معمای کارائیب
نویسنده:
آگاتا کریستی
مترجم:
نگین ازدجینی
امتیاز دهید
✔️ داستان «معمای کارائیب» هنگامی رخ میدهد که خانم مارپل بعد از پشت سر گذاشتن یک بیماری، در حال گذراندن تعطیلات خود در هتلی در کنار دریای کارائیب است. در این بین یکی از مهمانان همان هتل مدرکی را فاش میکند و ادعا میکند که یک قاتل سریالی در همان هتل ساکن است و ... .
بریده ای از کتاب:
سرگرد پالگریو گفت:
ــ حالا این ماجرای کنیا را گوش کنید. خیلی ها در مورد کنیا وراجی می کنند، بدون اینکه اصلاً بدانند کنیا کجا قرار دارد، ولی من چهارده سال از عمرم را در آنجا گذرانده ام. بهترین سالهای عمرم را در آنجا بوده ام...
خانم مارپل سرش را به یک طرف کج کرده بود.
این ژست مودبانه اش بود. سرگرد پالگریو به شرح خاطرات ملال آور زندگی اش ادامه می داد، ولی خانم مارپل غرق افکار خودش بود. نقل این داستانها امری عادی بود و خانم مارپل با آنها آشنایی کامل داشت. فقط مکانها تغییر می کرد. قبلاً بیشتر حرف از هند بود. سرگردها، سرهنگ ها، سرتیپ ها. کلمات هم آشنا بود: سیملا، برر، ببر، چوتا حاضری، تیفین، کهیتماگار و امثال اینها. در مورد سرگرد پالگریو اصطلاحات کمی فرق می کرد: سفاری، کیکویو، فیل، سواحیلی. ولی الگوی اصلی یکسان بود. مردی مسن که دنبال گوش مُفت می گشت تا یاد روزهای خوش زندگی اش را زنده کند. روزهایی که پشتی صاف و چشمهایی تیز و گوشهایی شنوا داشت. از این افراد عده ای خوش قیافه و رشید و عده ای بی قواره و کریه بودند. سرگرد پالگریو، با چهره سرخگون و چشم مصنوعی و هیکلی که بیننده را یاد قورباغه می انداخت، جزو گروه دوم بود.
خانم مارپل با همه اینها با محبت و بزرگواری برخورد می کرد. گوشه ای می نشست و با دقت گوش می کرد و هر از گاهی در تایید سرش را کج می کرد. غرق افکار خودش می شد و از مسرّات دنیا لذت می برد. این بار چیزی که از آن لذت می برد رنگ آبی سیر دریای کارائیب بود...
بیشتر
بریده ای از کتاب:
سرگرد پالگریو گفت:
ــ حالا این ماجرای کنیا را گوش کنید. خیلی ها در مورد کنیا وراجی می کنند، بدون اینکه اصلاً بدانند کنیا کجا قرار دارد، ولی من چهارده سال از عمرم را در آنجا گذرانده ام. بهترین سالهای عمرم را در آنجا بوده ام...
خانم مارپل سرش را به یک طرف کج کرده بود.
این ژست مودبانه اش بود. سرگرد پالگریو به شرح خاطرات ملال آور زندگی اش ادامه می داد، ولی خانم مارپل غرق افکار خودش بود. نقل این داستانها امری عادی بود و خانم مارپل با آنها آشنایی کامل داشت. فقط مکانها تغییر می کرد. قبلاً بیشتر حرف از هند بود. سرگردها، سرهنگ ها، سرتیپ ها. کلمات هم آشنا بود: سیملا، برر، ببر، چوتا حاضری، تیفین، کهیتماگار و امثال اینها. در مورد سرگرد پالگریو اصطلاحات کمی فرق می کرد: سفاری، کیکویو، فیل، سواحیلی. ولی الگوی اصلی یکسان بود. مردی مسن که دنبال گوش مُفت می گشت تا یاد روزهای خوش زندگی اش را زنده کند. روزهایی که پشتی صاف و چشمهایی تیز و گوشهایی شنوا داشت. از این افراد عده ای خوش قیافه و رشید و عده ای بی قواره و کریه بودند. سرگرد پالگریو، با چهره سرخگون و چشم مصنوعی و هیکلی که بیننده را یاد قورباغه می انداخت، جزو گروه دوم بود.
