مقالات احمد کسروی
نویسنده:
احمد کسروی
امتیاز دهید
گردآورنده: یحیی ذکاء
مجموعه ای از مقالات کمیاب احمد کسروی
چاپ اول: تهران 1334
چاپ دوم: برلین 1368
ناشر: انتشارات یاسمین
بیشتر
مجموعه ای از مقالات کمیاب احمد کسروی
چاپ اول: تهران 1334
چاپ دوم: برلین 1368
ناشر: انتشارات یاسمین
آپلود شده توسط:
persianking
1388/09/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مقالات احمد کسروی
سخنان من اینهاست که مینویسم به آنچه دیگران از زبان من گویند ارج نگزارید.
اگر بخواهم روال بحث را از انجا که با شما شروع کردم دنبال کنم به داعش و .. بر نمیگردد. آن دیدگاه جناب کبیر در کبیر بود. معهذا اگر بخواهید از آن نقطه هم دنبال کنید توضیحات شما ربطی به دیدگاه ایشان نداشت. ایشان گفتند این سه از نظر افراطی بودن باهم تشابه دارند نه از نظر تلاش برای تشکیل یک حکومت دینی. حکومت دینی چیزی بود که شما برداشت کردید که کاملا زاییده خیالات خودتان بود. وگرنه دیدگاه کبیر در کبیر چنین معنایی ابدا نمیدهد. اما وقتی که مایلید از آن نقطه شروع کنید باید بگویم که دیدگاه ایشان را بسیار نزدیک به حقیقت دیدم. شما در پاسخ به کامنت ایشان گفتید: " کسروی قصد نداشت حکومت مذهبی درست کند. کسروی قصد نداشت که عقایدش را به زور تکفیر و چاقو و اسلحه در سر مردم بکند." زور و تکفیر غیر از سوزاندن کتابهای دیگران است؟ از اشخاص دیگر هم بپرسید. بپرسید کسی که کتابها و عقایدی را که باب پسندش نباشند میسوزاند و نابود میکند چطور آدمی میتواند باشد؟ کسی که در دین میپیچد و بر ضرورت آن تاکید میکند و دین قبلی را مردود میشمارد چه خیال دیگری در سر دارد؟ شما میگویید کسروی راهنمای راه حقست؟ آن شیوه کنید که او به شما اندرز میدهد و قدم بر قدم او بنهید. هر کس نان از عمل خویش خورد.
توانگری نه به مالست پیش اهل کمال
که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
محل قابل و آنگه نصیحت قائل
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال
به چشم و گوش و دهان آدمی نباشد شخص
که هست صورت دیوار را همین تمثال
نصیحت همه عالم چو باد در قفس است
به گوش مردم نادان چو آب در غربال
دل ای حکیم درین معبر هلاک مبند
که اعتماد نکردند بر جهان عقال
مکن به چشم ارادت نگاه در دنیا
که پشت مار به نقش است و زهر او قتال
نه آفتاب وجود ضعیف انسان را
که آفتاب فلک را ضرورتست زوال
چنان به لطف همی پرورد که مروارید
دگر به قهر چنان خرد میکند که سفال
برفت عمر و نرفتیم راه شرط و ادب
به راستی که به بازی برفت چندین سال
کنون که رغبت خیرست زور طاعت نیست
دریغ زور جوانی که صرف شد به محال
زمان توبه و عذرست و وقت بیداری
که پنج روز دگر میرود به استعجال
کنون هوای عمل میزند کبوتر نفس
که دست جور زمانش نه پر گذاشت نه بال
چنان شدم که به انگشت مینمایندم
نماز شام که بر بام میروم چو هلال
وصال حضرت جانآفرین مبارک باد
که دیر و زود فراق اوفتد درین اوصال
به زیر بار گنه گام برنمیگیرم
که زیر بار به آهستگی رود حمال
چنین گذشت که دیگر امید خیر نماند
مگر به عفو خداوند منعم متعال
بزرگوار خدایا به حق مردانی
که عارفان جمیلاند و عاشقان جمال
مبارزان طریقت که نفس بشکستند
به زور بازوی تقوی و للحروب رجال
یقدسون له بالخفی والاعلان
یسبحون له بالغدو والاصال
مراد نفس ندادند ازین سرای غرور
که صبر پیش گرفتند تا به وقت مجال
قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند
شب فراق به امید بامداد وصال
به سر سینه این دوستان علیالتفصیل
که دست گیری و رحمت کنی علیالاجمال
رهی نمیبرم و چارهای نمیدانم
بجز محبت مردان مستقیم احوال
مرا به صبحت نیکان امید بسیارست
که مایهداران رحمت کنند بر بطال
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال
توقعست به انعام دائمالمعروف
ز بهر آنکه نه امروز میکند افضال
همیشه در کرمش بودهایم و در نعمش
از آستان مربی کجا روند اطفال؟
سؤال نیست مگر بر خزائن کرمش
سؤال نیز چه حاجت که عالمست به حال
من آن ظلوم جهولم که اولم گفتی
چه خواهی از ضعفا ای کریم و از جهال
مرا تحمل باری چگونه دست دهد
که آسمان و زمین برنتافتند و جبال
ثنای عزت حضرت نمیتوانم گفت
که ره نمیبرد آنجا قیاس و وهم و خیال
ختام عمر خدایا به فضل و رحمت خویش
به خیر کن که همینست غایةامال
بر آستان عبادت وقوف کن سعدی
که وهم منقطعست از سرادقات جلال
سعدی
در کل حرفهای درستی است فقط به شرطی که دارای دستگاه نیت خوان باشیم، تا پی ببریم کسروی نیت اصلی اش چه بود.. اعمالش نمایشی! بوده یا نه...
