دو قطب
نویسنده:
صدف زاکاریک
امتیاز دهید
.
کتاب دوقطب به زبان دو تن شخصیت اصلی داستان بیان میشود که با تمام تفاوت ها، دردی مشترک دارند و این درد درنهایت، دریچه ی جدیدی به روی زندگی هر دوی آنها باز میکند.
به تحریر درآوردن این کتاب حدود یک ماه به طول انجامید و بیان احساسات شخصیت ها سخت ترین مرحله کار بود. امیدوارم که دوستان از خواندن آن لذت ببرند و کمی ها و کاستی های آن را ببخشند.
_ با تشکر از دوست بسیار خوبم " M23I " که به من در ویرایش هرچه بهتر این کتاب یاری رساند. _
تقدیم به تمام عزیزان کتابناکی!
بیشتر
کتاب دوقطب به زبان دو تن شخصیت اصلی داستان بیان میشود که با تمام تفاوت ها، دردی مشترک دارند و این درد درنهایت، دریچه ی جدیدی به روی زندگی هر دوی آنها باز میکند.
به تحریر درآوردن این کتاب حدود یک ماه به طول انجامید و بیان احساسات شخصیت ها سخت ترین مرحله کار بود. امیدوارم که دوستان از خواندن آن لذت ببرند و کمی ها و کاستی های آن را ببخشند.
_ با تشکر از دوست بسیار خوبم " M23I " که به من در ویرایش هرچه بهتر این کتاب یاری رساند. _
تقدیم به تمام عزیزان کتابناکی!
آپلود شده توسط:
sadaf zackaric
1392/11/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دو قطب
( شاید به علت ناتوانی نویسنده اش بوده است )
[/quote]
درود بر شما. از اینکه دیدگاهتان را با ما تقسیم کردید و اینکه برای مطالعه این کتاب وقت گذاشتید بسیار بسیار سپاسگزارم. نخست اینکه به هیچ عنوان نیازی به عذرخواهی نبود و اگر قرار باشد کسی عذرخواهی کند آن من هستم که کتابم ارزش زمانی را که صرف مطالعه اش کردید نداشت.
درمورد تفاوت ها... نرگس از خانواده ی ضعیفی نبود و جایی درکتاب هم به آن اشاره شد. (احساس میکنم مینو هرچیزی که من ندارم دارد. البته نه بخاطر ثروت پدرش...). دلیل اینکه مینو را از طبقه ی مرفه جامعه انتخاب کردم, بیان این مساله بود که ثروت پدرش چقدر روی اطرافیان فرزند خانواده تاثیر گذاشته. به قولی درنظر داشتم اینطور برداشت شود که افرادی که گرد مینو را گرفته اند مگسانند گرد شیرینی! اینکه مینو هم مثل نرگس و درست به همان اندازه تنهاست.
اگر نوع دیگری برداشت شده مسلما ضعف من است چون وظیفه نویسنده حکم میکند خوانندگان کتاب را در مسیر درست نگه دارد.
باز هم متشکرم :-)
بزرگوار در این مدت کوتاه از دیدگاه های شما استفاده های بسیار برده ایم، و خداحافظی شما باعث محروم شدن جامعه کتابناک از دانش شما است! لطفا تجدید نظر بفرمایید!!( لطفا!!) حتما دوست عزیزمان سرکار زاکاریک از دیدگاه شما استفاده کرده اند! که نقد است که باعث شکوفا شدن می شود وگرنه تعریف که کمکی به نویسنده نمی کند(فرد خودش بیش از هر کس اثرش را قابل ستودن می داند! وگرنه این گونه نمی نوشت!!) والبته هر کس که اثری را خواند یا دید یا شنید مجاز به نقد کردن هست. و جمله اول شما به خوبی قابل فهم بود، و سوء برداشت ناشی از کژبینی خوانندگان دیدگاه است که ناتوانی به معنای کم تجربگی است و اصلا بخش نویسندگان کتابناکی برای همین کسب تجربه راه افتاده است! حضور یک ماهه شما در این سایت و دیدگاه های شما، پویایی خاصی به سایت داده است، خواهشا دیکران را از کمالات خود بی بهره ننمایید!!
( شاید به علت ناتوانی نویسنده اش بوده است )
منظور من جسارت به ساحت نویسنده نبود و باید می نوشتم ( شاید به علت حفظ سادگی بیان داستان نویسنده مسایل جانبی را مطرح نکرده است )
لذا به همین سبب من بعد هیچ اظهار نظری در هیچ موردی نخواهم کردو فقط به دیدن و استفاده کتابهای کتابناک و نظریات دوستان درهرفرصت ممکن استفاده خواهم کرد
با آرزوی سلامت وشادمانی برای یکایک همه دوستان حاضر در کتابناک و موفقیت برای کتابنک، خدا نگهدارتان
هرکه درکف دانه دارد منصب شاهانه دارد
آستین هرکه نو شد قبله گاه مردمان شد
کعبه چون زینت ندارد حالت دیوانه دارد
هرتهی دستی فل مثل علامه باشد
مردمان سنگش زنند این حالت دیوانه دارد
دانش پژوهان و اهل مطالعه و اندیشه به خوبی می دانند دانشمندان چه جایگاه ارزشمندی بین طبقات جامعه دارندو ثروت و دارائیشان تحت الشعاع شخصیت اجتماعی آنان است، مورد حسادت قرار نمی گیرند و کسی توجه جندانی به مال و ثروت آنان ندارد مگر اینکه به انحراف کشیده شوند و از طریق سوء استفاده به بیش از آنجه حق آنها است برسند که حساب وکتابشان ورسوائیشان جدای از ان مطالب است، برای مثال خانم ماری کوری فیزیکدان مشهور لهستانی با ظاهر درهم وبرهمش به خاطر خدمات ارزشمندش به بشر مورد احترام بوده وهست وخواهد بود کسی هم کاری به ثروت باقیمانده مالش و وارثانش ندارد و یا انیشتین وسایر علما و دانشمندان که با وجود مال وثروتشان ساده زیست بوده اند و از آثار وکشفیات واختراعات آنان تمام مردم جهان بهره ها برده و می برندلذا به این می گویند تمایز واقعی، همیشه زیبایی ها و زیور آلات کسانی نمایان است و مورد توجه قرار می گیرند که خودشان کسی نیستند و البته تا موقعی که ثروت دارند در منظر محرومین جلوه می کنند، وقتی عالمی به مجلسی وارد می شود کس کاری به ظاهرش که جه پوشیده و یا عبا وقبایش ندارد حاضرین در مجاس به علمش و به کردار پسندیده اش و به وجود ارزشهای اخلاقی بی شمارش احترام می گذارند وقس علیهذا..
