مقالات احمد کسروی
نویسنده:
احمد کسروی
امتیاز دهید
گردآورنده: یحیی ذکاء
مجموعه ای از مقالات کمیاب احمد کسروی
چاپ اول: تهران 1334
چاپ دوم: برلین 1368
ناشر: انتشارات یاسمین
بیشتر
مجموعه ای از مقالات کمیاب احمد کسروی
چاپ اول: تهران 1334
چاپ دوم: برلین 1368
ناشر: انتشارات یاسمین
آپلود شده توسط:
persianking
1388/09/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مقالات احمد کسروی
اجازه بدهید برای ساده سازی و تسهیل صورت سوال آنرا به شکل دیگری و خیلی مختصر بیان کنم. بیایید فرض کنیم یک شخصی (خدای نکرده منظورم حضرت کسروی نیست) اخیرا مدعی شده که دینی جدید آورده که با آنچه که شما تاحالا میشناختید فرق دارد.
خواهشمندم بگویید با شنیدن این خبر چه فکری به ذهنتان گذر میکند؟
ممنون
اما در بسط و تشریح کامنت قبلی ام. امروز که ما در قرن بیست و یکم به جهان نگاه میکنیم فرقه های زیادی میبینیم متضاد و ناهمگون ، بیرون آمده از بطن اسلام، درحالی که ناممکن است بنیانگذار این دین بیش از یک دین آورده باشد. بدون نیاز به تحقیق در صحت و سقم ادعاهای این نوآوران دینی، با توجه به تضادها و دشمنی های آن فرقه ها به سادگی میتوان به این نتیجه رسید که عمده آنها بدلی و جعلی هستند. چطور ممکن است از مادری چندان فرزند از رنگ و شکل و نژاد و .... مختلف و گوناگون پا به عرصه وجود بگذارد؟؟
کسروی به شیوه ناچوانمردانه ای کشته شد اما آیا این دلیل کافی است تا از او یک شهید راه حق بسازیم و بیهوده در مقامات و کرامات و فضایل نداشته اش اغراق کنیم؟ دربین گروه های اشرار هم اتقاق میافتد که یکی از پشت به آن دیگری خنجری بزند اما آیا این از شخص خنجر خورده یک اسطوره میسازد؟ باور بفرمایید شیوه مرگ اشخاص الزاما و ضرورتا نشانگر شیوه زندگی آنها نیست.....
همین است وهمین است و همین است
واقعیت در بیشتر موارد همین است.
تا پیش از شعله ور شدن اخگر انقلاب کبیر فرانسه هیچکس گمان نمی برد این روشنفکران انسان گرای نازنین گیوتین خون ریز را بر قرار نمایند.
پول پوت وهمفکرانش با افکار آزادی خواهانه و بشر دوستی به هیچ روی بیگانه نبودند زیرا در فرانسه دانش آموخته بودند ولی همین بقول معروف "آب سن خورده ها" به هنگام عمل نه تنها برای بهسازی و بدست آوردن جامعه آرمانی وبی طبقه خویش دست به کشتار پزشکان و آموزگاران زدند بلکه یکی از ذلایل اعدام انقلابی داشتن عینک به عنوان نماد منحط بورژوازی وشهر نشینی بقول ایشان فاسد بود.
دو مثل عوامانه در این موارد بیان می دارند که:
"یارب مبادا که گدا معتبر شود چون معتبر شود ز خدا بی خبر شود"
و
"خداوند خر را شناخت وبه او شاخ نداد"
تا آنجایی که شنیده و خوانده ام کسروی نه تنها از رانت های دولتی بهره ای نبرد بلکه بنا بر دلایلی چون رک گویی و عدم تمایل به دامن زدن به مباحث عرفانی و حکایت های چهل درویش قلندر خاکستر نشین در میان رجال ادبی و سیاسی نیز چندان پیرو نداشت و منتقدان وحتی مخالفان به خون تشنه اش نتوانستند انگ فساد مالی و رانت خواری را به او به چسبانند.
کسروی بیشتر راه حل های کاربردی با توجه به شرایط فرهنگی واجتمایی وسیاسی حاکم بر جامعه را تعریف می نمود تا خیال پردازی در یک جامعه آرمانی بدون طبقه دست نیافتنی که از قضا معتقدان به آن به هنگام بر نشستن بر سریر قدرت بیش از دیگران دست به کشتار و خون ریزی خواهند زد.
کسروی بت نبود.