دوست عزیر در مورد کسی صحبت می کنیم که درست یا غلط نظراتش و زندگیش در طی این سالها (بیش از 50 سال) زیر ذره بین بوده. وقتی بعد از این همه سال کسی مثل رسول جعفریان می گوید کسروی دین به مفهوم سنتی اش را قبول نداشت! و دعوی پیامبری به مفهوم رایج آن نداشت، موضوع روشن است. نیازی به این همه شرح و تفضیل ندارد. مگر این که شما دلیل قاطعی داشته باشید (نه نیت خوانی و گویا و شاید)
[quote='saeidborji'] گاندی یک شبه قاره پیرو داشت. اما معتقد بود مسلمان و هندو باید باهم و با صمیمیت زندگی کنند و هیچگاه به کوبیدن دینی نپرداخت زیرا به دنبال جمع کردن عده ای دور خود از راه تفسیر دین نبود. جایی خواندم که یک روز یک مسیحی به نزد گاندی میرود و میگوید من را به به آیین هندو راهنمایی کن. گاندی در پاسخ میگوید رستگاری روح و جان تو در مسیحیت است. [/quote]
در این داستان دقیقا گاندی کار کسروی را کرده. گاندی مگر عالم دین هندو بوده که این طور نصحیت کرده؟ نه با منطق دین مسیحیت یک فرد هندو رستگار می شود، نه با منطق هندو یک فرد مسیحی رستگار است. می شود نتیجه گرفت احتمالا گاندی هم می خواسته مذهبی جدیدی بیاورد. مطابق دین اسلام - اصل دین اسلام - یک هندو کافر است و تا ابد کافر می ماند...حالا باید چه کار کنیم که مثل کسروی به بدعت گزاری در دین! متهم نشویم..؟؟
واقعیت این است که گاندی باید به این فرد می گفت دینت را برای خودت و در دلت نگه دار، خواستی هندو بشو، خواستی مسیحی ولی در زندگیت بیرونیت، در اجتماع، عقاید مذهبی ات را کنار بگذار و به نیروی عقلت و خردت و وجدانت تکیه کن.. هر چند اگر گاندی حوادث بعدی را در شبه قاره هند می دید (از هندو های افراطی تا مسلمانان افراطی و ایضا مسیحیان افراطی) قطعا در گفته اش به این فرد در مورد راه رستگاری قطعا تجدید نظر می کرد.
[quote='saeidborji'] شما از اشخاصی اینجا نام میبرید. دقت کردید که اینها هم هیچکدام دعوی نبوت نکردند؟؟ [/quote]
دعوی نبوت نکردند.. چون نیاز نبود. چون همه این افراد که اسم بردم قدرت فراوانی داشتند. در عوض مریدانشان هزاران معجزه و کرامت برایشان نقل کرده اند که دست کمی از نبوت نداشته.
[quote='saeidborji'] خوشبختی و بد بختی ملتها بر خلاف گفته کسروی درگرو دینشان نیست یا خواندن رمان و شعر کهن.[/quote]
خوشبختی یا تیره بختی ملتها در درجه اول به آن چیزهایی است که فرهنگ، اعتقادات، شیوه زندگی و رفتارشان را می سازد. سعادت ملتها به آن چیزهایی است که نگرش آنها به جهان و پدیده های آن را شکل می دهد. قاعدتا شعر کهن نیز در این میان جای خودش را دارد - برای مثال رجوع کنید به کتاب جامعه شناسی نخبه کشی، که شکر خدا نویسنده اش مرید کسروی نیست.
عجب!!!
از بحث بر سر اصل دین رسیدیم به اینکه به اینکه بهتر است یک انسان صادق خالص مثل فروید یا مثل راسل موضع خود را در باره دین صریح و بی ابهام به مخاطب خود ابراز کند!