بنابراین باید تلاش کنیم که میزان احترام و بها دادن به دیگران ملاکش به آنجه به بر دارند و به تن دارند و یا در صندق بانکها جمع کرده اند نباشد بلکه شخصیت وخصایص بارز اخلاقی وانسانیشان مورد توجه باشد.
ناز کتابنک به کتابهایش است ، نازت خریدار دارد کتابناک، جه خوش آراستی خودرا به کتاب، جه زیبا هستی با کتاب.
دست مریزاد
کمی خسته کمی تنها
کمی از یاد رفته ٬کمی مغرور
کمی بی کَس ٬ کمی گستاخ
کمی سر خوش
کمی….. کمی باور کردنم سخته !!!
دریافتیدم داستانتان را و بلافاصله و بدون انتشار اطلاگی آن را خواندم .
پس شروع میکنم به نوشتن حرفهایی که داستان دو قطب در مخ بنده نوشت .
[/quote]
درود دوست گرامی. از نقدهای منطقی و صد البته درست شما هم ممنون.
درحقیقت نوشتن یک داستان باعث میشود نویسنده خود را در دنیای ساختگی خودش تجسم کند و لحظه به لحظه "من" را جای شخصیت های داستان بگذارد. قبلا از قسمت پایانی (انتخاب رشته) بطور ناگهانی از این فضا خارج شدم. از شما چه پنهان این داستان به بیان "نرگس" تمام میشد اما بعد از خواندن مجدد حس کردم بیهوده نویسی شده. نه در فضاسازی موفق بودم و نه در انتقال صحیح احساسات. همه را حذف کردم و زمان را جلو کشیدم! از این جهت پایان نه چندان موفق کتاب را به حساب ناتوانی من در ادامه آن بگذارید. عجله ای در کار نبوده.
از وقتی که گذاشتید بسیار سپاس گزارم :-)
دریافتیدم داستانتان را و بلافاصله و بدون انتشار اطلاگی آن را خواندم .
پس شروع میکنم به نوشتن حرفهایی که داستان دو قطب در مخ بنده نوشت .
داستان خوبی بود .
شروع متوسط . ادامه و میانه ای قوی و قابل دفاع . اما پایانی نا امید کننده .
بعضی از جملات در خلاقیت غرق بود اما بعضی نیز تبدیل به کلیشه و ضد المان برای داستان میشد .
جمله ی «عقب نمی ایستد ، عقب رانده میشود ». جمله ی دلخواه بنده بود . این جمله میتواند در کسری از ثانیه کل داستان را به طور ناگهانی و گذرا افشا کند و خواننده را به سکته بیاندازد .
و من تا آخر منتظر ماندم تا این حس خوب تبدیل به یک انفجار مغزی شود . اما نشد .
در پایان بندی خیلی عجله شده است .خیلی . همانقدر که در میانه پرداخت خوبی کرده اید در پایان شاید کمی خستگی نوشتن غالب شده و از حوصله تهی گشته اید .
و این امر جمله ی مزخرف (حیف شد) را زیر لبان پیرم زمزمه کردانید .
پیشروی داستانتان در میانه آنقدر خوب بود که آن را به بالای استاندارد یک قصه ی اپیزودیک و نمایشی صعود میداد . مثلا این جمله که «همه نرگس صدایم میکنند و اسمم در واقع شادی ست » ( نقل به مضمون ) و توضیح داستانی آن در میانه که چرا شادی صدایش نمیکنند خیلی هوشمندانه و محکم بود .
و درآخر باید بگویم که این حرف ها و نقدهای لعنتی زیاد هم قابل استناد نیست و فاقد هرگونه اعتبار جمعی .
.
اول ازت تشکر میکنم که در توضیحاتت از منم یاد کردی . اما تصور میکنم چند نکته ویرایشی هم از قلم افتاده که به دلیل کم تجربگی بنده رخ داده . امیدوارم از ارزش زحمات شما کم نکرده باشه .
[/quote]
لطفی که کردی خیلی بزرگ تر از یه تشکر خشک و خالی بود ;-)
میدونم خیلی دقت به خرج دادی و وقت زیادی هم گذاشتی. ارزش کاری که برام انجام دادی به ارزش این کتاب اضافه کرد دوست خوبم. بازم ممنون :-)
هیچ دورانی به شیرینی این دوران نیست :)
در کل جالب بود و شخصیت سازی ها هم خوب بود.