تمامی عقاید ونوشتارها و کتاب های او مانند آثار دیگر اندیشمندان ونویسندگان جای بحث وگفتگو دارد ولی گویا آن شیوه کشتن او نمایانگر این امر بود که دوستان دیگر پاسخی مستدل و منطقی در چنته نداشتند.
یک جا نوشته اید:"" کسروی برای خودش دین پاک و زبان پاک هم اختراع کرده" جای دیگری می گویید: "" آنچه با اطمینان می توان گفت اینست که او رویای بدعت در دین را در سر داشته""
بلاخره معلوم نیست از دید شما کسروی بدعت گذار در دین بود یا مدعی پیامبری و مخترع دینی جدید؟
وقتی کسی اقدامی به تاسیس حکومت مذهبی نکرده است، یعنی: نه شعارش را داده، نه کتابی در مورد تاسیس یک حکومت دینی نوشته، نه حزبی برای رسیدن به این هدف تشکیل داده و نه افرادی را با سلاح کمری (که روی آن حک شده حکومت دینی تاسیس باید گردد) ترور کرده، نمی شود او را به جرم عمل انجام نداده مواخذه کرد و بعد او را با داعش یا شیخ صادق خلخالی مقایسه کرد و مدعی شد این افراد در کنار هم قرار می گیرند.
دیکته ننوشته غلط ندارد.
با منطق شما می شود گفت: شاید رویای دکتر علی شریعتی این بود که با سخنرانی هایش برای خود گروهی به وجود بیاورد و بعد از طریق آن گروه قدرت را به دست و بگیرد و بعد اقدام به تصفیه مخالفانش کند و کارهای پل بوت را در ایران تکرار کند.
می شود گفت هدف اصلی کسانی مثل میرزا اسماعیل شعار، حیدر علی قلمداران، فضل الله برقعی یا حتی سیدجمال الدین اسعد آبادی این بود که با بدعت در دین حکومتی مذهبی درست کنند و در مقام بدعت گزار به رهبری این حکومت برسند، و در مقام پیشوای "این حکومت فرضی و خیالی" تبدیل به دیکتاتورهای خون ریزی بشوند و پدر مخالفانشان در بیاورند.
با چنین منطقی می توان گفت کسی چه می داند شاید قربانیان استالین یا هیتلر بدتر از آن دو بوده اند و ""آب گیرشان نمیاید وگرنه شناگران قابلی"" بودند و اگر قدرت به دستشان می افتاد بد تر از هیتلر و استالین انجام می دادند.
خوب فعلا که چنین نشده و موضوع بر عکس است.
کسروی قصد نداشت حکومت مذهبی درست کند......
[/quote]
شاید بتوان به اطمینان گفت کسروی فساد مالی نداشت اما اینکه آیا او قصد داشته یک حکومت مذهبی برای خودش درست کند یا نه قابل اثبات و ابدا به این شکل که شما میفرمایید آشکار و عیان نیست. خود کلمه " قصد " که شما به کار میبرید به معنی نیات درونی یک شخص است. نیات درونی افراد الزاما آنجه که بر زبان می آورند نیست. شما نمیتوانید بدانیدکه نیات درونی یک شخص آن هم شخصی که به قول خودتان سالهاست مرده چه بوده. اما با نگاهی به آثار او راحت تر میتوان قبول کرد که کسروی به دنبال تشکیل حکومت مذهبی بوده تا اینکه بگوییم اصلا قصد تشکیل یک حکومت مذهبی برای خود نداشته. او برای خودش دین پاک و زبان پاک هم اختراع کرده بود و اینکه نتوانست به نیاتش جامه عمل بپوشاند دلیل بر آن نیست که چنین قصدی هم نداشته. به قول مثلی معروف میگویند فلانی آب گیرش نمیاید وگرنه شناگر قابلی است. سوال بنده اینست که آیا کسروی امکان دست یازیدن به قدرت را داشت و استفاده نکرد یا اینکه چنین فرصتی برایش فراهم نشد؟ نکته ای که لازم میدانم از پیش یاداور شوم اینست که حرص مال و حرص قدرت دو مقوله کاملا جدای از هم هستند. تاریخ دیکتاتور های خونخواری را به یاد دارد که زندگی بسیار ساده داشتند. حداقل چیزی که با اطمینان میتوان گفت اینست که او رویای بدعت در دین را در سر داشته و اگر رویایش عملی میشد چه کسی پیشوای این به اصطلاح دین پاک میشد؟؟ از این دین پالاییدن ها زیاد داریم. چه اسلام و چه مسیحیت. بقیه را نمیدانم اما همین دو دین در مجموع سه میلیارد پیرو دارند و صدها فرقه
کسروی :ما منکر شعر نیستیم و نمی گوییم شعر نباشد گفته ما این است که بی آنکه مطلبی باشد تنها به نام آن که شعری سازد به آن بپردازد ما می گوییم این یاوه سرایی است!