فکر می کنم بهتر باشد یک بار دیگر روند بحثمان را بررسی کنیم.
بحث از مقایسه یکی از دوستان بین کسروی و شیخ صادق خلخالی و داعش و امکان همراهی بین این افراد آغاز شد، حقیر گفتم "کسروی قصد تشکیل حکومت دینی نداشت" شما گفتید: ".. با نگاهی به آثار او راحت تر میتوان قبول کرد که کسروی به دنبال تشکیل حکومت مذهبی بوده... برای خودش دین پاک و زبان پاک هم اختراع کرده بود و اینکه نتوانست به نیاتش جامه عمل بپوشاند دلیل بر آن نیست که چنین قصدی هم نداشته.مثلی معروف میگویند فلانی آب گیرش نمیاید وگرنه شناگر قابلی است... آیا کسروی امکان دست یازیدن به قدرت را داشت و استفاده نکرد یا اینکه چنین فرصتی برایش فراهم نشد؟... تاریخ دیکتاتور های خونخواری را به یاد دارد که زندگی بسیار ساده داشتند. حداقل چیزی که با اطمینان میتوان گفت اینست که او رویای بدعت در دین را در سر داشته..""
توضیح شما سرپا تناقض است: کسروی اگر قصد تشکیل حکومت دینی (آن هم به رهبری خودش را داشت!) مثل فدائیان اسلام جزوه و کتاب در این مورد چاپ می کرد (آنها هم دستشان به قدرت نرسید، البته فقط در آن زمان) گذشته از این نمی شود افراد را به گناه نکرده محکوم کرد چون گویا آب گیرشان نمی آمده و گرنه شناگران قابلی بوده اند! یا ممکن است بعدها دیکتاتورهای خونخواری بشوند. مبنای قضاوت در مورد افراد شیوه زندگی آنهاست، کسروی گروه درست نکرده بود که مخالفان عقیده اش را حذف کند در مقابلش طرف مقابل که اتفاقا او هم دستش به قدرت نرسیده بود این کار کرد.
در ادامه شما از بنده پرسیدید: "".... امروز که ما در قرن بیست و یکم به جهان نگاه میکنیم فرقه های زیادی میبینیم متضاد و ناهمگون ، بیرون آمده از بطن اسلام، درحالی که ناممکن است بنیانگذار این دین بیش از یک دین آورده باشد. بدون نیاز به تحقیق در صحت و سقم ادعاهای این نوآوران دینی، با توجه به تضادها و دشمنی های آن فرقه ها به سادگی میتوان به این نتیجه رسید که عمده آنها بدلی و جعلی هستند. چطور ممکن است از مادری چندان فرزند از رنگ و شکل و نژاد و .... مختلف و گوناگون پا به عرصه وجود بگذارد؟؟""
با آوردن مثال اسلامهای متفاوت، خواستم به شما نشان دهم که این فرقه های گوناگون هیچ ربطی به نوآوران و بدعت گزاران و دین تراشان ندارد، این سرنوشت هر عقیده ای و نیاز جامعه بشریت است که باعث به وجود آمدن شاخه های مختلف در دین می شود (مثل لوتر) و اصلا نمی شود فهمید کدام بدلی است و کدام جعلی است. و نتیجه اش بحثهای بی حاصلی است که به هیچ جا نمی رسد.
این فرقه های مختلف و متضاد و ناهمگون (در اینجا مورد بحث اسلام است) بر خلاف گفته شما توسط نوآوران دینی تاسیس نشده اند که حالا بخواهیم پای امثال کسروی را به این میان باز کنیم.. مثال روشنی هم زدم این ناهمگونی در اعتقادات دینی به حدی است که در دین اسلام و در مذهب تشیع فقط در ایران ظرف صدسال ده ها قرائت از مذهب به وجود آمده که همگی نه توسط نوآوران دینی بلکه توسط عالمان محافظه کار دینی مطرح شده اند. چطور می توان فهمید کدامشان اصلند و کدام بدلی و جعلی؟
و البته مثال دسته اشرار و خنجر خوردن یکی از آنها از پشت و ربطش با قتل کسروی که... که از آن استدلال هاست که...
