زندگی اسرارآمیز زنبورها
نویسنده:
سو مانک کید
مترجم:
صدیقه ابراهیمی
امتیاز دهید
آن شب در رختخوابم دراز کشیده بودم و به مردن و پیوستن به مادرم در بهشت فکر می کردم. با خودم می گفتم او را می بینم و می گویم: « مادر، ببخش، خواهش می کنم ببخش.» و او آنقدر من را می بوسید که پوستم خشک می شد و می گفت من مقصر نبودم.
او در مدت نخستین ده هزار سال این را به من می گفت. در ده هزار سال بعدی موهایم را درست می کرد.
آنها را با برس بالا می زد و به طرح زیبایی درمی آورد، به گونه ای که همه ساکنان بهشت از نواختن چنگهاشان دست می کشیدند تا مرا تحسین کنند.
بیشتر
او در مدت نخستین ده هزار سال این را به من می گفت. در ده هزار سال بعدی موهایم را درست می کرد.
آنها را با برس بالا می زد و به طرح زیبایی درمی آورد، به گونه ای که همه ساکنان بهشت از نواختن چنگهاشان دست می کشیدند تا مرا تحسین کنند.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زندگی اسرارآمیز زنبورها