دیو!... دیو!
نویسنده:
بزرگ علوی
امتیاز دهید
این کتاب شامل سه داستان "دیو!...دیو!"، "وبا" و "یکه و تنها" است.
بخشی از داستان دیو!...دیو!:
هوای گرم، گرد و خاک فراوان، ازدحام و هیاهوی بسیار، نمایش تنهای کثیف، بوی عرق عباهای زمخت و چرکین، ناله زنهای پارسی چشمهای اشگبار زنهای تازی، اینها نشانی بازار کوفه است در ۱۰۰۰ سال پیش بلکه بیشتر.
دستهای سیاه استخوانی، دانه های مروارید را آویزان نگاهداشته و چشمهای سرخ زهرآگینی که از میان موهای ژولیده سیاه خاک آلود نمایان است آنها را حریصانه برانداز می کند.
کافور را بجای نمک تلخ میفروشند و میخرند!
طلا را با نقره عوض می کنند!
مشک را از پشک تمیز نمیدهند!
جهان به کام کاسه لیسان است!!
چکه های خون در کوچه ها ریخته، خون گرمی که هنوز لخته نشده است. تکه قالی تیسفون میان جمعیت دست به دست می گردد. یک ایرانی می خواهد این تکه قالی را برباید، با کارد شکمش را پاره می کنند، از روی کشته او می گذرند، آن پاره قالی را به قیمت هزار دینار برای پادشاه حبشه می خرند...
بیشتر
بخشی از داستان دیو!...دیو!:
هوای گرم، گرد و خاک فراوان، ازدحام و هیاهوی بسیار، نمایش تنهای کثیف، بوی عرق عباهای زمخت و چرکین، ناله زنهای پارسی چشمهای اشگبار زنهای تازی، اینها نشانی بازار کوفه است در ۱۰۰۰ سال پیش بلکه بیشتر.
دستهای سیاه استخوانی، دانه های مروارید را آویزان نگاهداشته و چشمهای سرخ زهرآگینی که از میان موهای ژولیده سیاه خاک آلود نمایان است آنها را حریصانه برانداز می کند.
کافور را بجای نمک تلخ میفروشند و میخرند!
طلا را با نقره عوض می کنند!
مشک را از پشک تمیز نمیدهند!
جهان به کام کاسه لیسان است!!
چکه های خون در کوچه ها ریخته، خون گرمی که هنوز لخته نشده است. تکه قالی تیسفون میان جمعیت دست به دست می گردد. یک ایرانی می خواهد این تکه قالی را برباید، با کارد شکمش را پاره می کنند، از روی کشته او می گذرند، آن پاره قالی را به قیمت هزار دینار برای پادشاه حبشه می خرند...
آپلود شده توسط:
teekany
1388/09/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیو!... دیو!
و بدينگونه ناراحتي خودم رو به مدير سايت اعلام مي كنم
باشد كه رستگار شويم.
سپاس