اسلام شیخ فضل الله نوری (مخالف مجلس شورا و مشروطه است مشروطه را کفر می داند) اسلام آیت الله بهبهانی و طباطبایی و نایینی (طرفدار مشروطه اند) - اسلام آیت الله زنجانی (معتقد است که شیخ فضل الله نوری مفسد فی الارض است) اسلام آیت الله بروجردی (با شاه و مصدق مدارا می کند) اسلام آیت الله کاشانی، اسلام نواب صفوی (با آیت الله بروجردی مخالف است) اسلام آیت الله میلانی، اسلام آیت الله خمینی، اسلام آیت الله طالقانی (طرفدار مصدق است) .[/quote]
دعوی پیامبری نکردن با نیت آنرا نداشتن متفاوت است. کسی که دعوی پیامبری میکند علنا به قوم خود میگوید که از جانب خدا وحی دریافت میکند. کسی که نیت امام شدن یا پیامبر شدن در سر دارد ابتدا زمینه پذیرفته شدن خود را در اذهان مردم بوجود میاورد و با نمایشی از اخلاق و خیرخواهی و .... مستمعان را و واکنش آنها را میسنجد تا در موقع مناسب نقشه خود را عملی کند. زیرا میداند که اولین شکست در چنین نقشه ای آخرین شکست خواهد بود. پس از آماده سازی اذهان ابتدا از نزدیکترین اقارب و دوستانی که ذهنشان را آماده برای پذیرفتن ادعایش میبیند شروع میکند و ضمن اینکه سعی دارد گروندگانی برای خود فراهم کند میداند که این گروندگان حامیان و مبلغان او نیز خواهند شد. شما خود این موضوع را بهتر میدانید که هر کاری به مقدمه چینی نیاز دارد و هیچ کس از اول از قصد و نیت نهایی خود با کسی سخن نمیگوید.
یک انسان صادق و خالص و روراست مثل فروید یا مثل راسل موضع خود را در باره دین صریح و بی ابهام به مخاطب خود ابراز میکند: "داستانی که در گذر زمان به عنوان واقعیت پذیرفته شده."
اینان نه تنها به دنبال تحمیق توده ها و سوء استفاده از باورهای مردم نیستند، بلکه به دنبال زدودن ابهام و کشف حقیقت نیز میباشند. ملیاردها دین دار روی این زمین میزیند. مسلما چنین شخصیت هایی به دنبال گفتن داستانهای عامه پسند و جلب مخاطب نیستند چرا که در مقابل خود ملیاردها دین دار و صدها هزار دستگاه و تشکیلات مذهبی دارند. در نقطه مقابل اینان افرادی هستند که پی به زودباوری مردم برده و هر روز با ایده ای نو به دنبال سوق دادن افکار به سمتی مشخص و مسلما همانکه خود میدانند هستند. کسی که امروز میگوید دین خیلی خوب است اما قدیمی اش کهنه شده و به درد نمیخورد به دنبال چیست؟ هر کسی که میخواهد دین جدیدی بیاورد ابتدا سعی میکند تمام آثار دین قبلی را که به صور فیزیکی یا باور صرف وجود دارند در هم بشکند و بزداید. شما در دیدگاه خود مثال های زیادی زدید که چطور این افراد با کوبیدن مواضع دیگری سعی در جلب نظر عوامان هستند. انواع و اقسام اسلام. هوشیار باشید دوستان. به صرف اینکه گفته های فلانی جالب و منطقی و روشنفکرانه به نظر میرسد آنها را به عنوان حقیقت ناب نپذیرید و ابتدا قبل از هرچیز از خود بپرسید قصد نویسنده آن کتابها چیست؟ آیا به دنبال حقیقت گویی هستند یا صرفا بازی دادن افکار مردم؟ گاندی یک شبه قاره پیرو داشت. اما معتقد بود مسلمان و هندو باید باهم و با صمیمیت زندگی کنند و هیچگاه به کوبیدن دینی نپرداخت زیرا به دنبال جمع کردن عده ای دور خود از راه تفسیر دین نبود. جایی خواندم که یک روز یک مسیحی به نزد گاندی میرود و میگوید من را به به آیین هندو راهنمایی کن. گاندی در پاسخ میگوید رستگاری روح و جان تو در مسیحیت است. شما از اشخاصی اینجا نام میبرید. دقت کردید که اینها هم هیچکدام دعوی نبوت نکردند؟؟ مقاصد و نیات آنها را چگونه میبینید؟؟ چه با عینک و کراوات چه در هر شکل و لباس دیگر چه فرقی میکند که ظاهر طرف چیست؟ متاسفانه اکثرا مردم به ظاهر گوینده اهمیت بیشتری میدهند تا به گفتارش.
از مسیحی و مسلمان و بهایی و زرتشتی گرفته تا آتیست، هم خوب در میانشان دیده ام و هم بد. خوشبختی و بد بختی ملتها بر خلاف گفته کسروی درگرو دینشان نیست یا خواندن رمان و شعر کهن.
