از کجا می‌دانی؟ عرض کردم: اعلی‌حضرت آگاه‌اند که تشکیلات من با سازمان نیروی اتمی همکاری نزدیک دارد. شاه با اصرار می‌خواست بداند چه کسانی از این قضیه اطلاع دارند. سعی کردم ستوده‌نیا را لو ندهم و دروغ هم نگفته باشم. از این جهت گفتم: ممکن است دکتر اعتماد و معاونش چیزهایی بدانند. بعدها اطلاع پیدا کردم که سرهنگی را که گویا متخصص اتم بوده و در بازنشستگی مصلحتی به سر می‌برد برای آنجا مطرح محرمانه شاه مامور همکاری با سازمان نیروی اتمی کرده‌اند.
مصاحبه ابوالفتح محوی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
روایت غلامرضا مقدم از مقررات بازرگانی درباره منع ورود برخی کالاها در ۱۳۳۹
یک داستان درباره این مقررات جدید بازرگانی خارجی بگویم و آن اینکه وقتی این مقررات را ما پیشنهاد کردیم و تصویب شد و در روز دوم فروردین ۱۳۳۹ اعلام شد. یک سری اقلامی را که ما در وزارت بازرگانی پیشنهاد کرده بودیم که نسبت به آنها سود بازرگانی وضع شود از جمله موز و تعدای میوه‌های دیگر که از خلیج فارس وارد می‌شد. در هیئت دولت گفته بودند نه آقا با وضع سود بازرگانی، قیمت موز و میوه و غیره بالا می‌رود و مردم اعتراض می‌کنند. بهتر است ورود اینها را به کلی منع کنیم و در آنجا هیئت دولت ورود این قبیل کالاها را علی‌رغم نظر من که مخالف با محدودیت و ممنوعیت مقداری بودم ممنوع اعلام کرده بودند.
بعد از تعطیلات سال نو، یک روز من نشسته بودم در دفترم دیدم که سر و صدا می‌آید، آن موقع وزارت بازرگانی ساختمانش در خیابان نادری بود. دیدم در راهرو خیلی سر و صدا می‌آید و شلوغ است. به پیشخدمت گفتم برو ببین چه خبر است، سر و صدا برای چیست. در این موقع یک دفعه در اتاق باز شد یک آدم گردن کلفت به اتفاق هفت هشت نفر آمد در داخل دفتر. پرسیدم این شخص کی است؟ پیشخدمت دوید آمد گفت آقا این طیب است طیب [حاج‌رضایی] معروف.
گفتم طیب چه کار دارد اینجا؟ آن شخص گردن کلفت آمد گفت؛ «من را می‌شناسی کی هستم؟» گفتم من به جا نمی‌آوردم. گفت؛ «من طیب هستم.» بعد یک دفعه یک کارد از جیبش درآورد و زد روی میز. کارد همینطوری روی میز فرو رفت و ایستاد. گفت؛ «تو ورود موز ما را ممنوع می‌کنی؟ همین الان شکمت را سفره می‌کنم.» حالا چند نفر گردن کلفت هم پشتش بودند. ما دیدیدم با این شخص هیچ جور نمی‌شود صحبت کرد جز اینکه با شوخی‌وارد صحبت شدیم. در حین ترس فراوان خودم را کنترل کردم و دیدم الان چاره‌ای نیست و با این شخص بحث کردن فایده‌ای ندارد و ممکن است بزند و ‌آدم را بکشد.
به قرار این شخص در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از سردسته طرفداران شاه بوده و همانجا در دفتر من هم می‌گفت، «ما این‌قدر خدمت کردیم حالا این جایزه است به ما می‌دهند، تجارت و کسب ما را از بین می‌برند.» من گفتم بفرمایید بنشینید و به پیشخدمت گفتم چای بیاورد. گفتم شما اینقدر عصبانی و ناراحت نشوید. گفت: «آخر شنیدم همه این چیزها زیر سر تو است و آتش‌ها را تو به پا کردی.»
گفتم بلی مقررات بازرگانی خارجی را من نوشتم ولی اتفاقاً در مورد این قسمت موز شما پیشنهاد من ممنوعیت ورودش نبود. من فقط این را به شما می‌گویم این پیشنهاد من نبوده ولی به هر حال روی مصالح عمومی مملکت هیئت وزیران تصمیم گرفته که ورود موز به اضافه یک سری اقلام دیگر ممنوع شود. خودتان نگاه کنید این هم لیست آن است مثلا ۵۰ تا صد قلم دیگر. فعلاً برای اینکه کشور ارز ندارد برای یک مدت یک یا دو سالی ورود اینها ممنوع اعلام گردیده است. پیشنهاد من نبوده که ورود اینها ممنوع بشود بلکه از طریق وضع سود بازرگانی یک قدری تعدیل شود.
خلاصه نیم ساعت یا یک ساعتی با او صحبت کردیم و یک کمی نرم شد و گفت: «نه من خیال می‌کردم که شما ممنوع کردید ورود موز را.» گفتم نه آقا ما فقط پیشنهاد می‌دهیم و هیئت وزیران هستند که تصمیم نهایی را می‌گیرند. آنها هم واقعاً چاره‌ای نداشتند برای اینکه کشور ارز خارجی ندارد و اگر ورود موز ممنوع نمی‌شد باید ورود دارو یا ماشین‌آلات و یا مواد اولیه مورد نیاز کارخانه را ممنوع می‌کردند. به هر حال پس از این مذاکرات این شخص بلند شد و رفت.