کسروی معتقد است که حافظ و خیام ها جامعه را به انحراف کشیده اند و باعٍث عقب ماندگی جامعه هستند و این ها با ستایش گزافه از باده، یاوه بافی کرده اند و همچنین مردم را به سوی جبری گرایی هدایت کرده اند و ادامه می دهد که منظور این شاعران این است که 'این جهان یک دستگاه بیهوده ایست ... و ما باید به هیچ کوششی نپردازیم و با مستی و خوشی وفت گذرانیم' و مخالفت خود را با این طرز تفکر بروز می دهد و به نظر او این افراد محکوم هستند.
برداشت من این است که کسروی نیت خیری داشته و او از علمی نبودن جامعه آزرده بوده و سعدی و حافظ ها را یکی از دلیل های تاریخی این موضوع دانسته!پس او کتاب ها را می سوزاند تا مردم را از خطر آن ها آگاه سازد،بنده به کسروی به عنوان محقق و اندیشمند احترام می گذارم و فکر می کنم او بیماری را درست تشخیص داد اما علت را غلط و درنتیجه نسخه را اشتباه پیچید،او فراموش کرد که خود او با این کار آزادی بیان را هدف قرار داده و این شاعران کتاب های خود را به زور در دهان مردم نچپاندن و شاید به قول دوستان اینها شایدخود معلول بوده اند!او سعی کرد با بررسی فافیه ها نشان دهد که این شاعران با چسب زدن قافیه ها یاوه سرایی کرده اند و در نظر خود ذهن آنها را خوانده و بی هدفی آنها را اشکار کرده است! و کسروی یادش رفت که باده خواری هم خود هدفیست!!! او ادامه می دهد :'حافظ این کار را،یک کار هنری می پنداشته و جز این مقصود دیگری نداشته است'!اما سوال اینجاست که آیا ما میتوانیم دیگران را از بروز کاری که هنری(هر چند بی سود) می پندارند،منع کنیم؟!(حداقل الان که با کتاب رکورد های گینس داریم آنها را تشویق می کنیم!)و البته عده ای با هفت لایه خواندن اشعار حافظ ،کسروی را به ظاهر بینی متهم می کنند (که در مورد سعدی و خیام نمی توانند این دفاع را انجام دهند)که بنده با این دفاع مخالفم و البته اشکال های دیگر به این عقیده کسروی وارد است که مجال پرداختن به انها وجود ندارد.
عده از دوستان با شیوه حذف فیزیکی کسروی مخالف بودند!!فقط با شیوه؟!!و بعضی ها هم گفتند او حرف مفت زد و مخالفت خود را با عقیده مردم بطور واضح بیان کرد!پس نتیجه اش مرگ به شیوه فجیع بود!نمیدانم !وفتی کسی حرف مفت می رند،اگر با بحث بتوانیم اثبات کنیم حرف مفت زده ،خوب این کار باعث تقویت عقیده مخالف حرف مفت می شود،اگر قسمتی از ان درست باشد باز هم ما با برداشت آن قسمت درست باعث تقویت عقیده خودمان می شویم!! اگر کلا درست باشدکه.....پس چرا حذف فیزیکی یا قانونی؟! اگر به خود اطمینان داریم، بگذاریم همه حرف بزنند....
کسروی در مورد تاریخ و زبان شناسی حرف های زیادی برای گفتن داشت...
و اما در اخر
به نظر من کسروی 50ساله به طریقی(شاید) به نیچه نزدیک است!او هم می خواست راهنمای مردم دوره خود باشد و او هم می خواست مردم هم عقیده او باشند.....
هر که کتابی سازد،یا چیزی بر جایی نویسد، لابد در دل کند که این سخن قومی فرا ستانند و قومی رد کنند؛ و اگر نه چنین کند رنجور گردد، و جمله کارها هم چنین است. حق و باطل از هر نوعی که باشد، قومی فراستانند و قومی رد کنند، پس دل از گفت مردمان فارغ باید داشت و حق می باید گفت. " شیخ الاسلام احمد جام، منتخب سراج السایرین باب چهارم، ص 21"
داستان پایین تنها طنزی است که امیدوارم جو سنگین این صفحه را تا حدودی متعادل نموده و پیشاپیش از جناب خرتوخر طلب عفو و بخشش می نمایم:
******************************************************
سواره نظام قزاق آرتش سرخ به فرماندهی مارشال بودیونی در حالی که در پشت سر خویش مسیری از خون ودود وخاکستر برجای نهاده برای گسترش انقلاب سرخ در حال حرکت است. در این میان اما جناب خرتوخر که به دلیل دلیری و شجاعت مقام مهم پرچمداری آسواران را بدست آورده سرود خوانان در جلوی ردیف قزاقان و سالدات های سرخ به پیش می تازد.