آقای کسروی اگر بگوییم که همهی عقب افتادگی تودهی ایرانی در هنایش ( اثر) اشعار زهرناک است بیشک بیجا نگفتهایم. روزی که همهی پیشوایان ملل مردمان خود را براستی و کوشش و کار ترغیب میکردند ، مفاخر ملی ما نیز ساختهی فکر خود را در لباس شعر بیرون میدادند. شگفت آنکه بزودی این اشعار گل سرسبد کتابخانهها شد ، تا جاییکه با دلکشترین نغمهها در صفحات گرمافون خوانده میشود :
می نوش که عمر جاودانی این است خاصیت روزگار فانی این است
هنگام گل و لاله و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی این است
این است انگیزهی عقب افتادگی ما. راستی جای غمگساری است شاعریکه این تودهی بیخبر سنگ هواخواهیش را بسینه میزند میگوید :
لب باز مگیر یکزمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام
و باز :
ایام شباب است شراب اولیتر هر غمزدهی مست و خراب اولیتر
عالم همه سربسر خرابست خراب در جای خراب هم خراب اولیتر
آقایان مخالف این است گفتههاییکه شما با هزاران تبختر خاطر مفاخر ملیش مینامید و برخ بیگانگان میکشید[؟].
بیایید یک دم از هوچیگری دست بردارید و بحال این تودهی گمراه رحم کنید ، با چشم بازتر به محیط خود بنگرید عقاید مردان قرن هفتم را بخودشان بازگذارید تا از این کجروی نجات یابیم ، بیایید دست یگانگی بهم داده و بر ضد شعر ( مقصود شعر بد و گمراه کننده است ) ، رماننویسی ، نوحه سرایی ، دعا نویسی ، صوفیگری ، درویش مسلکی ، فحشاء ، میخوارگی نبرد کنیم و نژاد ایرانی را ازین آلودگیها پاک و چون آئینه شفاف کنیم سپس راههای راست را برگزینیم تا کشتی ما از این گرداب نجات یابد. شگفت آنکه بیشتر مخالفین ما کتابفروشانی هستند که قفسههای آنان پر از این گونه کتابهای زهرآلود است یا کسانیکه کتابها را سروده یا منتشر ساختهاند. اینها چون سودهای خود را در نیستی میبینند هو و جنجال راهانداخته و سنگ ناروا بسینه میکوبند.
آقای کسروی شما را از طرف تودهی پاک و نجیب ایرانی باین اقدام مفید که قطعاً سعادت ملت در آنست تبریک میگویم و امیدوارم در انجام این کار نیک کوشا بوده رستگار گردید.
اهواز مصطفی برخشان
(پرچم روزانه شمارهی 216 آدینه 1 آبان ماه 1321)
آقای کسروی دارندهی پرچم
نگارنده از کودکی ذوق ادبی داشتم کتابهایی که در مکتبخانههای قدیم دروس مرا تشکیل میداد : جودی ، حافظ ، گلستان ، مثنوی ، نصاب ابو نصر ، و غیره بود و پس از آنکه دبستان و دبیرستانها پیدا شد کتابهای فارسی که دانش آموزان میخواندند مطالعه کردم بیشتر صفحات آنها هم از همان کتابهایی که مدارس و مکاتب قدیم میخواندیم گرفته شده و رواج یافته است گمان میکردم حقایق دنیا در بطن شعر خوابیده است و حقیقت را باید در لفافهی هزارها شعر پیدا نمود و نثر را برای اظهار حقایق کوتاه میشمردم.
این بود که همیشه دنبال کتابهای شعری را گرفتم. و خواندم بیشتر آنچه کتابهای شعری نوشتهاند تا بجایی که خودم هم قریحهی شعر گویی پیدا کردم ولی بیشتر اوقات که از روی تعمق در شعرهای برجستهی آنها غور میکردم آنچه بیشتر تجسس مینمودم بحقایقی که لازمهی زندگانی و محتاج الیه بسر و نظم و عالم است کمتر بر میخوردم ، و بیشتر قسمتهایی که یأس آور است از قبیل بیپایی زندگانی ، جبر و قضا و قدر ، و مهمل گذاشتن دنیا و عشق ورزی « با شیئی غیر معلوم» مورد بحث آنها است تا اینکه از چندی پیش بخواندن نگارشات روزنامهی پرچم که صد در صد آن نشر حقایق و لب مطالب مورد احتیاج دنیا و آخرت است خو گرفتم و بیپایی شعر را که مورد شک خودم واقع شده بود دریافتم. آنچه در حوصله [؟] و افکار خودم از اثرات شعر و شاعری رسم شده بود شستم مانند جوانی [که] از روی شهوت و مستی شبی را در آغوش زن فریبندهای بسر برده و صبح چشم گشوده پشیمان و مورد تنفر و انزجار وجدان خود واقع شده باشد دیگر از زیبایی بیجای سجع و قافیه ـ تشبیهات و استعارات جناس و لف [و] نشر ـ معما و بدیهه ـ هزل و مطایبه ـ اغراق ـ و حسن طلب و هزاران القابی که بنام صنایع شعری و ادبیات نامیده میشود بیزارم. سخن و گفتار اگر راست و حقیقت است باید مانند نگارشات پیمان و پرچم خالص و عریان باشد اگر دروغ و بیپا است با آرایش و پیرایش مصنوعی راست و درست نمیشود.