مصاحبه غلامرضا مقدم با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول
روایت اکبر لاجوردیان از رابطه صاحبان صنایع با دولت
س – خیلی‌ها هستند این حرف را می‌زنند که می‌گویند اصلاً دولت دست صاحبان صنایع بود و دولت عامل صاحبان صنایع ایران بود و این نبود که صاحب صنایع به‌اصطلاح عامل دولت باشند؟
ج - اصلاً، اصلاً. آن‌هایی که این را می‌گویند. صاحبان صنایع در ایران اگر بگوییم یعنی نودوپنج... از یکی دو تا سه تا صنعت خیلی بزرگ که روابطشان با دولت خوب بود یعنی خیلی نزدیک بود، بگذریم بقیه صنایع تنها مخصوصاً در چند سال اخیر نه اختیار خرید مواد اولیه داشتند، نه اختیار تعیین حقوق کارگر داشتند نه اختیار Efficiency کارگر را داشتند نه اختیار قیمت فروش را داشتند. یک روز ما در اتاق بازرگانی حساب کردیم که یک گرداننده صنعت باید از سیزده جای مختلف اجازه بگیرد تا یک کالایی را تولید کند و بفروشد؛ بنابراین بزرگ‌ترین وظیفه یک صاحب صنعت در سال‌های اخیر گرفتن این اجازه‌ها و Coordinate کردن این اجازه‌ها بود تا productivity Efficiency و Marketing و کار.
س – می‌توانید مثل بزنید یکی از کارهایی که درش شما بودید و برای کسانی که این خاطرات را می‌خوانند، مجسم کنند که این مسائل و این اشکالات چی بوده به چه شکلی بوده؟
ج - فرض بکنید روغن نباتی، روغنش را خود دولت می‌خرید.
س - شما نمی‌توانستید بخرید خودتان؟
ج - نه. شرکت معاملات خارجی می‌خرید. او باید روغن را بخرد و بین کارخانجات تقسیم کند.
س - شما ترجیح می‌دادید خودتان بخرید نمی‌توانستید بخرید؟
ج - بله. هر مؤسسه‌ای ترجیح می‌دهد که خودش بخرد و اینکه می‌داند چه وقت بخرد چه وقت نخرد. آن تدبیر مدیر شرکت و مدیر خرید می‌تواند در سودآوری شرکتش مؤثر باشد. وقتی قیمت خرید را دولت به ما می‌دهد، آقا روغن را شما باید همیشه کیلویی فرض بکنید چهار تومان و دو قران بخرید بیایید پول نقد بدهید و بخرید، پس بنا بر این قیمت روغن دولت، مواد اولیه را می‌خرید و تحویل می‌دهید. دوم دولت می‌آمد هرسال دخالت می‌کرد در حقوق کارگر، چند درصد حقوق کارگر بدهید چند درصد اضافه بکنید ...
س - این‌ها را مگر خود شما تعیین نمی‌کردید اضافه‌حقوق را؟
ج - خب چون کارگر می‌دید که برود با کمک وزارت کار می‌تواند Bargaining بهتری داشته باشد و ما هم به این پی برده بودیم که ما هرقدر بدهیم باز این‌ها می‌روند با وزارت کار صحبت می‌کنند می‌آیند چیزی اضافه‌اش می‌کنند. چون این وزارت کار همیشه طرف کارگر را می‌گرفت. بهتر این بود که هر طور هست ما صبر کنیم تا وزارت کار دخالت بکند تا یکجا در دو مرحله نبریم و همین‌طور برای سود سهام. و می‌آمدیم در قیمت فروش شرکت ...
س - سود سهام منظور آن قانون ...
ج - سهیم شدن کارگران.
س - که بگویند که باید سالی چند روزی ...
ج – چند روز بدهید و قیمت فروش. باید برویم اداره بررسی قیمت‌ها تمام این قیمت‌ها را بررسی بکنیم و قیمت به ما بدهند. خب این برای یک کارهایی مثل روغن نباتی یک‌قدری آسان بود. ولی برای صنایع نساجی که صدها مدل و آرتیکل وجود دارد این کار می‌آید قیمت تمام‌شده فرد فرد پارچه‌ها را معلوم کردن. این ماه‌ها طول می‌کشید، ماه‌ها وقت مدیریت بالای شرکت را با افراد بسیار مؤثر شرکت صرف گرفتن قیمت از اداره بررسی قیمت‌ها می‌شد و این بود که تمام وقت مدیران فعال شرکت توی کار این وزارتخانه‌ها برای کارهای مختلف بود که با سهمیه روغن بگیرد یا مذاکراتش را با وزارت کار برای کارگرها حل‌وفصل کند یا آخر، سرسال شده حالا قیمت‌ها باید تجدیدنظر بشود یا اداره بررسی قیمت‌ها قیمتش را تجدیدنظر کند یا کمیسیون‌های وزارت دارائی هست که اکثراً پیش‌آگهی‌های زیادی می‌فرستادند و بعضی موقع‌ها یک پرونده چند سال طول می‌کشید تا حل بشود با وزارت دارایی.
این بود که این چیزها، این‌ها تا آنجایی که من خاطرم بود یک تعدادی برای مثال گفتم ولی به‌طور دقیق سیزده مورد بود که در سیزده مورد ما باید اجازه وزارت دولتی را بگیریم تا یک کالاهایی را تولید و فروش بکنیم. این بود که آن‌ها که می‌گفتند که دولت تحت اختیار صنایع بوده، این به نظر من یک حرف بی‌اساسی هست.
مصاحبه اکبر لاجوردیان با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول
کتاب ناک متشکریم عال عالی بود:x:x:x:x:x:x:x:x:x:x:x
واقعا مجموعه بی نظیری است... با تشکر از اپلود کننده عزیز و کتابناک
پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد – جلد 9
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک