6داستان که درهرداستان فرد درکنکاش وبرچیدن موقعیت هاوزمانهایی است آرامش وقرارش را درآنجا میبیندجایی غریبه ونا آشنا که هوایش بوی غریبگی ندهد!
دنبال آن رویا وخیال که جایی خارج از جغرافیاو تاریخ واقعیت کنونی اوست.روحش متصل به جایی هم نوابا وهم صدا با خود واقعی اش است ولگام این نا آرامی وتشویش دردست ذهنی خارج ازجسم اوست همجوار با چیزهایی که دوست دارد وهم آواز با افکار وباورهای سرخورده وغبارگرفته اش که همچنان نبض بودنش می زند.
نویسنده همیشه قسمتی ازخود وجودیش را در داستان ،لابه لای حرفهای شخصیتها ورخ دادن حادثه ها جای میدهد.واین داستان واین شخصیتهای دورازبوی زندگی و واقعیت او نیست.عبارت وکلمه های ناب وزیبایی درخلال داستانها بیان میشود.تا جایی که ناخودگاه یادداشت میکنی!
گذشته ،حال ،آینده،آوای کدام زمان تورا به حال می آورد!وخودت رادر آن وبا آن پیدا میکنی.
ته دیگ کتاب بنظرم داستان امیرعلی بودکسی که 55سال سن داشت و سالهابه شیوه و روال یکدست وعادی آموخته زندگی کندولی عادت نکرده ولی واقعیت درونی اش چون کودکی لجباز وکارشکن به زمان وزندگی حالش لگد میزندواین سیاق زندگی خاطره ای بی رنگ از رویاها وخاطرات کودکیش است وفرسنگ ها از او دوراست.او به مانند باد است مکان ومقصدی پیش رونداردبودنش به وزیدنش است. خوشبحالت که جای خودت را پیدا کردی وزندگی حس غریبست که مرغ مهاجر دارد....
کتاب رو خوندم داستان امینه کمی غیر واقعی بود ولی صحنه سازی های داستان انار بانو عالی بود .و داستان جایی دبگر و درخت گلابی مبهم و گنگ بود و بیشتر دست و با زدن های تکراری نویسنده بود.در کل قلم نویسنده را دوست داشتم .:-):-):-)
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جایی دیگر
دنبال آن رویا وخیال که جایی خارج از جغرافیاو تاریخ واقعیت کنونی اوست.روحش متصل به جایی هم نوابا وهم صدا با خود واقعی اش است ولگام این نا آرامی وتشویش دردست ذهنی خارج ازجسم اوست همجوار با چیزهایی که دوست دارد وهم آواز با افکار وباورهای سرخورده وغبارگرفته اش که همچنان نبض بودنش می زند.
نویسنده همیشه قسمتی ازخود وجودیش را در داستان ،لابه لای حرفهای شخصیتها ورخ دادن حادثه ها جای میدهد.واین داستان واین شخصیتهای دورازبوی زندگی و واقعیت او نیست.عبارت وکلمه های ناب وزیبایی درخلال داستانها بیان میشود.تا جایی که ناخودگاه یادداشت میکنی!
گذشته ،حال ،آینده،آوای کدام زمان تورا به حال می آورد!وخودت رادر آن وبا آن پیدا میکنی.
ته دیگ کتاب بنظرم داستان امیرعلی بودکسی که 55سال سن داشت و سالهابه شیوه و روال یکدست وعادی آموخته زندگی کندولی عادت نکرده ولی واقعیت درونی اش چون کودکی لجباز وکارشکن به زمان وزندگی حالش لگد میزندواین سیاق زندگی خاطره ای بی رنگ از رویاها وخاطرات کودکیش است وفرسنگ ها از او دوراست.او به مانند باد است مکان ومقصدی پیش رونداردبودنش به وزیدنش است.
خوشبحالت که جای خودت را پیدا کردی
وزندگی حس غریبست که مرغ مهاجر دارد....