متأسفانه در چند سالهی اخیر در ایران مقام عظمتی برای شعرا [بـ]ویژه خیام در نظر خاص و عام قائل شدند و اشعار سراسر زیان آنها را رواج دادند و بقدری ستودند که در افواه و اذهان مانند نقش در سنگ جای گرفته خدا میداند چه زیانهایی نصیب توده شده همین یک رباعی را که بنام خیام مسجل و رواج است :
تا بتوانی خدمت رندان میکن بنیاد نماز و روزه ویران میکن
بشنو سخن راست ز خیام عمر می میخور و ره میزن و احسان میکن
باید سنجید و دید که آیا فساد آن چهاندازه است. ستایش خدا را نکردن ، می خوردن ـ راهزدن ـ دزدی ـ رشوه گرفتن ـ خیانت در امانت ـ تقصیر و جنایت همهی اینها را با چند شاهی یا بیشتر احسان از بین میبرند و خود را تبرئه مینمایند و بروح گوینده رحمت میفرستند که ما را از قید انتظام باطنی خلاص نموده است.
قزوین ص نصری
پرچم : راست است که در سالهای اخیر ، بدخواهانی ( یا بزبان امروزه گویم : خائنانی) برای افزودن به بدبختی ایرانیان یک هیاهوی بزرگی دربارهی شاعران برانگیختند و هزاران کسانی را از جوانان و دیگران آلوده گردانیدند ، ولی سپاس خدا را که نگزاشت آن بدخواهان بآرزوی خود رسند و ما را فیروزمند گردانید که بدینسان تیشه بریشهی همهی بدآموزیها میزنیم و از هر سو پاکدلان بهمراهی ما میشتابند. این داوریها که ما در پرچم بچاپ میرسانیم هر یکی گواه دیگری بفیروزی حقایق است. خدا را سپاس ! خدا را سپاس!
(پرچم روزانه شمارهی 222 سال یکم یکشنبه دهم آبانماه 1321)
اگر متوجه نشدید از شخص ثالثی بپرسید زیرا که من از این ساده تر نمیتوانم بنویسم. معنی جمله من آن چنانی نیست که شما تعبیر کردید. اگر نوشته بودم « در گروه اشرار از این مسایل هست» معنی اش آنی میبود که شما تفسیر کردید. اما چون کلمه "هم" بعد از اشرار آورده ام معنی جمله تغییر میکند.
[/quote]
این جمله شماست: ""دربین گروه های اشرار هم اتقاق میافتد که یکی از پشت به آن دیگری خنجری بزند اما آیا این از شخص خنجر خورده یک اسطوره میسازد؟
بنده هنوز فکر می کنم مقایسه کاملا بی ربطی کرده اید. اصلا گروه اشرار چه ربطی به بحث ما دارد، خنجر خوردن یکی از اشرار توسط یکی دیگر؟! کوچکترین ربطی به مرگ کسروی ندارد. البته می شود برای هر موضوعی هر مثالی زد ولی خوب با واقعیت هزاران کیلومتر فاصله خواهد داشت.مثل مقایسه بین شیخ صادق خلخالی ، گروه داعش و کسروی است. مثل این است که در مورد کسروی که بیش از نیم قرن پیش کشته شده بگوییم کسی چه می داند شاید او قصد تاسیس حکومت دینی داشته! فعلا که کسروی کشته شد و حکومت دینی هم تشکیل نداد، نشانه ای هم دال بر این موضوع در دست نیست.
شما درست می گویید: قطعا وقایعی که در گروه اشرار می گذرد باعث به وجود آمدن یک اسطوره نمی شود.. ولی مطمئن باشید خنجر خوردن یک شرور توسط شرور دیگر، فرق دارد با اینکه:
" یک نویسنده توانا، یک تاریخ دان که حتی دشمنانش بر منصف بودنش گواهی می دهند، یک قاضی با شرف و پاکدامن، یک منتقد تنها به خاطر بیان عقایدش در روز روشن توسط گروهی در محل دادگستری با چاقو و اسلحه گرم قصابی شود و قاتلینش آزاد شوند.""