با وجود خشونت و درندگی و دایم الخمری آسواران که آنها را در لشکر شهره نموده جناب خرتو خر که عینک پنسی بر چشم زده و موهای شقیقه اش جو گندمی گردیده همواره پس از پایان نبرد (بخوانیم قتل و نابودی در سرزمین هایی که به عنوان صدور انقلاب سرخ به میان دیگر خلق های برادر به ویرانه بدل گردیده) شروع به مطالعه نموده و سخنان پر شور اوبرای معدود سوارانی که شعله ای از دانش در درون دارند بیدار کننده است.
پرچمدار خرتوخر به مشکلی بزرگ برای رفقای کمیسری سیاسی آسواران بدل شده بود. از سویی به دلیل پایبندی بی چون وچرا به آموزه های ابر رفیق وبزرگ رفیقان دور و بر امکان خرده گیری وتیرباران انقلابی او وجود نداشت و از سوی دیگر به آن میزان هم گوسپند صفت نمود که با حرف خشک و خالی و شکم گرسنه بتوان از او به عنوان گوشت دم توپ استفاده نبود و گهگاه این ترس در دل رفقای کمیسر سیاسی دلهره آرین بود که مبادا این رفیق خر تو خر اندیشمند یکی از بازوهای رفیق تروتسکی باشد؟(داستان ما پیش از کله پا کردن تروتسکی و خداوندگاری دایی یوسف مهربان روی می دهد)
اما همواره دنیا بکام بودیونی وتوخاچفسکی واستالین تشنه قدرت نبود.
پس از پیروزی های خونبار روزهای نخست این آرتش خونخوار به اصطلاح آزادی بخش برای نخستین بار به آرتش میهن پرستانی حرفه ای ومجهز ومصمم برخورد نمود... آسواران قزاقان سرخ با طلوع خورشید با شنیدن صدای شیپور حمله در حالی که شوشکه ها را بر بالای سر تاب می دادنند بسوی دشمن حمله نمودند ولی اینبار آتشبار پیوسته توپخانهوسنگربندی های اصولی باعث توقف وتلفات شدید قوای سرخ گردید.
در این میان خرترخر که با مشاهده فرار رفقا تپانچه نوغان خود را از جلد کشیده وچند فراری را با گلوله زد برای روحیه دادن به آسواران مردد پرچم سرخ بدست به پیش می تازد ولی شلیک گلوله سربازی میهن پرست اسب خرتوخر را هلاک کرده وخرتوخر بر زمین می غلتد.سرباز میهن پرست سرنیزه آخته خویش را تا قبضه بر سینه ستبر خرتوخر فرو کرده و ناگهان تمام شدن کار تاواریش خرتوخر شروع می شود.
سرباز میهن پرست برای یافتن نقشه و مدارکی که برنامه های بعدی دشمن را دریابد شروع به جستجو در لوازم خرتوخر می نماید و ناباورانه به کتاب هایی از جنس ادبیات وتاریخ برمی خورد که دید او را نسبت به دشمن جانی دگرگون می نماید.
با ملاطفت بر بالین خونین خر توخر آمده و می گوید:
... دوست عزیز کاری است که برایت انجام دهم؟
خر توخر در حالی که به زحمت سخن می گوید به طور مقطع ودر حالی که با هر بار لب زدن خون از دهانش خارج می شود می گوید:
" ایکی ایستکان چایی لب دور لب سوز با قند اضافه!!!!!!!"
هنگامی که سرباز میهن پرست به زحمت بجای یک استکان کمر باریکدر فنجانی چای می آورد با صحنه ای دلخراش و در عین حال تاثیر گذار روبرو می شود؛
خر توخر این پرچمدار اندیشمند در حالی این جهان را وداع گفته بود که با خون سرخ خویش بر زمین سرد معرکه نبرد اینگونه نگاشته بود:
"زنده باد بلشویسم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!"
یک چنین دیدگاهی از خرتو خر بعید است آخر جناب خر تو خر این چه مقایسه ای بود که نمودید چطور احمد کسروی را که خود قربانی جهل و خرافات شد به یک چنین افراد و گروهی که تولید کننده خرافات است مقایسه نموده اید؟