نمایشنامه دفاع مقدس دکل
نویسنده:
مهرداد صالحی
امتیاز دهید
دیده بان : من واقعا تسلیت عرض می کنم ، واقعا سخته ، این شوهرتو کشت یا رفیقاش
زن جوان : أخبر زوجی المصارعة ( بگو شوهرم رو کشتی )
اسیر : لا أنا لم أقتله، إلا أننی لم أر لها، إلى عبادة أیا کان ذلک، وأنا لم یقتل (نه من او را نکشته ام ،
من هیچوقت او را ندیده ام ، به هرچی که می پرستید ، من نکشته ام )
دیده بان : من چه می دونم تو چی می گی ؟
زن جوان : داره منکر می شه پا پتی
دیده بان : لطفا این اسلحتو بذار کنار تا دو کلام باهم مث ادم حرف بزنیم
زن جوان : خوب باشه اینم از این بنال
دیده بان : گوش کن خواهر من اگه بخوای دشمن بکشی بحثش جداست ، خب بکش ، ولی
زن جوان : ولی چی ؟
دیده بان : اگه بخوای قاتل شوهرت رو بکشی باید واقعا قاتلشو بکشی ، نه هرکی که عراقیه
زن جوان : مو نمی دونم کدومش بوده که ، یکیشو به نام شوهرم می کشم .
دیده بان : خواهر من تو که نمی دونی کدومش بوده ، حالا تو اینو کشتی ، فک کردی واقعا قاتل
شوهرتومی کشی بعدش هم با این ریخت و قیافه ، من نمی دونم این لباسا رو از کجا
اوردی ، واصلا نمی دونم چطور تونستی بیای اینجا ، اینجا منطقه عملیاتی ، تا چند
روز دیگه اینجا قرارعملیات شه ، پرنده نمی تونه اینجا پر بزنه
زن جوان : من توی این نخلستان بزرگ شدم ، بعضی این نخل ها هم سنه منن
دیده بان : خب باشه ، قبول ، اما بیا یه معامله کنیم
زن جوان : معامله ؟
دیده بان : اره یه معامله منصفانه ، هم تو به قاتل شوهرت می رسی و هم من تو دردسر نمی افتم
زن جوان : اما هیچی نمی تونه خون شوهرمو پس بگیره ، به غیر از خون قاتلش
دیده بان : باشه ، من خون قاتلشو برات می ریزم
زن جوان : اینطوری معاملمون سر نمی گیره
دیده بان : اخه واسه چی
زن جوان : خودم باید خونشو بریزم
دیده بان : اخه ، نمی شه
زن جوان : پس معامله بی معامله
دیده بان : اخه زن من فقط یه سربازم
زن جوان : به من هیچ ربطی نداره
بیشتر
زن جوان : أخبر زوجی المصارعة ( بگو شوهرم رو کشتی )
اسیر : لا أنا لم أقتله، إلا أننی لم أر لها، إلى عبادة أیا کان ذلک، وأنا لم یقتل (نه من او را نکشته ام ،
من هیچوقت او را ندیده ام ، به هرچی که می پرستید ، من نکشته ام )
دیده بان : من چه می دونم تو چی می گی ؟
زن جوان : داره منکر می شه پا پتی
دیده بان : لطفا این اسلحتو بذار کنار تا دو کلام باهم مث ادم حرف بزنیم
زن جوان : خوب باشه اینم از این بنال
دیده بان : گوش کن خواهر من اگه بخوای دشمن بکشی بحثش جداست ، خب بکش ، ولی
زن جوان : ولی چی ؟
دیده بان : اگه بخوای قاتل شوهرت رو بکشی باید واقعا قاتلشو بکشی ، نه هرکی که عراقیه
زن جوان : مو نمی دونم کدومش بوده که ، یکیشو به نام شوهرم می کشم .
دیده بان : خواهر من تو که نمی دونی کدومش بوده ، حالا تو اینو کشتی ، فک کردی واقعا قاتل
شوهرتومی کشی بعدش هم با این ریخت و قیافه ، من نمی دونم این لباسا رو از کجا
اوردی ، واصلا نمی دونم چطور تونستی بیای اینجا ، اینجا منطقه عملیاتی ، تا چند
روز دیگه اینجا قرارعملیات شه ، پرنده نمی تونه اینجا پر بزنه
زن جوان : من توی این نخلستان بزرگ شدم ، بعضی این نخل ها هم سنه منن
دیده بان : خب باشه ، قبول ، اما بیا یه معامله کنیم
زن جوان : معامله ؟
دیده بان : اره یه معامله منصفانه ، هم تو به قاتل شوهرت می رسی و هم من تو دردسر نمی افتم
زن جوان : اما هیچی نمی تونه خون شوهرمو پس بگیره ، به غیر از خون قاتلش
دیده بان : باشه ، من خون قاتلشو برات می ریزم
زن جوان : اینطوری معاملمون سر نمی گیره
دیده بان : اخه واسه چی
زن جوان : خودم باید خونشو بریزم
دیده بان : اخه ، نمی شه
زن جوان : پس معامله بی معامله
دیده بان : اخه زن من فقط یه سربازم
زن جوان : به من هیچ ربطی نداره
آپلود شده توسط:
mehrsal
1393/09/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نمایشنامه دفاع مقدس دکل