در چنین موقعیت اندرز شما که نباید تحت تاثیر قرار گرفت چون: ""در بین گروههای اشرار هم اتفاق می افتد کسی از پشت به کسی خنجر بزند، آیا این از این شخص اسطوره می سازد؟؟" کسی را قانع نمی کند.
می گویند "تعرف الاشیاء باضدادها" اشیاء با اضداد خود شناخته می شوند.
آیا بریدن سر میرزا آقاخان کرمانی، خبیر الملک و شیخ احمد روحی، بردار شدن میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلین، نحوه مرگ کلنل محمد تقی خان پسیان، میرزاده عشقی و فرخی یزدی کوچکترین ربطی به اندیشه هایشان ندارد؟ آیا برای شناخت اندیشه های این افراد نمی شود به کسانی که آنها را سربریدند، بردار کشیدند، تپانجه زدند و زجر کش کردند رجوع کرد؟
کسروی در یک جا میگوید دین های قدیمی مثل لباس شوالیه ای و زره و شمشیر و.... است و در گذشته خیلی مقبول و معقول بوده اما حالا با پیشرفتی که در دنیا حاصل شده آن ساز و برگ خنده آور است. از سویی دیگر به اهمیت دین میپردازد و میگوید بی دین نمیتوان زیست. در همان حین، نظریات نوپا و نوظهور برخاسته از غرب در روزگار خود را در مورد تاریخ زمین و تاریخ پیدایش چند چیز دیگر به ناف خواننده میبندد تا متجدد و فرهیخته نیز جلوه کند، ولی بیخبر بود که در آینده همان نظرات نوپا، به چالش های جدی بر خواهند خورد و دینی که او در آن تاریخ برمیگزید نیز ضرورتا در آینده و با پیشرفت زمان مثل همان زره و ساز وبرگ شوالیه ها خنده دار خواهد بود.
کسروی نیز مانند بسیاری دیگر از معاصران خودش از سویی تحت تاثیر حجم عظیم اطلاعات وارد شده از غرب بود که هر روز با مستندی نو به مقابله متون کهن دینی میپرداخت و از سوی دیگر ناتوان از گسستن آن رشته های نهادین و دیرینه ای بود که به میراث رسیده از قرنها، و او را به دین و یکتاپرستی متصل میکرد. در نهایت از فحوای کلام او چنین استنباط میشود که توهم وحی بر او غالب شده و خواسته بوده تا ورژن جدیدی از دین که با علم همخوانی داشته باشد و هر روز کشفیات جدید تیشه به ریشه اش نزند به ایرانیان عرضه کند.[/quote]
تقریبا با کلیت حرف شما در مورد عقاید کسروی موافق هستم. فقط ذکر چند نکته را مهم می دانم.
انتقادات یا حملات کسروی به مذهب تشیع چیز تازه ای نبود، قبل از اون نیز افرادی انتقادات مشابه ای بیان کرده بودند؟، کما اینکه در انتقاد به شعرای کلاسیک نیز کسروی تنها نبود و نیست..
یک بار دیگر به بخشی از نوشته حجت الاسلام رسول جعفریان در کتاب جریان ها و سازمانهای سیاسی مذهبی ایران، بخش جریان های تحجدید نظر طلب طلاب در عقاید شیعه اشاره می کنم:
کسروی معتقد بود که دین تابع مقتضیات زمان است و "ضرورت دین نو" با سلاح اخلاقی و عقلی نو اجتناب ناپذیر است... به همین دلیل بازگشت به اسلام اولیه را توصیه نمی کند و حتی آن را امری محال می داند، برای او مهم پیام های اصلی دین بود: هدفدار بودن جهان، اعتقاد به آفریدگار، اعتقاد به زندگی آینده و زندگی به آیین خرد کردن.
کسروی هرگز ادعای نبوت به معنای آنچه که در ادیان مرسوم است را نکرده بود! او اساسا دین به معنی سنتی را نمی پذیرفت"" به تعبیر یکی از مخالفان کسروی: "تلاش کسروی این بود که لباس بر انگیختگی و نبوت را آنچنان کوتاه کند! که به قامتش اندازه آید!" کتاب نبرد با بیدینی.. نوشته حاج سراج.""
کسروی یک خرد گرا یا راسیونالیسم به تمام معنی بود.
گفتار کسروی شامل مطالب خودش نیز می شود. کسروی مدعی نبود که دارای لوحی آسمانی است که تعالیم الهی در آن ثبت شده و چون علم بر خلاف آن تعالیم را ثابت کرد باید گفت بدها به حال علم!
در مورد تعویض آن ساز و برگ قدیمی که زمانی کارکرد داشته و امروز که کهنه شده موجب خنده است وقایعی که این روزها می گذرد گویا است که چقدر کسروی اشتباه کرده بود یا چقدر درست گفته بود.