خانم مارپل با همه اینها با محبت و بزرگواری برخورد می کرد. گوشه ای می نشست و با دقت گوش می کرد و هر از گاهی در تایید سرش را کج می کرد. غرق افکار خودش می شد و از مسرّات دنیا لذت می برد. این بار چیزی که از آن لذت می برد رنگ آبی سیر دریای کارائیب بود...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی معمای کارائیب
خانم مارپل که پرستاری را پذیرفته می بیند در رختخواب خانم کندیل یک کتاب دریاره بیمار های روانی اسکسزوفرنی است که روی صفحه خاصی باز می شود و جکسون خدمتکار ماساژور رافیل را وقتی داشت کمد های خان کندیل را مخصوصصا کرم ها و پودر ها را می گشت غافلگیر کرده او می گوید سرگرد داستان های زیادی درباره مسموم و بیهوش کردن با مخلوط کردن مواد با مواد ارایشی گفته و مارپل می فهمد که سرگرد ناخواسته در راه نشان دادن به قاتل مقصر بوده
لاکی که موهای سرش مثل خان کندیل طلایی بوده و تازه شال شبیه خانم کندیل با همان رنگ خریده خفه شده در اب کنار برکه پیدا شده وخانم مارپل از اقای رافیل می خواهد به جکسون بگوید شوهر خانم کندیل را که می خواست لیوانی ظاهرا اب به او بدهد را گرفته و لیوان را ضبط کرده مشخص می شود قاتل همان شوهر خانم کندیل است که سرگرد یک چشم با مشاهده او که مطابق عکس بوده خشکش می زند
منشی رافیل که عاشق شوهر بوده به طرف او می دود و سرانجام او اعتراف می کند و رافیل می گوید محرمانه برای منشی و بچه اش مقداری ارثیه گذاشته که احتمالا جکسون که مخفیانه وصیت نامه را خوانده به اقای کندیل هم گفته با دستگیری قاتل خانم مارپل سوار بر هواپیما به سرزمین خود برمی گردد
گرک از همسرش می خواهد به انگلستان و نزد دو فرزندان شان فور برگردند ولی همسرش نقشه می کشد بدون جلب توجه بروند.خانم کندیل ناراحتی اعصاب دارد و فکر می کند شخصی او را تعقیب مداوم می کند او با خانواده اش قطع رابطه کرده و از رفتن به نزد دکتر و روانپزشک واهمه دارد
رافیل ثروتمند با خانم مارپل حرف زده و می گوید سرگرد به او گفته فشار خون نداردخانم مارپل کل حقایق را به دکتر گرین گفته او به نزد دوست خود فرماندار رفته و خواستار تحقیق و نبش قبر سرگرد می شود
کریستیدا زن خدمتکار سیاه پوست با لباس خونین مقتول در کنار ساحل توسط خانم کندیل پیدا شده او با دست خونین به شوهر و همسر گرک که داخل رستوران در حال حرف زدن بودند مراجعه و بیهوش شده پلیس وارد عمل شده شروع به بازجویی از همه و همسر کریستیا کرده که می گوید او رازی را فهمیده و می خواسته پئول خوبی برای حق السکوت بگیرد
در کنار میز او شیشه ای قرص فشار خون وجود داشته و شایعه دهان به دهان که سرگرد فشار خون داشته و در نوشیدن مشروب احتمالا افراط کرده سکته کرده مرده جنازه دفن می شود خانم مارپل مشکوک به دکتر جزیره گرین مراجعه و با داستان ساختگی که عکس اقوامش نزد سرگرد داخل کیفش مانده می خواهد برای او اورده ولی عکس مفقود شده است
خانم و اقای هلی دویینگ و زوج دیگر که حشره شناس و برای تفریح امده اند و همسر خان دویینگ او را لاکی صدا زده که برایش شانس اورده و با گرگ روابط نامشروع نیمه مخفی داشته و یک کشیش روحانی و خواهرش و یک ثروتمند دم مرد علیل با منشی استرز و ماساژورش جکسون نیز در هتل هستند که تحت اداره زوج نری و همسرش کندیل هستند که تازه انجا را خریده اند
متفاوت نیست.....