این رسم توست که ایستاده بمیری
نویسنده:
خسرو گلسرخی
امتیاز دهید
بر سینه ات نشست
زخم عمیق و کاری دشمن
اما
ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
بیشتر
زخم عمیق و کاری دشمن
اما
ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
آپلود شده توسط:
mtabrizi
1394/02/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی این رسم توست که ایستاده بمیری
درود بر شما
ایکاش سرنوشت کامبوج به هنگام قدرت گیری خمر های سرخ و عاقبت لهستان و چکسلواکی ومجارستان پس از پایان جنگجهانی دوم ودر غلطیدن در پس پرده های آهنین را نیز در نظر داشته باشید.
هنوز خاطره تجزیه آذربایجان ومهاباد از یادها نرفته است.
سر سپردن به هر قدرتی بدون اندیشه درست و دوربینی عاقبتی تلخ برای آن سرزمین درپی خواهد داشت.
عادت به گفتو گو ندارم مخصوصا با افرادی که فقط به قصد نقد دنبال تخریب هستند. فقط چون نظرات پایین می تونه اثرات منفی و غیر منصفانه ای نسبت به شخص خسرو گلسرخی و جهان بینی اش ایجاد کند به همین جمله بسنده می کنم:
برداشت سطحی از صحبت های خسرو گلسرخی!!! کل نظرات پایین همینه،
بله کاملا با شما موافقم، بیاییم مفهوم ها و کاربرد آن در جامعه را درست بشناسیم،
سوسیالیسم : آفرینش رفاه برای تک تک مردم جامعه همراه با گرامیداشت مالکیت شخصی تا اندازه ایی که انباشتگی ثروت فردی، آسایش همگانی مردم را زیان نرساند و جامعه را دچار کاستی نکند ونیز کنترل دولت بر انباشتگی دارایی های پولی و فیزیکی بایسته است، پس این بینش برخورداری انسانی همگان از امکانات و خدمات را آرمان میداند اما هر کسی میتواند بطور فردی نیز در تولید و مصرف آزادی داشته باشد (همانند کشورهای اسکاندیناوی)
مارکسیسم : دولت مالک همه چیز است و کار اجباری برای همگان ،فرد وجود ندارد و تنها توده و اراده توده مردم آرمان است (مفهومی گنگ که به الیگارشی میانجامد)
کاپیتالیسم : تنها فرد مهم است و هر کس باید آزاد باشد تا بی هیچ مانعی وحدی دارایی به هر گونه ایی انباشته کند و این انباشتگی و رقابت های فردی به بهبود کیفیت کالاها و خدمات میانجامد ، و مصرفگرایی فردی آرمان است و تنها در جامعه مصرف کننده هست نه توده و جامعه ، سرمایه هم نیازی نیست تا فیزیکی باشد بلکه میتواند بر پایه یهره های بورسی باشد.
اگر نبودند پایه گذاران سوسیالیسم اکنون نه اثری از بیمه های اجتمایی بود ونه بازنشستگی وجود داشت.
برای حق 8 ساعت کار و مرخصی زایمان و منع قانونی کار کودکان چه خون ها که بر زمین ریخته نشده است.
مشکل اینجا بود که بسیاری در ایران درک درستی از فلسفه چپ نداشته وتنها به دلیل قدرت طلبی و یا مد وحتی در مواردی رودر وایسی به جریانهای حزب توده و گوههای ریز و درشت چپی ملحق شده بودند.
می بینیم که چپی های سابق که چند سالی هم طعم زندان را چشیده اند در زندگی روزمره و کار از هر کاپیتالیستی بیشتر مایل به گردآوری پول وخوش گذراندنمی باشند.
بسیاری از همان چپگراهای مارکسیست رفتند به آمریکا و انگلیس، و خنده دار اینکه خیلی از آنها اکنون طرفدار لیبرالیسم آمریکایی اند ( آخه میدونید: "مد روز" عوض شده;-)) ،
زمان شاه دانشجو ها از دولت بورس میگرفتند و در رفاه در اروپا و آمریکا تحصیل و زندگی میکردند ، و تازه در آنجا کنفدراسیون (انجمن چپی های ضد شاه) تشکیل میدادند ، تا حوصله شان سر نرود ،