در مورد توهم! وحی کسروی. تهمت پیغمبری چیزی بود که مخالفین کسروی برای تکفریش به او زدند.. او ادعای پیامبری (یعنی فرستاده شدن از سمت خدا، وحی شدن کلام خدا و...) نکرده بود.
به نظر من بخشی از آنچه کسروی گفته می توانست بسیاری از مشکلات امروز ما را بر طرف کند.
متوجه منظور شما از ""آنچه تا حالا میشناختید"" نمی شوم.
ولی من فکر میکنم که کاملا متوجه شدید. در سطر آخر همان دیدگاه نوشتید: "گوی بلورینی که هرگز به صورت اولیه اش باز نخواهد گشت." این همان چیزیست که میشناخته اید.
[/quote]
خیر هنوز متوجه نشده ام ""آنچه که تا حالا از دین میشناختیم"" و کسروی چیزی آورد که با آن همخوانی نداشته چه بوده.
شما فرمودید: "" چطور ممکن است از مادری چندان فرزند از رنگ و شکل و نژاد و .... مختلف و گوناگون پا به عرصه وجود بگذارد؟؟"" سعی کردم با مثال گوی به شما نشان دهم که ماهیت آن مادر اصلی بر ما روشن نیست که بخواهیم ببینم کدام یک از فرزندان امروزی اش بیشتر به او شبیه اند یا کدام شبیه نیستند و بعد نتیجه بگیریم که فرضا فلان عقیده باطل است.
آن گوی بلورین هنگام نزول بر زمین شکست و هزاران تکه شد، هر تکه اش هم به قسمتی رفت. هیچ کس هم شکل اصلیش را ندید.
واقعیت این است مذاهب، درست عین اندیشه ها و مکاتب فلسفی در طی تاریخ آن چنان دچار تغییر و تحول می شوند که شناخت گوهر اصلی آنها "غیر ممکن است".
اگر منظور شما از جمله: ""... اخیرا مدعی شده که دینی جدید آورده که با آنچه که شما تاحالا میشناختید فرق دارد... "" این است که کسروی دین جدیدی آورد که با آنچه که فرضا من از دین شناختم فرق داشته ، باید بگویم من چندین و چند اسلام، چندین و چند مسیحت و چندین یهودیت می شناسم که هیچ کدامشان به یکدیگر شبیه نیستند که بخواهم از آنها برای مقایسه با اندیشه کسروی استفاده کنم. به عنوان مثال در مورد اسلام در کشور خودمان، آن هم در صد سال گذشته:
اسلام شیخ فضل الله نوری (مخالف مجلس شورا و مشروطه است مشروطه را کفر می داند) اسلام آیت الله بهبهانی و طباطبایی و نایینی (طرفدار مشروطه اند) - اسلام آیت الله زنجانی (معتقد است که شیخ فضل الله نوری مفسد فی الارض است) اسلام آیت الله بروجردی (با شاه و مصدق مدارا می کند) اسلام آیت الله کاشانی، اسلام نواب صفوی (با آیت الله بروجردی مخالف است) اسلام آیت الله میلانی، اسلام آیت الله خمینی، اسلام آیت الله طالقانی (طرفدار مصدق است) اسلام آیت الله خویی (درست در زمان انقلاب برای محمدرضا شاه انگشتر می فرستد و آرزوی سلامتی می کند)
اسلام کسانی که معتقدند فقیه در همه امور ولایت دارد، آنها که معتقدند ولایتش فقط در امور حسبیه است. یکی می گوید فلسفه از یونان وارد اسلام شده: ملاصدرا کافر است. دیگری می گوید حرفهای ملاصدرا و ابن عربی عین توحید است. اسلامی که معتقد است قمه زنی جایز است، اسلامی دیگری که معتقد است حرام است.
تازه موارد بالا همه عالمان دین و آیت الله و مرجع تقلید شیعه هستند که عمری را در راه شناخت دین گذاشته اند، اگر بخواهم در مورد اسلامی که مصلحان غیر روحانی مثل: حیدر علی قلمدران، علی شریعتی، شریعت سنگلجی، مصطفی طباطبایی از آن سخت گفتند یا بحث بین فرقه های مذهبی مثل شیعه و سنی را پیش بکشیم به صدها اسلام می رسیم.
بحث با طرفداران هر کدام بی نتیجه است، با انبوهی سند، آیه، حدیث و روایت به شما ثابت می کنند که دین حقیقی، مذهب واقعی، آن مادر اصلی، آن گوی بلورین اولی همان است که این افراد می گویند و دیگران مثل کسروی همگی بدعت گذار، دین ساز، نوآور، منحرف از دین هستند.